کتابهایی مانند «سایه ناتمام» به ما یادآوری میکنند تا چه حد جمع آوری اسناد و خاطرات و مستندهای مربوط به شهدا و حتی آرشیو کردن آنها مهم است.
«آقاجون پقی زد زیر خنده و با چشمهایی از همیشه گِردتَر گفت: «حوزه؟!» بعد چشمهایش را از ما گفت و رفت توی فکر.
خوب میدانستم خندهاش بیشتر از آنکه از روی تمسخر باشد، بوی تعجب میدهد. حق داشت، تصمیمِ عجیبی بود.
شاید اگر ما توی خانوادهای شبیه خانواده عمه فاطمه به دنیا میآمدیم و یکی مثل عماد یا آن یکی پسرش که رفته بود توی این خطها هم برادرمان بود، همه این توقع را از ما داشتند، اما حالا که فرهنگ زندگیاش را جمع کرده بود و دست شعله را گرفته بود و با خودش برده بود آمریکا و فرزین هم قرار بود به همین زودیها برود پیششان، حرف از رفتن به حوزه و طلبه شدن عجیب به نظر میرسید.»
این بخشی از کتاب «سایه ناتمام» است. کتابی که به روایت زندگی یک طلبه شهید با نام «فرشید فرشته صنیعی» پرداخته است. او که تحصیلات دبیرستانی خود را در دبیرستان البرز تهران گذرانده است برادری دو قلو با نام فرشاد دارد. «سایه ناتمام» در حقیقت روایتی است از زندگی یکی از این قلها از زبان قل دیگر که توسط زینب پاشاپور به رشته تحریر درآمده است. این کتاب در ۱۵۲صفحه از سوی انتشارات ۲۷بعثت چاپ و روانه بازار نشر شد. زندگینامه شهید فرشته صنیعی سیویکمین کتاب از مجموعه بیستوهفتیها است که توسط این انتشارات منتشر شده است.
خاطرات برادر از قل خود و همچنین در دسترس بودن دستنوشتههایی از شهید باعث شده است تا نویسنده نیز با خلاقیت و ابتکار خود سبکی متفاوت برای روایت زندگی شهید فرشید فرشته صنیعی را انتخاب کند. به طوری که فصلهای کوتاه به صورت یکی در میان کتاب از زبان خودِ شهید و برادرش فرشاد نوشته شده است. البته فصلهایی که از زبان شهید فرشید صنیعی است شامل دستنوشتههای شهید و متنی است که خودِ نویسنده به آن اضافه کرده است.
کتاب، از خاطرات کودکی شهید و برادر قل آن آغاز میشود. میتوان اذعان داشت که متن در کل از روانی و جذابیت خوبی برخوردار است، بنابراین مخاطب را با خود همراه میکند.
در قسمتی از این فصول ابتدایی میخوانیم؛ «مامان ظرف غذای آقاجون را داد دستمان و کلی سفارش به ناف من و فرشاد بست که توی راه یکوریاش نکنیم تا نریزد. هر وقت این طوری چپچپ نگاهمان میکرد ماستهایمان را کیسه میکردیم. دوباره آبگوشت داشتیم. مامان یک روز در میان درست میکرد تا نانهای بیات خانه را تویش ترید کنیم و چیزی از برکت خدا دور نریزیم.»
در برخی قسمتها خواننده دوست دارد تا حدی از عناصر داستانی بیشتری در کار استفاده شود تا این که با نوشتهای روبهرو باشد که روایتی صرف از اتفاقات روزمره است. هر چند که شاید تا حدی این ذاتِ کتابهای زندگینامه داستانی است اما میتوان از برخی عناصر داستانی بیشتری نیز در این گونه کتابها استفاده کرد تا جذابتر هم باشند.
نویسنده فصول ابتدایی کار را با قدرت آغاز میکند اما برعکس در پایان کار این حس به مخاطب دست میدهد که روایتها از قوت زیادی برخوردار نیست. البته شاید دلیلش نیز این است که راوی که برادر شهید است در برهههایی از زندگی شهید که اتفاقا نیز برهههای مهمی بوده است در کنار شهید نبوده، به طور مثال جبهه رفتنهای این دو برادر نوبتی بوده و وقتی یکی در جبهه حضور داشته دیگری مشغول تحصیل در حوزه بوده است.
در هر صورت کتابهایی مانند «سایه ناتمام» به ما یادآوری میکنند تا چه حد جمع آوری اسناد و خاطرات و مستندهای مربوط به شهدا و حتی آرشیو کردن آنها مهم است. زیرا قطعا روزی یکی از همین خاطرات تبدیل به کتابی یا فیلمی می شود مانند «سایه ناتمام». به همین دلیل تا خانواده شهدا به خصوص پدران و مادران شهدا در قید حیات هستند و سایهشان بر سر جامعه وجود دارد باید قدر این حضور را دانست و حتی اگر مشکلاتی بر سر راه تولید هم وجود دارد، نباید از جمع آوری مستندات و خاطرات غافل ماند.
نظر شما