سه‌شنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۱۹:۱۰
واقع‌بینانه‌ترین تاریخ شفاهی جنگ

تاریخ شفاهی، روشی تازه برای گردآوری خاطرات و روایت‌های شفاهی از رخدادهای تاریخی است که از طریق فرآیند مصاحبه به دست می‌آید. این کتاب حاصل ساعت‌ها مصاحبه با سرهنگ پاسدار «علی اکبری‌پور» از دوران حضور در دفاع مقدس است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ـ علی صفدری؛‌ بعد از غلت خوردن به صف شدیم و کنار دریاچه‌ای رفتیم تا سر و صورتی بشوییم که ناغافل مربی‌ها، بچه‌ها را به دریاچه هل دادند. در بین بچه‌ها یک افغان بود که وسط دریاچه فریاد می‌کشید: کمک! کمک! خفه شدم. بچه‌ها به سمتش شنا می‌کردند تا نجاتش بدهند او ده متر جایش را عوض می‌کرد و ما را به هزار بدبختی از اینجا به آن‌جا می‌کشاند. این کار چند بار تکرار شد و همه گیج شده بودند. وقتی از آب بیرون آمد با صدای بلند زد زیر خنده. بعدها فهمیدیم اسم او شیرمحمد از نیروهای حفاظت پادگان است.

کتاب بی‌نظیر «مهماتی که در سینه‌ها نشست» خاطرات شفاهی سرهنگ اکبری‌پور رزمنده‌ای از استان همدان است که راز اسم کتاب در فصل آخر نمایان می‌شود. علت پربار بودن محتوای کتاب، شرکت داشتن نویسنده در جبهه‎‌های غرب و شمال‌غرب تا ارومیه، پیرانشهر و تبریز، جنوب‌غرب تا خرمشهر، شلمچه و سوسنگرد، عملیات‌های والفجر ۵، والفجر ۸، شینو، کربلای ۴، کربلای ۵، مرصاد، جزایر مجنون، کانال ماهی، سه راهی مرگ، منطقه حاج عمران، هورالعظیم و... عموما در قالب فرمانده گردان است. رزمنده‌ای که شجاعتش به وسعت جنگ است و در کتاب به تمام سوالات مصاحبه کننده پاسخ می‌دهد.
 
بدون اغراق، دو فصل اول چنگی به دل نمی‌زند و شاید برای مخاطب خسته‌کننده باشد اما از فصل سوم که خاطرات مربوط به جنگ تحمیلی به دور از حاشیه و تعابیر اغراق‌آمیز شروع می‌شود و جانی دوباره به فکر خواننده می‌دهد. یک ویژگی نامحسوس این کتاب، بیان پیشرفت محسوس در نحوه جنگیدن رزمنده‌ها طی هشت سال دفاع مقدس است و مملو از خاطرات واقعی جانکاه و شیرین است.
 
لحظات غرورآمیز قبل از آغاز عملیات والفجر ۸ که منجر به تصرف فاو شد را با خطبه آیت‌الله خامنه‌ای در نماز جمعه آغاز می‌کند که ایشان گفتند:
«ما چیزهایی شنیده‌ایم مبنی بر این‌که کویت می‌خواهد جزایر خودش را برای حمله به ما در اختیار عراق بگذارد. دو حالت دارد؛ اگر کویتی‌ها قادر به اداره این جزایر نیستند و نمی‌توانند جلوی عراق ایستادگی کنند، ما این جزایر را می‌گیریم و امنیتش را برایشان برقرار ‌می‌کنیم وگرنه اگر خودشان می‌خواهند به صدام کمک کنند، بدانند ما از خورعبدالله با آن‌ها همسایه هستیم و برایشان گران تمام می‌شود. هم‌زمان موشکی سرگردان به بندر نفتی الاحمدی کویت شلیک شد و پالایشگاه آتش گرفت.»

اما پاراگراف غم‌انگیز کتاب وقتی است که نویسنده در عملیات کربلای ۵ با شهید حاج قاسم چشم‌درچشم می‌شود:
«سوار یک قایق شدم که پر از بسیجی بود. قایق حرکت کرد. سکاندار، شوخی می‌کرد و قایق را به این‌طرف و آن‌طرف منحرف می‌کرد و قایق را می‌پراند و خیلی خطرناک می‌راند. در بین بسیجی‌هایی که سوار قایق بودند فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله، حاج قاسم سلیمانی را شناختم. خواستم بگویم: شما چرا با این قایق می‌آیید که انگشتش را روی دهانش گذاشت، یعنی سکوت کنم.»
 
نویسنده مراحل اعجاب‌انگیزی را برای زنده ماندن گذرانده، از وقتی که در آبادان به شلیک مسلسل جنگنده جا خالی داده و گلوله به دیوار پشت سرش خورده تا وقتی که خمپاره‌های عمل نکرده کنارش می‌نشستند یا سنگری که او درونش بود را می‌زدند. اما باز هم زنده می‌ماند. حتی یک‌بار خودروی آن‌ها به دره سقوط می‌کند و بنزین به سر و صورتشان می‌ریزد، امام ماشین خودبه‌خود خاموش می‌شود تا از سوخته شدن در امان بمانند. وقعی که با خاندان سوره قدر، سه نفری از دست پنجاه تکاور عراقی فرار می‌کنند و چندین کیلومتر را می‌دوند. در سراسر این لحظات، حکمت و الطاف الهی در کتاب نهفته است.
 
وقتی در کتاب از رود خَیِّن و جزایر ام‌الرصاص تعریف ‌می‌کند، ناخودآگاه ذهن مخاطب به سمت شهید همدانی  و کتب «مهتاب خین» و «از ام‌الرصاص تا حلب» می‌افتد. راوی لحظات قطع‌نامه ۵۹۸ را به زیبایی به تصویر می‌کشد که رزمنده‌ها با گریه و ناراحتی می‌گفتند ما سرباز خوبی برای امام نبودیم که او جام زهر را نوشیده است. اما این قطع‌نامه منجر به عملیات مرصاد می‌شود که فصل آخر کتاب را به خود اختصاص داده و هر دو پای راوی در این عملیات مورد اصابت تیر قرار می‌گیرد.
 
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها