سفر به عتبات عالیات با سفرنامههای دوره ناصری/ ناصرالدین شاه قاجار
روایت سلطان صاحبقران از زیارت حضرت سیدالشهدا(ع)
ناصرالدین شاه قاجار پیش از آنکه سفرهای فرنگ برود در سال ۱۲۴۹ شمسی به زیارت عتبات عالیات رفت. سفرنامه هم نوشت و از این سفر ۵ ماهه توصیفی دلنشین از زیارت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام و حرم مطهر امیرالمؤمنین علی (ع) دارد.
شاه از طریق ساوه به همدان و از آنجا به کرمانشاهان رفته و از خانقین وارد خاک عثمانی شد. تحت کاردانی میرزا حسین خان مشیرالدوله که از استانبول تا کرمانشاهان به استقبال آمده بود، ناصرالدین شاه طی سفر، همه جا از طرف عثمانیها مورد احترام قرار گرفت و بین شاه و عبدالعزیز خان تلگرافات تهنیت ورود و عید فطر رد و بدل شد و خدمات مثبت توأم با تیزهوشی مشیرالدوله، موجب جلب محبت شاه نسبت به وی شد و چنانچه نقل شده، شاید از همین جا بود که ارتقای او را به مقام صدارت در ضمیر گذرانید. پس عجالتاً در بغداد، دستخط وزارت عدلیه و اوقاف را برای او صادر و او را همراه خود به تهران آورد.
اعتماد السلطنه از قول میرزا حسین خان مشیرالدوله نقل میکند که: «در اسلامبول بودم که اعلیحضرت ناصرالدین شاه به زیارت عتبات عالیات میل فرمودند، راضی کردن دولت عثمانی به این کار، امر آسانی نبود، با تدبیر، آن دولت را بر آن داشتم که موکب همایونی را در عراق عرب بپذیرند، چنانکه پذیرفتند».
ناصرالدین شاه قاجار وقایع این سفر را روز به روز و با تفصیل به رشته تحریر درآورده است و از زمان حرکت از تهران، چگونگی وضعیت سفر را شرح داده است، بعضی از مناطقی که در این سفر ناصرالدین شاه از آنجاها، عبور، اطراق، یا سکنی گزیده بود، عبارت بوده است از: رباط کریم، ساوه، همدان، اسدآباد، کنگاور، کرمانشاهان، سرپل ذهاب، قصر شیرین، خانقین، یعقوبیه، مشیریه، بغداد، کاظمین، کربلا، نجف اشرف، کوفه، سامرا، کلهر، بیستون، صحنه، تویسرکان، دستجرد، قم، حضرت عبدالعظیم و تهران؛ که اهم وقایع مربوط به اختصار نقل میشود:
در روز پنجشنبه سلخ شعبان به عزم تماشای طاق کسری و زیارت سلمان با کشتی بخار بزرگی که مال عثمانیها بوده و آن را کثیف توصیف میکند از روی آب دجله حرکت میکند.، در کنار شط شغال زیادی میبیند و به آنها شلیک میکند که موفق هم نمیشود. بعد از اینکه با کشتی راه زیادی میپیماید، بالاخره طاق کسری پیدا میشود، از کشتی به قایق و از قایق با اسب به تماشای آنجا میرود و چنین مینویسد:
«...تماشای طاق را کردم، دیگر این بنا به تعریف و توصیف قلم نمیآید. اول آثار دنیا بوده است. خراب شده است، خیلی مرتفع است و خیلی عرض و طول دارد»، سپس در همان نزدیکی به مقبره سلمان رفته، فاتحه مختصری خوانده و اذعان میدارد که «مقبره محقری دارد، دوسه نخل دارد، خدام عرب فقیر هیچ ندانی دارد.»
در روزهای بعد، پس از زیارت امامان کاظمین، از مقابر شیخ عبدالقادر گیلانی، شیخ شهابالدین سهروردی و آثار قصر نمرود بازدید میکند. در روز چهارم ماه رمضان رخت سرداری الماس پوشیده و به زیارت حُرّ میرود و بعد از طی طریق، در روز ششم رمضان به زیارت طفلان مسلم رفته و گنبد و صحن و غیره را خراب دیده و به معیرالممالک دستور ساخت آنجا را میدهد.
در هفتم رمضان است که سواد شهر مقدس کربلا پیدا میشود، بعد از اینکه به شرح راه وسوار و پیاده شدن کشتی و غیره میپردازد، مینویسد: «سر راه، برمقبره عون پسر حضرت زینب که اینجا شهید شده است... پیاده شده زیارت کردیم، این راه، راه زوّار نیست، زوار هرگز از این راه نمیآیند و عون را زیارت نمیکنند، از ترس عرب از اینجا تا شهر کربلا دو فرسنگ است... تجدید وضو کرده، شمشیر بسته، سرداری الماس پوشیدیم، باز رفته به کالسکه نشسته راندیم.... سابق این راه بسیار سنگ و بد و همه نهر بوده که مردم با زحمت بسیار میرفتهاند... از پل سفید الی دروازه نجف طرفین راه، از زن و مرد همه آدم بودند، مثل اینکه وارد شهر کاشان یا اصفهان شدهایم، داد و فریاد غریبی میکردند، یک علَم و دُهُل هم آورده بودند، میزدند. علمهای حضرت عباس را جلو آوردند. حالت غریبی داشتم، گیج بودم، نمیدانستم کجا میروم... خلاصه از دروازه نجف وارد شدیم. کربلا قلعهای دارد از آجر سخت که حسین خان سردار ایروانی یعنی قزوینی، حاکم ایروان ساخته است.»
بالاخره وارد صحن میشود و حالت غریبی به او دست میدهد، داخل رواق و روضه و ضریح شده، شکر باریتعالی را میکند. کلید دار آنجا برایش زیارت نامه میخواند، در بالای سر حضرت نماز ظهر و عصر و همچنین نماز زیارت میخواند. حضرت علی اکبر را توی ضریح حضرت و پایین پای حضرت همه را زیارت میکند. همچنین شهدای هفتاد و دو تن که در پایین پای حضرت علی اکبر توی گنبد دفن هستند، زیارت میکند. سپس، مینویسد «به زیارت حضرت عباس(ع) رفتیم، ... داخل شدیم، آنجا هم صحنی است وسیع، گنبد کاشی بلند که از بناهای امینالدوله صدر اصفهانی است، آنجا هم زیارت شد»، مجدداً روز 8 رمضان به زیارت حضرت ابا عبدالله الحسین میرود، نماز خوانده، زیارت کرده و تقاضای استجابت دعایش را میکند. بعد اذعان میدارد که علاوه بر گنبد که خراب است و باید تعمیر شود، فرش آنجا باید نو بشود، بعد به زیارت اهل قبور رجالی ایرانی که در آنجا دفن شدهاند، میرود که در این میان از امیر کبیر، معیرالممالک، حاج میرزا آقاسی و چند نفر دیگر نام برده و به توصیف مقابر آنها میپردازد.
در همین روز هشتم رمضان در ادامه مینویسد: «امروز به قتلگاه رفتیم، آن طرف حبیب بن مظاهر پله میخورد، خیلی گود است، اتاقیست کوچک، آینه کاری و نقاشی شده، متولی دارد، توی آن گودی هم باز دری است، دراز، بلند، مثل قلمدان، زمینی است گود، در اینجا حضرت از اسب افتاده بودند در محل مدفن، حالا زانو زانو تشریف به این گودال آورده بودند.» سپس از محلی به نام تکیه درویش در آنجا یاد میکند که جای خوب و تالار بزرگ و تمیزی بوده و نقل میکند که دراویش زیادی آنجا بودند که مذهبشان سنی بوده ولی از نظر او هیچ مذهبی نداشتند و بجز خوردن و خوابیدن و مفتخوری چیز دیگر نداشتند.
روز بعد به زیارت حُرّ میرود و قبل از رسیدن به آنجا در صحرا به شکار پرندگان از جمله کلاغ میپردازد. بعد از طی مسافتی به مقبره حُرّ رسیده و آنجا را زیارت میکند، ولی اظهار میدارد «که به زیارت قبر حُرّ زوّار بسیار کم میآیند، اینجاها مخوف است، اهالی کربلا سالی یک روز به هیأت اجتماع بیرون آمده به زیارت حُرّ میآیند.»
در روز دهم رمضان مجدداً به زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام رفته و مینویسد: «توی ضریح مقدس رفتم، قرآن خط امام زینالعابدین را در دست گرفته و زیارت کردم.» در آنجا قرآن بزرگی میبیند که یکی از شاهزادگان یا راجههای هندی که در آخر عمر در کربلا مجاور بوده، هدیه کرده است و مینگارد: «عجب چیزی است، همچه قرآنی در دنیا کسی تمام نکرده است، از خط و تذهیب و پرکاری، چیز غریبی است»
بعد از چند بار زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع)، از روی قبر حضرت عباس قدری خاک برداشته به دستمالی ریخته و برمیگردد. روز بعد هم در حرم حضرت امام حسین(ع) بعد از به عقب کشیدن تخته روی قبر دوسه مشت خاک برداشته و به دستمال ریخته و برای تهیه مهر میبرد. همچنین در مورد گنبد حضرت امام حسین(ع) متذکر میشود که: «بنای گنبد متبرکه امام حسین علیه السلام اولاً از آل بویه بوده است بعد از خلافت عباسیان محقر و مخفف ساخته بودند، آقا محمد خان مرحوم از نو ساخته، بزرگ کردند، گنبد را طلا گرفتند، نقره ضریح از خاقان مغفور [فتحعلی شاه] است، طلای منارهها که از نصف به بالاست، از زن خاقان مرحوم، از دختر مصطفی خان عمو، آینه را مردم به شراکت ساختهاند، نقره ضریح حضرت عباس از والده شاه مرحوم محمد شاه است. اما نقرهاش بسیار نازک است که همه ریخته است.
سپس در روز 12 رمضان قصد نجف اشرف کرده و سوار کالسکه میشود و پس از شرح و توصیف راه در نزدیکی این شهر مقدس، علمای نجف، مشایخ و طلاب زیادی به استقبال او آمده بودند، مثل شیخ رازی و سایر... دم دروازه از کالسکه پیاده شده، با همه همراهان، وزرا، پاشایان و... بهطور دسته جمعی پیاده به طرف صحن مبارک رفته، تا به آنجا میرسد. چنین توصیف میکند: «داخل شدیم، در حقیقت به بهشت برین وارد شدیم. صحن گشاد با دوطبقه از کاشی معرق، از بناهای صفوی است. گنبد و بارگاه حضرت در وسط ایوان طلا، منارههای طلا، اما بالای سر در صحن اسم نادر شاه را نوشتهاند. میشود بنای صحن از نادر باشد... گنبد طلاکاری از کارهای نادر شاه است، روحی داده بود... داخل ضریح که شدیم مثل بهشت بود، روح و صفایی داشت که محال است هیچ جای دنیا هیچ باغی به این صفا باشد، بنای گنبد گویا از صفوی است، کاشی معرق غریبی توی گنبد کار کردهاند که هیچ همچه کاشی در دنیا نمیشود، مثل مینایی که در سرقلیانهای اعلا درست میکنند، ازآن هم بهتر قندیل طلا، نقره، شمعدان و... بسیاراست، پردههای زیاد از اطراف آویزان، ضریح حضرت از نقره است، فرشهای ابریشمی عالی که صفوی یعنی شاه عباس انداخته است و رقم هم دارد «کلب آستان علی عباس» مثل این است که امروز از کارخانه در آمده است، بسیار فرشهای خوبی است. ساعت دو به غروب مانده وارد شدیم بالای سر حضرت، نماز ظهر و عصر و نماز زیارت خوانده شد واقعاً حظی کردیم که کمتر همچه چیزی نصیب میشود».
از آنجا به دیدن قبر آقا محمدخان و بعضی دیگر از قاجارها و رجال همعصر آنها که در آنجا مدفون بودند میرود و بار دیگر حضرت علی(ع) را زیارت میکند. روز بعد به زیارت مسلم بن عقیل رفته و خدا را شکر میکند که کوفه شهر خرابی است. به محرابی میرود که حضرت امیر را ضربت زدهاند و دو رکعت نماز میخواند و از اینکه همراهان وی در کمال فضولی و بیادبی در اطراف و دیوارهای محراب یادگاری نوشتهاند، آزرده میشود. در آخرین روز در نجف جقه برلیان الماس سرش را پیشکش آستانه حضرت امیر المؤمنین(ع) نموده و پس از زیارتهای مکرر و تعریف و توصیف جواهرات خزانه حضرت امیر و ذکر نام کسانی که آنها را پیشکش کردهاند و... در روز نوزدهم رمضان از خدمت حضرت با کمال ملال و تأسف زیاد از حد، تکدر و دلواپسی مرخص شده رو به کربلا میرود. از آنجا بغداد و مانند مسیر رفت طاق کسری، سامره، کاظمین، غازانیه، یعقوبیه، شهروان، خانقین را طی نموده، روز دوشنبه 17 شوال را که به قصر شیرین ورود میکند روز مبارکی مینامد. سپس از طریق سر پل ذهاب، کرند، هارون آباد، ماهی دشت، کرمانشاهان، طاق بستان، بیستون، صحنه، کنگاور، ملایر، سلطان آباد، آشتیان، قم و زیارت حضرت معصومه، همچنین زیارت حضرت عبدالعظیم در روز سهشنبه اول ذیحجه وارد تهران میشود. به محض ورود به تهران خودش نقل میکند که هیچ وقت چنین جمعیتی ندیده بوده، زن ومرد و گدای زیاد چه مال خود تهران و چه از اطراف که قحطیزده بودند به استقبال شاه آمده و از گرانی نان فریاد میزدند. البته به نظر نگارنده منظورش از گدای زیاد مردم قحطیزده و بینوا بودهاند.
«از حضرت عبدالعظیم الی میدان عالی قاپوی دیوانخانه تهران، آدم بود، از طرفین راه، هیچ وقت همچه جمعیتی ندیده بودم، زن و مرد زیاد، گدای زیاد از حّد، چه مال خود تهران، چه از اطراف که قحطی بود، آمده اینجا ریختهاند، محشری بود، داد و فریاد، قال مقال زیاد بود. زنهای گدا زیاد داشت، از گرانی نان و از دست وزیر فریاد میکردند. الی دیوانخانه به همین اوضاع مبتلا بودیم و در آخر شکر خدا را میکند که سفر به خیر و خوبی انجام یافته است. گویا اصلاً فریاد مردم گرسنه را نشنیده و ندیده بود.
نظر شما