اغلب تصور میشود که همدلی بیشتر چیز خوبی است. اما این یک اشتباه است، مگر اینکه فرد فرض کند که همدلی به ناچار باعث میشود که با دیگران بهتر رفتار کند. اما هیچ دلیل منطقی برای این فرض وجود ندارد. همدلی ممکن است راه خوبی باشد برای دانستن اینکه چگونه میتوان با توجه به احساسات و افکار فرد به طور شدیدتر و آسیبزاتر به دیگران صدمه زد. همدل نبودن ممکن است منجر به چنین آسیبهایی نیز بشود، اما این به دلیل درک ضعیف یا عدم آگاهی از احساسات و افکار دیگران است، نه از طریق استفاده حسابشده از این نکته که چگونه میتوان به دیگران آسیب زد و احساسات آنان را جریحهدار کرد.
در واقع میتوان گفت که همدلی بیشتر باعث میشود افراد از آسیب رساندن به دیگران اجتناب کنند، زیرا شخصی که آسیب میزند میداند چه آسیبی با اعمال خود وارد میکند. اما در حقیقت، ضرورتا چنین چیزی درست نیست. همدلی امری واقعی است و نه یک موضوع هنجاری و بیتفاوتی نسبت به احساسات و افکار دیگران تنها راه آسیب رساندن به آنها نیست. با این حال، این مسئله تمرکز اصلی این مقاله نیست، اگرچه پیشزمینهای است که در نظر گرفتن آن سودمند است.
پارادوکس همدلی از دانستن اینکه خود یا دیگری همدل است یا خیر ناشی میشود. فرض کنیم که بگوییم کسی با ما همدل نیست. فقدان همدلی میتواند باعث شود که فرد همدل باشد. شواهد همدلی فرد باید از همدلی او ناشی شود، از درک احساسات و افکار دیگران. اما در این مورد از افراد غیرهمدل، آنها نمیتوانند ببینند که همدل نیستند، زیرا آنها واکنشهای افراد دیگر به خود را از طریق احساسات و افکارشان که نشاندهنده عدم همدلی است، درک نمیکنند.
بیایید بگوییم یک نفر همدل است. اما چگونه میتوان فهمید که او واقعاً همدل بوده و صرفا اینگونه به نظر نمیرسد؟ شواهد همدلی فرد در هر دو مورد یکسان است؛ فقط در مورد شخص همدل، شواهد دقیق و واقعی خواهد بود، اما در مورد شخص غیرهمدل، این مسئله نادرست و واهی است. اما به نظر میرسد هیچ راهی برای فرد وجود ندارد که بتواند این دو را از هم متمایز کند.
در این مرحله مسئله ممکن است برای دیگران جذاب باشد: اینکه آیا دیگران فکر میکنند ما همدل هستیم یا نه. اما این ما را به جایی نمیرساند. این فقط مشکل را به این موضوع میکشاند که آیا آن افراد دیگر خودشان بهشکلی بیانتها همدل هستند یا خیر.
اما ما هرگز نمیتوانیم بفهمیم که کدام یک از این افراد همدل است یا کدام نیست، به همان دلیلی که نمیتوانیم بدانیم که آیا خودمان همدل هستیم یا خیر. بنابراین هرگز نمیتوانیم بدانیم چه کسی میتواند به درستی قضاوت کند که آیا ما همدل هستیم یا نه. در واقع، کسانی که خود را همدل میدانند، احتمالاً از یکدیگر به عنوان همدل حمایت میکنند، زیرا با دیگران به همان شیوه رفتار میکنند، بدون اینکه واقعاً بدانند که آیا این همدلی است یا خیر. این امر به ویژه به این دلیل است که همدلی به عنوان یک چیز خوب در نظر گرفته میشود و مردم دوست دارند باور کنند که همدل هستند و قضاوت خوبی دربارهشان میشود.
بنابراین تناقض این است که همان کیفیتی که ما را به خوبی در درک احساسات و افکار دیگران سوق میدهد، ما را در موقعیتی قرار نمیدهد که بدانیم آیا در درک احساسات و افکار دیگران خوب هستیم یا صرفاً برای خودمان چنین به نظر میرسد.
اگر بتوان از این ملقمه چیزی آموخت، آن آموزه این است که باید نسبت به همدلی و رفتار همدلانه خود تبریک گفتن به خود درباره این فضیلت فرضی که گمان میکنیم از آن بهرهمند هستیم، محتاط باشیم.
میتوانیم نسبت به دارا بودن این فضیلت حدس و گمان بزنیم، حتی امیدوار باشیم که دارای آن باشیم و ممکن است چنین فرضی واقعا هم درست باشد، زیرا همواره دوست داریم همدلی را یک فضیلت بدانیم. اما در عین حال از یاد نباید برد که ما هرگز نمیتوانیم شواهدی به دست آوریم تا بدانیم آیا همدل هستیم یا نه، زیرا برای اینکه بدانیم آیا شواهد واقعی هستند یا نه، باید بدانیم که آیا همدل هستیم یا نه. تفاوتی بین واقعیت همدلی و همدلی صرفا ظاهری برای یک فرد وجود ندارد.
منبع:
https://daily-philosophy.com/john-shand-empathy-paradox/
نظر شما