در اینجا، کارم را با توضیح مختصر مفهوم زندگی شروع میکنم و سپس به چند مورد از اشتباهات بسیاری اشاره میکنم که طبق تجربهام، افرادی که زندگیشان را به اندازه کافی معنادار نمیدانند، اغلب مرتکب میشوند. امیدوارم که این خوانش به برخی افراد کمک کند تا بفهمند چگونه زندگی خود را معنادارتر کنند و برخی دیگر بدون هیچ دلیل موجهی از بیمعنی بودن زندگی خود دست بردارند.
در گفتار رایج، «معنا» به دو صورت عمده به کار میرود. یک مورد برآمده از مفاهیمی مانند تفسیر، شفافسازی، و درک است، همانطور که «معنای چراغ قرمز» توقف است. مورد دیگر با مفاهیمی مانند ارزش یا اهمیت مرتبط است، همانطور که در جمله «مکالمهای که دیروز داشتیم برای من بسیار معنادار بود» چنین برداشتی القا میشود. پس از بحثهای معاصر درباره معنا، از جمله «جان کاتینگهام»، «تادئوس متز»، و «سوزان ولف»، گمان میکنم که در بحثهای مربوط به معنای زندگی، «معنا» بیشتر به معنای دوم به کار میرود.
چند نمونه را در نظر بگیرید: روانشناس اگزیستانسیالیست «ویکتور فرانکل» در کتاب خود «انسان در جستوجوی معنا» بیان میکند که چگونه زمانی که در اردوگاه های کار اجباری نازیها بود، متوجه شد که برخی از همبندانش احساس معناداری خود را حفظ کردند در حالی که دیگران اینطور نبودند. کسانی که احساس معناداری خود را حفظ کردند، این کار را با حفظ برخی از زمینههای ارزشمند در زندگی خود انجام دادند. برای مثال، خود فرانکل قصد داشت پس از آزادی، کتابی بنویسد، کتابی که از تجربیاتش در اردوگاهها، درباره معنادار بودن و اینکه این مسئله چگونه میتوان به درمان بسیاری از مشکلات روانشناختی به ظاهر نامرتبط کمک کند.
این پروژه برای او ارزشمند بود و به او کمک کرد تا زمانی که در اردوگاه بود، معنای زندگی خود را حفظ کند و زنده بماند. آنچه به زندگی برخی دیگر از زندانیان معنا میبخشید، اهمیت چشمانداز دیدن دوباره خانوادههایشان پس از جنگ و مراقبت از آنها بود. با این حال، دیگران احساس ارزشمندی خود را با کمک به سایر زندانیان حفظ کردند. از سوی دیگر، کسانی که احساس معناداری خود را حفظ نکردند، کسانی بودند که چیزی از ارزش یا ارزش کافی برایشان باقی نمانده بود. پس میتوان چنین گفت که معنای زندگی با اهمیت یا ارزش ارتباط دارد.
به همین ترتیب، تولستوی در اثر اتوبیوگرافیک خود با عنوان «اعتراف من» بازگو میکند که چگونه در مقطعی از زندگیاش، بحران بیمعنای را پشت سر گذاشت. او در اینباره حرف میزند که چگونه متوجه این نکته شده که در مورد جنبههای ارزشمند و اصلی زندگی خود سؤالاتی چون «که چی؟» یا «به چه علت؟» را مطرح میکند. به عنوان مثال، تولستوی این واقعیت را در نظر گرفت که او یک نویسنده بزرگ، شاید بهترین نویسنده روسی و یکی از بزرگترین نویسندههای جهان است. اما پس از آن، او این سؤال را از خود میپرسد: «که چی؟». به همین ترتیب، او به دارایی مرفه و پر رونق خود میاندیشید. اما بعد این سوال مطرح شد: «به چه علت؟». او خانواده بزرگ و شادی داشت که اعضای آن سالم بودند. اما دوباره این سوال مطرح شد: «که چی؟». تولستوی قبل از اینکه زندگی خود را بیمعنی بداند، ارزش نویسنده بزرگ بودن، داشتن خانواده سالم و غیره برایش کاملاً واضح بود.در اینجا باز هم، معنای زندگی با ارزش یا اهمیت ارتباط دارد.
مثالهای بالا از نوشتههای مشاهیر گرفته شدهاند، اما بحثهایی که با افراد عادی داشتم که به من گفتهاند زندگی را معنادار نمیدانند نیز نشان میدهد که معنادار بودن بر اساس ارزش است. به عنوان مثال، با والدینی صحبت کردم که به من گفتند از زمانی که فرزندشان را در یک تصادف رانندگی از دست دادند، برایشان سخت بود که زندگی را معنادار ببینند. چیز بسیار ارزشمندی در زندگی آنها وجود داشت و وقتی این از بین رفت، زندگی را همچو چیزی بیمعنی تجربه کردند. آنها فقط در صورتی زندگی را معنادار خواهند دید که چیزهای دیگری را بیابند که به اندازه کافی ارزش بالایی داشته باشند.
همچنین اگر استدلالهای بدبینانه رایج برای بیمعنای زندگی را در نظر بگیریم، میتوانیم رابطه نزدیک بین معناداری و ارزش را ببینیم. یکی از استدلالهای معروف در این زمینه در ادبیات و فلسفه به مرگ و نابودی نهایی ما اشاره میکند.
یکی دیگر از استدلالهای معروف ادعا میکند که وقتی زندگی در متن کل جهان در نظر گرفته شود، همچو چیزی بیمعنا ظاهر میشود. شاید ما تا حدودی بر محیط اطرافمان مانند خانواده، دوستان و محل کارمان تأثیر بگذاریم. اما ما تقریباً بر تمام بخشهای دیگر جهان اثرگذار نیستیم. ما در گوشهای از یک منظومه شمسی ناچیز در یک کهکشان ناچیز زندگی میکنیم. نسبت بین کل کهکشان ما و کیهان در کل کمتر از نسبت بین یک ذره غبار در این اتاق و کل کشور است. این استدلال میگوید که تأثیر ناکافی ما بر تقریبا کل جهان هستی، زندگی ما را بیمعنا میکند. اما این استدلال نیز نشان میدهد که زندگی ما بیمعنی است، زیرا وقتی در زمینه درست دیده میشود، و هر کاری که در زندگی انجام میدهیم بهعنوان ارزش ناکافی ظاهر میشود.
توجه به اینکه معنا در زندگی مبتنی بر ارزش است، ما را به آنچه باید انجام دهیم تا معنیداری را در زندگیمان افزایش دهیم، هدایت میکند: باید آنچه را که در زندگیمان ارزشمند میدانیم، تقویت کنیم. ما میتوانیم جنبههای جدیدی از ارزش را به زندگی خود وارد کنیم. جنبههای موجود ارزش را افزایش دهید. بسیاری از مردم، از جمله آنهایی که زندگی خود را به اندازه کافی معنادار نمیدانند، در یک شب زمان و تلاش بیشتری را صرف این میکنند که به دیدن کدام فیلم بروند تا در کل زندگی خود به این فکر کنند که چه چیزی زندگی آنها را معنادارتر میکند.
این در مورد ارزش صداقت، شادی، مسئولیت، سلامتی، کنجکاوی و بسیاری دیگر از حوزه های ارزش نیز صادق است. پس اصرار بر منحصر به فرد بودن اشتباه دیگری در مورد معنای زندگی است. این اشتباه، مانند اشتباهات قبلی که در بالا ذکر شد باعث میشود که برخی افراد بیجهت زندگی خود را بیمعنا بدانند و راههای تقویت معنای زندگی را از دست بدهند.
منبع:
https://www.philosophersmag.com/essays/185-mistake-about-the-meaning-of-life
نظر شما