سیبهای سیاه؛ این عنوانِ نخستین اثر نویسندهای نوپاست که نشان از روزهای روشن پیش رو دارد. معرفی کوتاهی داریم از این مجموعه داستان.
زبان و نثر داستانها پاکیزه و درست است. داستانها را میتوان بهراحتی خواند و پیچیدگی های زائدی که باعث عدم فهم درست داستان ها شود در این مجموعه وجود ندارد. در واقع نویسنده کوشیده است با روایتی سرراست و دقیق ما را با جهان شخصیت ها آشنا کند. این شناخت ما از شخصیت ها و جهان آن ها باعث میشود در مورد مفاهیمی مانند، زنانگی و مادرانگی بیشتر بیندیشیم و کنکاش کنیم.
در واقع اگر ادبیات و داستان را روایتی بر پایه گفتگوی میان جنیست های مختلف و راهی برای آغاز مکالمه بدانیم، مجموعه سیبهای سیاه دقیقا قدمگذاشتن در چنین عرصهای است.
بهطور مثال در داستان آهستهترین اشک، غیبت کودکی را می بینیم که این عدم حضور کل جهان متن را تشکیل می دهد. شخصیت اصلی داستان در تقابل با این غیبت به مفهوم مادرانگیای که حالا از او به هر دلیلی سلب شده است، میاندیشد و این مفهوم روانی کل شاکله داستان را تشکیل میدهد. همین مسئله را میتوان در داستان دوم به گونهای دیگر دید. در تیغه خورشید، زنی به هر دلیلی که بیشتر بر فقر او تاکید می شود، فرزند خود را رها می کند. البته نویسنده به صورت مستقیم از عدم بازگشت سخن نمی گوید؛ اما می توان این مسئله را درک کرد که زن بازنخواهد گشت.
در این داستان تصاویر خوب و نیرومند داستان عامل اصلی درک و فهم وضعیت زن است. در واقع زن با توصیفات و دیالوگهایی که در اوج اختصار نوشته شدهاند، ساخته شده است. تردید زن و همچنین استفاده درست از فضا و گرمای هوا که کلافگی شخصیت را نشان می دهد، بهخوبی داستان را به سمت تصمیم نهایی زن سوق می دهد.
بهواقع نویسنده کوشیده است تصویری از تنهایی زن، درگیری او با فقر را به صورتی غیرمستقیم به مخاطب ارائه دهد. در این وضعیت ما با داستانی مواجه هستیم که نویسنده در آن نه شعار می دهد و نه ویرانی زنی تنها را فریاد می زند. روایتی با کمترین کلمات، با بهرهگیری از اختصار در بیان.
در مسئله اختصار میتوان به بیان استعاری -که از عنوان مجموعه نشات گرفته- نیز اشاراتی داشت. مسئله سیب در روایات کهن و متون دینی دارای مفهومی استعاری است. در واقع شاید سیب را بتوان نشانهای از راندهشدن انسان از بهشت و هبوط او بر زمین دانست.
اما در این مجموعه، سیب نمادی از مفهوم عشق است. تبدیل انسانی به درخت سیب به صورت استعاری. به واقع در داستان بگو سیب! با داستانی روبرو هستیم که مسئله عشق را با بیانی شاعرانه مطرح می کند و سیب نشانهای از عشق میشود. این درهمتنیدگی میان فرم و زبان باعث شده است با داستانی عاشقانه روبرو باشیم که به هیچ عنوان به دام داستانهای احساسزده نمیافتد.
میتوان در مورد هریک از داستانهای مجموعه به تفصیل نوشت . درباره هرکدام بسیار سخن گفت. مجموعه سیبهای سیاه اثری در خور است، و به نظر میرسد هر مخاطبی بتواند با هریک از داستان های این مجموعه ارتباط برقرار کند؛ مجموعهای که در اختصار و روایتی ساده کوشیده است داستانهایی با تصاویری زنده خلق کند.
نظر شما