کتاب «سهگاه ابوهادی»، روایت زندگی روحانی شهید مدافع حرم؛ علی تمامزاده، از سوی انتشارات خط مقدم منتشر شد.
در بخشی از این کتاب، در خاطرهای از مادر شهید میخوانیم:« با حسن قرهداغی و مصطفی مظاهری، برادر همین آقامهدی، تصمیم گرفته بودند به مدرسه شبانه بروند تا روزها کار کنند. یادم است آمادگی پذیرش خواستهاش را نداشتم؛ اما آخرش با زبان نرم و حوصلهی زیاد راضیام کرد.
قول گرفتم که درسش را تا پایان بخواند. سر حرفش ماند و درس را ادامه داد. دو سه ساله، کارهایی مثل بنایی، برقکاری اتومبیل و مکانیکی هم آموخت. حتی در فنی و حرفهای امتحان داد و مدرک گرفت. اما حضورش در بسیج و رابطهاش با چند طلبه، او را به سمت علوم دینی کشاند.
همزمان و بیآنکه از دلش خبر داشته باشم، از شوقم برای دیدن او در لباس روحانیت گفتم، اول انگار دچار شوک شده باشد، خوب به چشمهایم خیره شد، بعد یکباره چهرهاش مثل گل شکفت و خودش را پرت کرد در بغلم. اگر کسی میدید، میگفت لابد سالها از هم دور بودهاند. طوری در بغلم فرو رفت که انگار نمیخواست هیچ وقت رها شود . ذوق زده گفت: «کسی به شما گفته میخوام برم حوزه ؟» - نه. مگه باید کسی بگه؟! - خوب ، از کجا فهمیدید؟
هیچجا، خدا به دل هردوتامون انداخته. حالا بده هم من به مرادم میرسم، هم تو؟!
از خوشحالی، روی پایش بند نبود. انگار خبر خوشحالي طلبه شدنش را از آسمان شنیده بود که دستها را بلند کرد و با چشمهای خیس، چیزهایی زیر لب گفت.»
همچنین در بخش دیگری از این کتاب در خاطرهای از همسر شهید آمده است: «به خودم میگویم: وقتی مینشست و تلویزیون نگاه میکرد و بعد یکباره بلند میشد و میرفت سراغ کتابهایش و زیر لب میگفت «خدایا، مرا ببخش که وقتم را حرام کردم!»، کاش ما هم تلویزیون را خاموش میکردیم و میرفتیم رو به رویش مینشستیم و سیر نگاهش میکردیم برای این روزها. خیلی چیزها میتوانستیم از او ذخیره کنیم؛ که نکردیم. همیشه میگویم باز خدا را شکر که وقت رفتن، شادمان بود از حرفی که زدم؛ وقتی نفس عمیقی کشید و با آه برآمده از سینه گفت «حلالم کن برای همه کوتاهیهای گذشته و عذابهای آینده!». با اینکه قلبم داشت از جا کنده میشد و نفس در سینهام مثل کوهی سخت شده بود، بغضم را قورت دادم و گفتم: «هیچوقت، هیچچیز زندگی با تو برایم بیمعنی و پوچ نبوده؛ بعد هم نیست. نگران ما نباش! ما هم خدا داریم. صبر میکنیم. برو به سلامت. به خدا سپردمت.»
بریدهای از داستان زندگی یک شهید
«این کارش انگار آب سردی بود بر پیکر داغ و جوشان من که هنوز دست رفاقت به ابوهادی نداده بودم؛ یعنی آن عادت دیرینهی دیر دوست شدن، هنوز دست از سرم برنداشته بود. گفتم: زمانه هم بازی خودش را دارد؛ باید من سالها آنگونه باشم و یکی مثل شیخ ابوهادی هم یکروزه به من بفهماند جور دیگر زندگی کردن را. دیدم انگار این آدم، نمک دیگری دارد و کاملا هوایم را عوض کرده است. شده بودم شبیه آدمی که از یک حادثه بزرگ جان سالم بهدر برده و حالا زندگی برایش معنی دیگری دارد. این بود که وقتی شب آمد، ناخواسته بلند شدم و در بغلش گرفتم. هیچ غروری هم در من نبود و خجالت نکشیدم بگویم: «از امروز انگار یه برادر پیدا کردهام.»
سید حمید سجادیمنش، نویسنده کتاب «سهگاه ابوهادی»، متولد سال 1341 در شیراز بوده و همزمان با دفاع مقدس، نوشتن و قلمزدن را آغاز کرد. کتاب «هدایت سوم» شامل خاطرات سردار محمدجعفر اسدی از آثار وی است که نامزد جایزه جلال شده بود. این نویسنده دفاع مقدس، 28 اسفند سال 1399 درگذشت.
حجتالاسلام والمسلمین علی شیرازی؛ نماینده ولیفقیه در سپاه قدس، درباره این نویسنده مینویسد:«سیدحمید سجادیمنش را بیش از سی سال میشناختم. از روزهایی که در یگان موشکی نیروی دریایی سپاه در شیراز، خدمت میکرد، تا آن روزهایی که شبانهروز در تهران برای نشریات تبلیغات نیروی دریایی قلم میزد و آرام آرام سردبیری نام آور شد و قلم اش برای جراید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی جذاب گردید.
وی چند سال برای کنگره سرداران و 14000 شهید استان فارس، مقاله و کتاب نوشت. چندین سال قلم زن کنگره شهدای روحانیت کشور بود و فرهنگنامه 4500 شهید روحانی را قلمی کرد. از میان کتابها و نوشتههای او، «هدایت سوم»؛ خاطرات سردار سرتیپ پاسدار جعفر اسدی خودنمایی کرد و با همت انتشارات سوره مهر وارد بازار نشر شد و تا دریافت نامزدی جایزه جلال پیش رفت.
کتاب «سهگاه ابوهادی»اش؛ خاطرات شهید مدافع حرم حجتالاسلام تمام زاده، گوی سبقت از هدایت سوم ربود و با نشر آن از سوی انتشارات خط مقدم، در میان عاشقان کتاب جا باز کرد. این نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس، سرانجام پس از 59 سال عمر با برکت، در ساعتهای نزدیک به تحویل سال 1400 جان به جان آفرین تقدیم کرد و روح بلند او به ملکوت اعلی پرواز نمود...».
کتاب «سهگاه ابوهادی» زندگینامه روحانی شهید مدافع حرم «علی تمامزاده» نوشته سید حمید سجادیمنش، با ویرایش محمدمهدی عقابی، به دلیل استقبال علاقهمندان برای دومینبار در سال 1399 از سوی انتشارات خط مقدم در شمارگان یکهزار نسخه به بهای 52 هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما