دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۹ - ۱۳:۵۴
چکش‌کاری واژه‌ها در غزل‌های نوجوان بوشهری

بشیر علوی، نویسنده، پژوهشگر و منتقد ادبی درباره غزلیات مریم گزدرازی، نوجوان غزل‌سرای بوشهری نوشته است: «گزدرازی» مبنای انتقال عاطفه شعرش را بر پایه رسانگی تشخیص بنا نهاده و به‌خوبی دو ایماژ تشبیه و تشخیص را با عاطفه شعری خود همراه و همسو کرده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در بوشهر - بشیر علوی: مریم گزدرازی متولد ۵ دی‌ماه ۱۳۸۱ جوانی از بوشهر که کار خود را با غزل آغاز کرده است. علاقه گزدرازی بیشتر به اشعار قیصر امین‌پور و شهریار و فاضل نظری است. غزل‌سرایی که هرچند هنوز اول راه است؛ ولی در همین اوایل شعر خود را با زبانی معلوم و مشخص نشان داده است. زبان خاص وی در غزل­هایش نوید آینده‌­ای خوب برای وی و اشعارش می‌دهد.

زبان غزلیات این متن، هرچند زبانی مشخص و معلوم است و از حوزه زبان غزل سنتی ایران فاصله نگرفته است، ولی بسیار سنجیده و حساب شده و ژرف و دلنشین و یادآور زبان سالم و بی‌شیله پیله­ فارسی است: «سوگند به پریشانیِ آن زلفِ شکرقند/کز بوی خوشش برده دلِ عنبر و اسپند/ دل بردن او سهوی و عمدی نشناسد/ این حرفه شده قاتلِ هر قلبِ هنرمند/ مانند رُخش در همه عالم نشناسم/ به شبنم چشم و دل باران زده سوگند»

بنای معشوق در غزلیات وی بر معشوق زمینی بسته شده است که هیچ جنبه اباحی و اروتیک ندارد. این سنت در غزلیاتِ دستِ اولِ شعر فارسی هم رایج بوده و از شگردها و توانایی­‌های کم‌نظیر غزل‌سرایان فارسی محسوب می‌شود.
«دیشب چه شبی بود که ویران شده بودم/ از فرقت او واله و حیران شده بودم/ گیسوی شبش ریخت به هم حال دلم را/ من در نظرش بی سر و سامان شده بودم/ او روی بگرداند و مرا هیچ گمان کرد/ من در طلب عشق، هراسان شده بودم»

در محور موسیقی، وزن و دیگر ارکان موسیقی‌ساز، کار را به شیوه‌ای شایسته انجام داده‌ و همگی سر به راه و در خدمت عاطفه هستند. از انواع ردیف‌های فعلی و جمله‌ای استفاده شده است. شعرهایی با بحر‌هایی نسبتاً طولانی هم در این متن، جایگاه خود را نگه داشته‌اند: «چو بغضی شکفته تو را دوست دارم/ چو رازی نهفته تو را دوست دارم/ ز حیرت کنم من سکوتی پر از حرف/چو حرف نگفته تو را دوست دارم»
و یا
«بی‌خبر رفت ز قلبم، ضربان ریخت به هم/ نگران در پی اویم که زمان ریخت به هم/ آنقَدَر لبخند او شیرین و بی مانند بود/ که دل خونِ انار از هیجان ریخت به هم/ شهرزاد شب تنهایی ما بود که رفت/ بعد او قصّه شب‌های خزان ریخت به هم» و «تمام قهوه‌های من ز چشمان تو شیرین بود/ بیا بنگر که قهوه تلخ شد اینجا بدون تو/ اجل آمد سراغ من که روح از جان جدا دارد/ به او گفتم که جان دادم به رویاها، بدون تو»
 

در غزلیات این شاعر در محور ایماژها، بیشترین بار تصویرها بر دوش تشبیه است و این مورد بیانی در کنار تشخیص که این آرایه نیز کارکرد بسیار خوبی و بالایی دارد، در پویاسازی و حرکت متن و تصویرهایش مؤثر بوده‌اند. گزدرازی مبنای انتقال عاطفه­ شعرش را بر پایه رسانگی تشخیص بنا نهاده و به خوبی این دو ایماژ را با عاطفه­ شعری خودش همراه و همسو کرده است: «اناری پریشان به شاخ درختم/ چو نارِ شکسته تو را دوست دارم»، «احساس میان من و او از ته دل بود/ به فرش دلم مهر دلش را زده پیوند»، «افتاده به چاه غم او هستم و در بند/ این رنج به جان می‌خرم، هرچند شوم طرد».

مجموع واژه‌ها و بسامدشان در تعداد زیادی از غزل‌ها همراهی و همسویی بسیار خوبی با عاطفه دارند و در کنار دیگر عوامل فنی و هنری، راه را برای فهم خوب و درست عاطفه هموار کرده‌اند. مثلا در شعری که بنیادش فراق و گله و شکوه است، واژه‌هایی مانندِ زندان تاریکی، فردا بدون تو، نمی‌خوابد کنون دنیا، طوفان، پر تلاطم، دردی، غصه، بی‌آوا، گله و شکایت‌ها، اندوه و غم، بی‌معنا، قهوه تلخ، اجل و رویاها کار اصلی بر دوش دارند و با همراهی عاطفه، مفهوم و منظور مد نظر را به زیبایی و سادگی به خواننده منتقل می‌کند. این روند یعنی حضور خوب واژه‌ها و همراه و همسو شدندشان در محمورهای عمودی و افقی شعر.
«عجب زندان تاریکی شود فردا بدون تو/ کجایی تو؟ نمی‌خوابد کنون دنیا بدون تو/ به طوفان‌ها بگو جانا نیازی نیست آن‌ها را/ که اینک پر تلاطم گشته دریاها بدون تو/ بیا بنگر به کوهستان چه دردی در دلش بوده/ که از غصه فرو پاشید بی آوا، بدون تو»

راوی اول شخص مفرد است و از این بابت خواننده کمتر کلافه می‌شود و از نظر محور عاطفه، اصلی‌ترین منظور گزدرازی و پرکارترین کار وی عاطفه فردی است که بر پایه‌ نیازهای عاشقانه و فردگرایی و مبنی بر منِ فردی شاعر است. حرف و صدای اصلی که از دل این عاطفه بیرون می‌آید، درددل‌ها و آرزوهای فردی است که در تولید غزل گزدرازی نقش اصلی ایفا می‌کنند.

آنچه نمی­‌توان از آن گذشت، حضور خوب زبان با واژگان چکش‌کاری شده و سنجیده و تراش‌خورده است که در محور همنشینی و جانشینی وظیفه خوبی برعهده گرفته‌اند و به‌خوبی از پس آن برآمده‌اند. این امری نیست که از آن غافل بمانیم؛ زیرا از لذاتی که متن گزدرازی به خواننده می‌دهد، خوانش شیرین واژگان و زبان‌سازی‌های غزل است که روان ساده و کاملا همسو با عاطفه شعری و عاطفه مورد نظر راوی است. قدرت واژه‌‌یابی و به‌کارگیری آن‌ها در محورهای همنشینی و جانشینی بسیار عالی و بجاست. واژه‌ها دقیق یافته شده‌اند و درست در جایگاه خود به کار رفته‌اند.

بسامد واژه‌های حسی و ارائه فعل‌ها با کارکرد حسی، بسیار پربسامدتر از واژه‌های عقلی است و این کاربرد بر خوانش و فهم متن مؤثر واقع شده است. تصویرسازی‌های بسیار حسی و عادی و مادی و قابل اثبات‌اند که این مسأله خود نوعی پویایی ایجاد می‌کند. حضور تشبیهات حسی به حسی و حسی به عقلی بیشترین بسامد را به خود گرفته است. این روند و عدم حذف فعل بر پویایی متن تأثیر بسزایی ایجاد کرده است.

شعر مریم گزدرازی از رویکرد حسی بهره می‌برند که از این نظر پویایی مناسبی ایجاد کرده‌اند. فعل بسامد بالای حرکت‌زایی دارند. به‌طور مثال در شعر زیر که پنج بیت بیشتر نیست، با ۲۱ واژه حسی و ۱۱ فعل مواجه هستیم، این بسامد به خودی خود تأثیر فراوانی در پویایی و انتقال مفهوم ایجاد می‌­کند:
«شمشیر از رو بسته و دیوانه بازی می‌کنی/ با چهره حور و پری تو هم ترازی می‌کنی/ من در میان دشت شب مغلوب چشمان توام/ با لشکر خونریز خود تو یکه‌تازی می‌کنی/ گیسو که افشان می‌کنی شهری پریشان می‌شود/ با زلف مُشکینبوی خود بنده‌نوازی می‌کنی/ شیرین شهرآشوبی و بوی خوش گل می‌‌‌دهی/ بر عطر یاس و نسترن تو سرفرازی می‌کنی/ شعر غزل از لحن تو حیران و آهنگین شده/ با لحن گیرای خودت آهنگ‌سازی می‌کنی»

آنچه هنوز در شعر مریم گزدرازی دیده نمی‌شود و امید داریم که به‌زودی خود را بیش از پیش نشان دهد، حضور نداشتن محور فرهنگی و بومی است که می‌­تواند یک تنه متن را به حرکت درآرود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها