محمود حسینیزاد در نشست «چای و داستان» در قم مطرح کرد؛
ادبیات ایران پسرفت کرده است/ من نوشتندرمانی کردهام!
محمود حسینیزاد، نویسنده و از مترجمین مطرح ادبیات مدرن آلمانی و برنده ایرانی «مدال گوته»، میگوید: من نمیخواستم نویسنده شوم اما مسائلی بود که باید آنها را مینوشتم و فکر کردم با نوشتندرمانی میتوانم این کار را انجام دهم.
حسینیزاد، ابتدا جهان پیرامون هر نویسنده را دنیای منفک نشده آن نویسنده معرفی کرد و گفت: هر اثری از نویسنده را که بخوانیم، بخشی از پیرامون، دنیا و اطرافیان نویسنده در آن وجود دارد. به همین دلیل ما داستانهای متعددی داریم چراکه نویسندههای متعدد و متفاوتی در جهان زندگی میکنند. مثلاً داستانهای همینگوی همان چیزهایی است که او از پاریس و آمریکا و اسپانیا مشاهده و تجربه کرده و برای ما مینویسد. یودیت هرمان هم که آثارش را به فارسی ترجمه کردهام، اینگونه است. او یکی از برلینینویسان است چرا که خودش اهل برلین است.
وی در رابطه با استفاده از دنیای پیرامون و نیفتادن در دام خاطرهنویسی و بیوگرافی اضافه کرد: بستگی دارد نویسنده تا چه اندازه جهان و پیرامون خود را وارد داستان کند. آنچه مهم است، این است که نویسنده یک خط و مرزی را برای جهان درون و پیرامونش و جهانی که میخواهد عرضه کند، در نظر بگیرد تا در دام بیوگرافینویسی نیفتد.
حسینیزاد افزود: نویسندههای ما مخصوصاً جوانترها یک حالتی دارند که نمیتوانند خودشان را از پیرامونشان منفک کنند و فقط آن چیزی را که دیدهاند، میخواهند با اندکی تغییر روی کاغذ بیاورند. یک نمونه خوب از نویسنده و جهان پیرامون «از روزگار رفته» ابراهیم گلستان است که در این اثر، او زندگی را در قالب داستان برای مخاطب بیان میکند، لذا مخاطب با ادبیات مواجه میشود. یا داستان فوق العاده «خروس» که قطعا از تجربههای شخصی گلستان نشات گرفته است.
این نویسنده ادبیات داستانی گفت: من نمیخواستم نویسنده شوم اما یک مسائلی بود که باید آنها را مینوشتم. فکر کردم با نوشتندرمانی میتوانم این کار را انجام دهم. میخواستم چیزهایی بنویسم که از خودم باشد اما ربطی به خانوادهام نداشته باشد. روشی که انتخاب کردم، این بود که روی زبان داستان کار کردم. نویسنده ایرانی خیلی وقتها دچار زبانپردازی میشود و از آنجایی که نمیتواند مثل گلشیری، گلستان، علیزاده و بهار بنویسد، گرفتار پرگویی میشود و یک جا خودش را لو میدهد. بنابراین ایجاز در این زمینه به من خیلی کمک کرد.
نویسنده رمان «بیست زخم کاری» شگرد بعدی خودش را که وامدار ادبیات فارسی و مولانا است، پرهیز از اشاره مستقیم به جنسیت کاراکترهای داستانی عنوان کرد و گفت: بعضی از شخصیتها در داستانها جنسیت ندارند و شما تا آخر داستان متوجه نمیشوید که کاراکتر داستان زن بود یا مرد. با این روش نویسنده خودش را از آن محیطی که قرار گرفته است، دور میکند.
این مترجم ادبیات آلمانی بیان کرد: نویسنده ایرانی برخلاف نویسنده غربی حاضر نیست در داستان خودش را قربانی کند یا پایین بیاورد. نویسندههای ما همه قهرمان سیاسی، پدر و مادر خوب و زن زجر کشیدهاند. اما من برخلاف عادت این کار را نمیکنم و در داستانهایم خودم را قربانی میکنم تا از جهان پیرامونم دور شوم و به داستان برسم.
نویسنده مجموعه داستان «این برف کی آمده» درباره اهمیت کلمه به عنوان تنها ابزار نویسنده برای ایجاد فضا، انتقال حس و ارتباط با مخاطب توضیح داد: بازی با کلمات در اثر ممارست و تمرین، این توانایی را در نویسنده به وجود میآورد که فضاسازی درستی در داستان ایجاد کند. نویسنده با انتخاب درست واژهها میتواند فضایی را که ساخته است، به مخاطب منتقل کند.
وی گفت: مورد بعدی که باعث این موضوع میشود، ایجاز است؛ پرگویی باعث از بین رفتن اثر میشود. مثلا زمانی که میگویم برف آمد، همه یک تصویری از برف، سرما و حجم آن دارند اما اگر من نویسنده این فضا را با توصیفهای مکرر محدود به تصویر خودم کنم، در حقیقت ذهن مخاطب را خراب کردهام.
حسینیزاد درباره تِم مرگ هم که در اکثر آثار او دیده میشود، یادآور شد: در تمام داستانهای من، مرگ حضور دارد چراکه من عقیده دارم قطعیترین امری که در دنیا وجود دارد، مرگ است و هر چیز دیگری نسبی است حتی طلوع و غروب خورشید. مرگ تنها چیزی است که قطعیت دارد و نمیتوانیم کاری با آن بکنیم. بنابراین وقتی میبینم این موضوع آخر راه ما نشسته است، مجبورم سرد باشم و مدام اندوه و مرگ در داستانهایم حضور داشته باشد.
وی در رابطه با فرم داستانهایش بهویژه رمان «بیست زخم کاری» تصریح کرد: من در داستانهایم به فرم خاص خودم رسیدهام. مثلا دیالوگهای من در بدنه روایت وجود دارد و از کل متن جدا نمیشود. صرفا زمانی که به دیالوگها میرسم، آنها را به زبان محاوره تبدیل میکنم تا از قبل و بعدِ خودش منفک شود. در مورد «بیست زخم کاری» باید بگویم که ابتدا قرار بود این رمان فیلمنامه باشد. زمانی که تصمیم گرفتم آن را به رمان تبدیل کنم، تقطیع سینمایی آن را حفظ کردم و با دو سطر فاصله بین هر پاراگراف فرم خودم را حفظ کردم.
نویسنده مجموعه داستان «آسمان کیپ ابر» گفت: تیپ نویسنده ایرانی که خود من هم بخشی از این مجموعه هستم، تلاشمان این است که کتابی بنویسیم که خواننده لازم نباشد فکر کند و زمانی که کتاب را بست، همه چیز داشته باشد. این کار کاملاً اشتباه است. من معتقدم نویسنده، زبان، تکنیک و خواننده هر کدام به نسبت مساوی در داستان سهم دارند. به مجرد اینکه یکی از این ارکان را در داستان حذف کنیم، ادبیات خواهد لنگید.
مترجم کتاب «آسمان خیس» ضمن ارائه تحلیلی از ادبیات معاصر ایران و آلمان گفت: قیاس ادبی ایران با آلمان قیاس معالفارقی است و هیچ قیاسی نمیتوانیم بکنیم؛ نه فقط با آلمان که با هیچ جای دیگر. کافی است نگاهی به ادبیات شمال آفریقا یا عرب بیندازید، خواهید دید آنها کجا ایستادهاند و ما کجا. البته ما بیتقصیریم چراکه امکاناتی نداریم. در آلمان انواع بورسها را به نویسندهها میدهند و فضاهای متنوعی برای نویسنده ایجاد میشود، اما ما در ایران یک مورد هم اینگونه نداریم. آلمان 8000 نویسنده دارد و 900 جایزه ادبی. به عبارتی روزی 3 جایزه ادبی داده میشود. اینها همه پیشتیبانیها است که آنجا شکل میگیرد و ما از آن محرومیم.
حسینیزاد در پایان با ارزیابی فضای ادبی جامعه ایرانی، گفت: ادبیات ایران پسرفت کرده است. ما یک دوره خوبی داشتهایم که برمیگردد به سالهای 50 و 40 که نویسندهها تلاش میکنند و مینویسند. با انقلاب گسستی به وجود آمد که یکسری نویسندهها خودخواسته رفتند، یکسری هم به هر دلیلی کنار گذاشته شدند و شکافی به وجود آمد که انتشاراتیها تعطیل شدند؛ بعد که تلاش شد رونق ادبی پا بگیرد، جوانهایی را آوردند که هنوز چیزی نمیدانستد و تجربهای نداشتند و بهنظرم ادبیات مجدد به قهقرا رفت و آن دوره خوب ادامه پیدا نکرد.
نظر شما