گفتوگوی ایبنا با مدیر مرکز مطالعات کودک و نوجوان دانشگاه شیراز؛
ادبیات کودک و نوجوان مهمترین بخش از زیستجهان آنهاست
مدیر مرکز مطالعات کودک و نوجوان دانشگاه شیراز معتقد است: ادبیات کودک و نوجوان، مهمترین بخش از زیستجهان آنهاست و ظرفیت و توانمندی بسیار زیادی برای رشد و بالندگی کودکی و نوجوانی در هر جامعهای دارد.
علیاصغر سیدآبادی در کتاب «عبور از مخاطبشناسی سنتی» مینویسد: «ادبیات کودک و نوجوان بدون توجه به مخاطب، مفهومی بیهوده و بیمعنی است. بحث اصلی در اینجاست که این توجه در چه مرحلهای و توسط چه کسی اعمال شود. اعمال این توجه اگر یکسره بر عهدهی مؤلف باشد، او را در آفرینش هنری و ادبی با مشکل روبهرو خواهد کرد. میتوان دغدغهی توجه به مخاطب را به ناشران، ویراستاران، کارشناسان و حتی مخاطبان منتقل کرد... البته در این صورت هم همواره باید دو نکته را مدنظر داشت؛ اول اینکه مخاطب پدیدهای با ویژگیهای ثابت و دائمی در همه مکانها و زمانها نیست و دوم اینکه مخاطبشناسی بهصورت یک بار و برای همیشه امکانپذیر نیست؛ بلکه باید بهصورت مداوم انجام گیرد».
درنگ در این گفتهها نشان میدهد که اهمیت مخاطب ادبیات کودک و نوجوان بهقدری زیاد است که بدون آن، مفهومی در حد اسم باقی میماند. اینکه چقدر ادبیات کودک و نوجوان را به مخاطب واقعی آن نزدیک کنیم و از سطح تئوری و آکادمیک به عمل برسیم، این ادبیات را معنادار میکند و به آن جان میبخشد. در گفتوگو با سعید حسامپور، مدیر مرکز مطالعات کودک و نوجوان دانشگاه شیراز، به نقش مخاطب در ادبیات کودک و نوجوان و گستره آن پرداختهایم. مشروح این گفتوگو در ادامه از نظر مخاطبان میگذرد.
وقتی از روز ملی ادبیات کودک و نوجوان حرف میزنیم، یعنی برای این روز تفاوتی با روز کودک قائل شدهایم. آیا این تفاوت، از گستره مخاطب سرچشمه میگیرد؟ به نظر میرسد آنقدر که در روز جهانی کودک، مخاطب را معلوم میدانیم، در روزی که برای ادبیات کودک و نوجوان در سطح ملی نامگذاری کردهایم، در انتخاب مخاطب سردرگم هستیم.
به نظر من وقتی به ادبیات کودک و نوجوان فکر میکنیم، همه جامعه بهشکلی درگیر این موضوع خواهند شد. درست است که هدف آثار تولیدشده، کودک و نوجوان هستند و ما تلاش میکنیم مخاطب را ببینیم؛ اما اینکه مخاطب چقدر دیده میشود، کمی محل تردید است. آیا کودکان و نوجوانان واقعاً دیده میشوند یا برای آنها آثاری تولید میشود که ممکن است چندان مورد علاقه آنها نباشد؟ خیلی وقتها در جامعه ما شعار داده میشود که کودکی و نوجوانی بسیار مهم است؛ اما این اندیشه چندان در عمل هم نمود پیدا نمیکند. اگر قرار باشد همین افراد در برابر کودک قرار بگیرند، به جای اینکه در کنار او بایستند، نگاه از بالا دارند. خیلی از این افراد از برخورد درست با کودک ناتواناند و پیرو قدرت بزرگسالانه خود هستند و خودشان را محِقتر میدانند که برای کودک و نوجوان تصمیم بگیرند. من فکر میکنم جامعه ما هنوز آنقدر رشد نکرده که در کنار کودک و نوجوان باشد. چون بزرگسالیم، به خودمان حق میدهیم برای کودکان تصمیم بگیریم و باید و نباید تعیین کنیم و دنبال راهی برای دوستبودن با آنها نیستیم. همانطور که هنوز خیلی از پدر و مادرها علایق فرزند نوجوانشان را به رسمیت نمیشناسند.
از همین دیدگاه، میتوانیم جامعه را به سه گروه تقسیم کنیم. گروه اول معتقدند کودک ناقص است و باید برای او تصمیم گرفت و امر و نهی کرد. گروه دوم، گروهی هستند که ادعا میکنند کودک و نوجوان حق تصمیمگیری دارد؛ ولی به این شعار باور ندارند. در کنار این دو گروه که حدود ۸۰ درصد جامعه ما را دربرمیگیرند، گروه بسیار اندکی هم هستند که معتقدند کودک و نوجوان صاحب فکر و اندیشه است و باید تفکر انتقادی در او رشد کند. حتی نویسندگان ما هم بیشتر خواستهها و فضای فکری خودشان را به تصویر میکشند. به همین دلیل، کودکان و نوجوانان ما هنوز نتوانستهاند ارتباط قوی با آثار تولیدی برقرار کنند. آنها با آثار ترجمه ارتباط بهتر و نزدیکتری برقرار میکنند تا آثار ایرانی. وقتی فضای داستان نوجوان فضای متناسب با روح نوجوانی نیست، آنها ترجیح میدهند وارد آن فضا نشوند و از خواندن آن داستان یا رمان دلزده میشوند. خیلی از آثاری که منتقدان ادبیات کودک و نوجوان آنها را شایسته میدانند، در برقراری ارتباط با نوجوانها ناتوان بودهاند.
بنابراین، همه ما مخاطب این روز هستیم و باید به ادبیات کودک و نوجوان فکر کنیم. اگر میخواهیم ادبیات کودک و نوجوان رشد کند و آنها ما را دوست خودشان بدانند، باید با آنها همراه باشیم و از موضع نگاه بالا به پایین کناره بگیریم. من فکر میکنم نیروی انسانی معجزه میکند. برای نمونه، خیلی از کسانی که در حوزه ادبیات دینی کودک و نوجوان کار میکنند، فقط دغدغه دارند، بیآنکه تخصص داشته باشند. نتیجه کار، تولید آثار ضعیف در این حوزه است و اتفاق معکوسی که رخ میدهد. هدف آنها جذب مخاطب و انتقال مفاهیم دینی به مخاطب بوده؛ اما برعکس، مخاطب دلزده شده است. کسانی که در حوزه نوجوان کار میکنند، آیا برای نوجوانی خودشان اثر تولید میکنند یا برای نوجوان امروز؟ متأسفانه با اینکه حرکتهای خوبی در ادبیات کودک و نوجوان صورت گرفته، وضعیتِ چندان رضایتبخشی نداریم. نویسندگان و تولیدکنندگان آثار کودک و نوجوان باید بپذیرند که مخاطبشان صاحب فکر و اندیشه است. در این صورت است که نگاه جامعه به این قشر هم تغییر میکند. همه ما باید با این نگاه در کنار کودک و نوجوان باشیم که ارتباطی دوستانه را شکل بدهیم؛ از پدر و مادر گرفته تا مربیان و نویسندگان. هیچ گروهی نیست که از این دایره بیرون باشد. مخاطبان ادبیات کودک و نوجوان در یک طیف قرار میگیرند که هرکسی با توجه به جایگاه و نقش خود، در سطحی از این طیف قرار میگیرد. همه کسانی که میخواهند با کودک و نوجوان کار کنند، باید نگرششان را عوض کنند. اگر اینگونه نباشد، هیچوقت به نتیجهای که باید برسیم، نمیرسیم. در این صورت، باید منتظر دیدن رفتار عصیانگرانه آنها باشیم.
پس شما معتقد به تأثیر ادبیات بر کنشها و اندیشههای کودک و نوجوان در همه زمینهها هستید؟
تردید نکنید. من فکر میکنم ادبیات کودک و نوجوان، مهمترین بخش از زیستجهان آنهاست. داستان، زندگی است؛ در داستان میتوانیم تفکر و فلسفه و مفاهیم دینی را منتقل کنیم. ادبیات کودک و نوجوان ظرفیت و توانمندی بسیار زیادی برای رشد و بالندگی کودکی و نوجوانی هر جامعهای دارد. اگر از این توانمندی درست استفاده شود، میشود به آینده آن جامعه امیدوار بود. ادبیات میتواند بهجای اینکه خلاقیت را بکشد، آن را در وجود کودک و نوجوان بارور کند. تفکر انتقادی، شیوه حل مسئله و شیوه فلسفهورزی را، از راه ادبیات میتوانیم به آنها منتقل کنیم. همه اینها در صورتی است که نگرشمان را عوض کنیم. حتی نگرش پدر و مادر هم در زمان انتخاب و خوانش قصه برای کودک،در این روند تأثیرگذار است. اینکه فقط برای رفع مسئولیت قصه بخواند یا برایش مهم باشد چه قصهای را چطور میخواند. به همین دلیل نقش قصهگویی پدر و مادر در شکلگیری شخصیت کودک شگفتانگیز است. در سطح تخصصیتر، به مربی میرسیم که به صورت خاص و حرفهای قصهگویی میکند. فرض کنیم پدر و مادر بداند که میتواند با سکوت در جایی از داستان، خلاقیت فرزندش را به حرکت دربیاورد. این نوعی کنش و واکنش است بین پدر و مادر و فرزند. همه این رویکردها را با آموزش میتوان به آنها منتقل کرد. همه پرسشها و نقدهایی که به ادبیات کودک و نوجوان وارد است و در این زمینه مطرح میشود، نیازمند همان تغییر نگرش است. حتی در دانشگاههای ما هنوز این مسئله جدی گرفته نشده است. وقتی نگرش فرد دانشگاهی به ادبیات کودک و نوجوان اینگونه است، از پدر و مادر توقعی نیست!
به نظر شما دلیل این موضوع چیست؟
متاسفانه مسئولان خیلی وقتها شعار میدهند؛ ولی در عمل کم میگذارند. یکی از آفتهای عملکردی مسئولان ما این است که میخواهند زود به نتیجه برسند. اما اگر بخواهیم برنامه میانمدت و درازمدت برای پرورش تفکر در دانشآموزان در نظر بگیریم و در آموزش و پرورش مطرح کنیم، آیا کسی حاضر است سرمایهگذاری کند و آیا حوصله طیکردن این فرایند زمانبر را دارند؟ مثل خیلی از داستانهایی که مینویسیم و در پایان میخواهیم نتیجه را به زور به کودک بفهمانیم. در حالی که باید به او فرصت درنگ و تفکر در داستان را بدهیم که خودش به نتیجه برسد. در آموزش و پرورش برای برنامههای مختلف وقت و هزینه میشود؛ ولی اگر طرحی برای پرورش تفکر در دانشآموزان مطرح شود، جدی گرفته نمیشود. باز برمیگردیم به شعارزدگی و مقاومت در برابر تغییر نگرش. ما برای پرشدن ذهن کودکان و نوجوانان هزینه میکنیم؛ اما برای یاددادن تفکر و راه فکرکردن هزینه نمیکنیم. اگر بتوانیم از راه ادبیات کودک و نوجوان تفکر را به آنها بیاموزیم، راه درست را پیدا کردهایم. ضمن اینکه نباید لذت و سرگرمی را در حاشیه آموزش قرار بدهیم. اگر مخاطب لذت ببرد، فرایند آموزش هم خودبهخود اتفاق میافتد.
شما به فاصله زیاد بین جامعه ادبیات کودک و نوجوان با جامعه بیرون، پدر و مادرها و مربیان و...، اشاره کردید. این اتفاق ناشی از درخودماندگی ادبیات کودک و نوجوان نیست؟ در همایشهایی که برای همین روز برگزار میشود، چه تعداد از مخاطبان، تخصصی و چه تعداد غیرمرتبط هستند؟ وقتی میگوییم باید این فاصله را کم کنیم، روی سخنمان با چه کسانی است؟
متأسفانه ما خیلی وقتها جزیرهای عمل میکنیم. اگر هم نهادی بخواهد کاری بکند، نمیداند چه کاری باید بکند. اگر این همایشها برای ارائه راهکاری برای ارتباط با جامعه باشد، دعوت از مخاطب خاص توجیه پیدا میکند. اما اگر بخواهیم ادبیات کودک و نوجوان را فرهنگسازی کنیم، باید مخاطبمان عام باشد.
نظر شما