گازرانی سخنان خود را با پرسشی کلیدی در تاریخ ایران آغاز کرد که چرا ما از گذشته پیش از اسلام روایت تاریخی نداریم. او گفت: وقتی از روایت تاریخی صحبت میکنم منظورم شواهد تاریخی نیست. شواهد تاریخیای از قبیل کتیبه و سنگنوشته و سکه و... از ایران پیش از اسلام وجود دارد اما روایت تاریخی، یعنی روایتی که به ما بگوید کدام شاه در چه زمانی بر تخت نشست و در چه زمانی سرنگون شد نداریم. آیا دلیل این موضوع این است که ایرانیها حافظه تاریخی یا قدرت روایت تاریخ نداشتهاند؟ آیا تفکر ایرانیان به سطحی نرسیده بوده که روایت تاریخی خود را بنویسند؟ اینها تزهای مختلفی بوده است که افراد مختلفی که به این جریان نگاه کردهاند و درباره آن دست به ایدهپردازی زدهاند مطرح کردهاند.
این پژوهشگر پس از طرح این بحث به سراغ تعریف مقولاتی نظیر روایت، روایت تاریخی و منابع روایی ایرانی که در دسترس ماست رفت و گفت: اینکه ما روایت تاریخی نداریم به این معنا نیست که ایرانیان حافظه تاریخی ندارند و هیچ احساسی نسبت به گذشته تاریخی خود نداشتهاند. بقایای بناهای تاریخی در دسترس و دیدرس ایرانیان بوده است، آنها چه فکری درباره این بناها میکردهاند؟ فکری که میکردهاند شکل دهنده به حافظهای تاریخی بوده که از گذشتهای پرشکوه حکایت داشته است. حافظه تاریخی حاوی میزانی محدود از آگاهی تاریخی است که خیلی وقتها با افسانه و اسطوره درآمیخته میشود. از سوی دیگر حافظه تاریخی همواره تحت تاثیر قدرت است و سیاستمداران تلاش میکنند آن را تحت تاثیر قرار دهند.
او درباره تلاش قدرتمندان برای تاثیرگذاری بر حافظه تاریخی، مقوله تغییر نگرش نسبت به اسکندر در حافظه تاریخی ایرانیان را نمونه آورد و گفت: اسکندر تخریب فراوانی در ایران صورت داد و در دین زرتشتی هم از او به بدترین وجه یاد میشود. ولی چرا شخصیتش در شاهنامه مثبت تصویر میشود؟ یکی از دلایل این موضوع آن است که زمانی در شرق ایران بزرگ یا شمال افغانستان فعلی قدرت سیاسیای شکل گرفته بود که ما این قدرت را با نام «یونانی باختری» میشناسیم. اسکندر قهرمان این قدرت سیاسی بود و این قدرت سیاسی داستان اسکندر را اشاعه میداد. روایتهای یونانی باختری از اسکندر در جایی و در زمانی با فرهنگ ایرانی درآمیخته میشود و از شاهنامه سر در میآورد.
او در جمعبندی این بخش از سخنانش گفت: حافظه تاریخی آبشخورهای در هم تنیده و پیچیدهای از واقعیات تاریخی، افسانه و اسطوره و گفتمانهای مشروعیتساز سیاسی دارد.
گازرانی سپس به نسبت میان روایت و واقعیت پرداخت و گفت: در بستری که ما به بحث میپردازیم روایت فراگیری بسیاری دارد و از داستان و رمان تا تاریخ و خبر و... را شامل میشود. اما روایت تاریخی روایتی است که به خلاف داستان مدعی است واقعیتی درباره گذشته تاریخی را به شیوه زمانمند به ما ارائه میدهد.
به گفته گازرانی ایدئولوژیک بودن از خصلتهای بارز روایات تاریخی است و این ایدئولوژیک بودن به این دلیل بر این روایات حمل میشود که اصحاب قدرت از این روایات برای کسب مشروعیت بهره میبرند.
او سپس با بیان این موضوع که در قرن نوزدهم میلادی دو جریان عمده هگلی و رانکهای در ساختار روششناختی مطالعه تاریخ مطرح شدند گفت: در نهایت در مجادله این دو جریان، جریان رانکهای که معتقد بود مورخ امکان بازسازی واقعیت به آن صورتی که در گذشته بوده را داراست و با رویکردی پوزیتیوستی به سراغ تاریخ میرفته پیروز شد و مورخان به این موضوع گرایش پیدا کردند که بیطرفانه و با تکیه بر منابع یقینی نظیر متون دستهاول تاریخی باقی مانده از گذشته یا بقایای باستانشناختی به سراغ شناخت واقعیت گذشته بروند. بر این مبنا و با توجه به اینکه از گذشته پیش از اسلام ایران متن یا روایتی که بتوان آن را تاریخی یا وقایعنگارانه نامید به دست ما نرسیده است، آکادمی غربی برای شناخت ایران باستان فقط منابع لاتین و یونانی را به رسمیت میشناسد.
او همچنین گفت: در قرن بیستم با فراگیر شدن مقوله «چرخش زبانی» و پذیرفته شدن این موضوع که روایت تاریخی نیز مانند باقی روایتها نمیتواند از علائق و سلایق و نظرگاه مورخ فارغ باشد و هیچ روایتی توان این را ندارد که به واقعیت محض دست پیدا کند، بیطرفی علمی مورخان زیر سوال رفت و همین موضوع آکادمی تاریخ را دچار بحران کرد. این بحران در دهههای هفتاد و هشتاد میلادی به اوج خود رسید. در دهه هفتاد و هشتاد میلادی، نظریهپردازان تاریخ عاملیت را تنها به فرد مورخ میدادند چرا که تاریخ را فقط متن میدانستند. آنها در برابر این سوال که اگر نمیشود واقعیت را بازسازی کرد پس چه میشود کرد؟ این پاسخ را میدادند که هیچ روایتی نمیتواند به واقعیت راه ببرد و هر مورخ تنها روایت خود را ارائه میدهد. ولی بعدتر این عاملیت و فاعلیت تمام عیار مورخ دچار محدودیتهایی شد. محدودیتهایی که از اهمیت یافتن کانتکست یا زیرمتن و نیز مقولاتی نظیر مطالعات ژانر در تاریخ ناشی میشدند.
گازرانی گفت: با همه این موارد، تاریخنگاری در ایران و درباره ایران هنوز درگیر رویکرد قرن نوزدهمی بازسازی واقعیت است و از این منظر نه تنها از اروپا که از کشورهایی که از منظر تاریخی شباهتی با ایران دارند و به عنوان نمونه هند و چین هم عقبتر است.
بحث بعدی گازرانی به سنت شاهنامهنگاری در ایران مربوط بود. او سنت شاهنامهنگاری را محدود به فردوسی ندانست و گفت: قبل و پس از فردوسی شاهنامههای بسیاری نوشته شده که تحت سایه اثر سترگ فردوسی قرار گرفتهاند. او از جمله نمونههای این سنت را روایات خاندان رستم دانست که در کتابهایی نظیر گرشاسبنامه، فرامرزنامه، بهمننامه، شهریارنامه و... مکتوب شدهاند.
به گفته گازرانی، اگر چه درباره اینکه منبع شاهنامهها روایات شفاهی بوده یا کتبی بحثهای فراوانی هست و از اساس دعوای قابل توجهی درباره منابع شاهنامهنگاری وجود دارد اما این را نمیتوان کتمان کرد که در نهایت سنت شاهنامهنگاری ریشه شفاهی دارد. او از دیگر تردیدها و بحثها درباره این سنت را به مقوله خداینامهها مربوط دانست و گفت: هستند محققانی که وجود خارجی خداینامهها را زیر سوال میبرند و برخی دیگر نیز معتقدند تنها یک خداینامه وجود داشته که منبع شاهنامه فردوسی بوده است. ولی میتوان به این نیز قائل شد که خداینامههای متعددی از منظرهای مختلف وجود داشتهاند و بسیاری از خاندانهای بزرگ ایران باستان خداینامه خود را داشتهاند.
این پژوهشگر اضافه کرد: اگر قواعد روایت تاریخی از جمله این موضوع که نویسنده مدعی ارائه واقعیت درباره گذشته باشد، روایتی زمانمند با ترتیب زمانی مشخص از گذشته ارائه دهد و نیز درگیر مقوله مشروعیتبخشی به قدرت باشد را مدنظر قرار دهیم، میتوانیم ببینیم که سنت شاهنامهنگاری نیز قواعد روایت تاریخی را رعایت میکند.
او درباره بهرههای تاریخیای که میتوان از سنت شاهنامهنگاری برد نیز توضیح داد: شاید ما نتوانیم از مسیر مطالعه روشمند این سنت به اطلاعات یقینی درباره واقعیت تاریخی برسیم اما میشود از مسیر این مطالعه به نبردهای گفتمانی میان صاحبان قدرت بر سر مشروعیتیابی پی برد. به عنوان نمونه چرا حضور اشکانیان در شاهنامه فردوسی و سنت شاهنامهنگاری کمرنگ است؟ آیا این موضوع به این بازنمیگردد که نگارش خداینامههایی که منبع سنت شاهنامهنگاری قرار گرفتهاند تحت نفوذ حکومت ساسانی بوده و آنها قصد محو سلسله پادشاهی گذشته از تاریخ را داشتهاند؟
وی ادامه داد: از سوی دیگر ما مشاهده میکنیم که روایت حکومت اشکانی به صورتی زمانپریشانه و آناکرونیک در شاهنامه حضور دارد. به عنوان نمونه روایت فرود که از شاهان اشکانی بوده است به بخش اساطیری منتقل شده است. دلیل اینکه با وجود تلاش برای حذف این روایات، آنها به شکلی دیگر حفظ شدهاند و به حیات خود ادامه دادهاند میتواند به نفوذ خاندانهای اشکانی در زمان ساسانیان و یا حتی اینکه خود روایات جذاب بودهاند بازگردد.
گازرانی با اشاره به اینکه اثر بعدی او که نگارشش به پایان رسیده به مقوله جایگاه ضحاک در روایات تاریخی ایرانی مربوط میشود گفت: من به هنگام نوشتن کتاب خاندان رستم مشاهده کردم که گرشاسب که نیای خاندان رستم محسوب میشود جهانپهلوانی خود را از ضحاک دریافت کرده است. این موضوع با توجه به اینکه ضحاک یکی از منفورترین شخصیتها در ساخت اسطورهای و افسانهای تاریخ ایران است من را به تعجب انداخت و باعث شد به تحقیق در این زمینه بپردازم. در حین تحقیق توجهم به این جلب شد که آخرین پادشاه ماد آستیاگ نام داشته است و در منابع ارمنی روایت مربوط به او شباهتی فراوان به روایت شاهنامه فردوسی از ضحاک دارد. همین قرائن من را به این سو رهنمون ساخت که در ماجرای ضحاک نبردی بر سر مشروعیت در جریان است. تفصیل این بحث و دلایل و اسناد مربوط به آن را در کتاب تازهام که امیدوارم به زودی منتشر شود مکتوب کردهام.
نظر شما