جلال تهرانی در گفتوگو با ایبنا مطرح کرد:
معلوم نیست حیات تئاتر با اجرا تضمین میشود یا با کاری نکردن
جلال تهرانی میگوید: روزهای خوبی نیست برای تئاتر؛ این روزها آدم نمیداند حیات تئاتر با اجرای تئاتر تضمین میشود یا با کاری نکردن.
«مکتب تهران» علاوه بر کارهای جلال تهرانی، چند کار کودک و دو کتاب ناداستان از علیرضا مشایخی -آهنگساز- با نامهای «فردا بدون من» و «همهی آن سالهای بیخاطره» منتشر کرده است. تهرانی در مورد انتشار آثار نویسندگان دیگر در این نشر میگوید؛ «در حد و اندازه علیرضا مشایخی کسی باشد، کار میکنم. نباشد، به متنهای خودم اکتفا میکنم.» کتاب «پاییز پادشاه» که اقتباسی از لیرشاه است و چاپ دوم «مخزن» هم به تازگی منتشر شده است. مشروح مصاحبه با جلال تهرانی در پی میآید.
استراتژی شما در دیالوگنویسی چیست؟ تکنیکهای دیالوگنویسی نویسندگان ابزورد در تمام کارهای شما بارز است.
استراتژی در هر پروژه فرق میکند. نویسندگان ابزورد هم تا جایی که میدانم نداریم. روزگاری اسلین پنج نفری را در یک فایل قرار داده است که خودشان هم اغلب این دستهبندی را نپذیرفتهاند. زبان و تکنیکهای دیالوگنویسی هر پنج نفر هم با هم متفاوت است. در مورد من هم در هر متنی زبان، انتخاب و پرداخت شده.
فضای چکیده، موجز و مینیمالیستی «مخزن» آن را به اثری یگانه در کارنامه شما تبدیل کرده است. خودتان چه نگاهی دارید؟
از پس مقایسه متنهایم برنمیآیم. به نظر میرسد «مخزن» طرفدار بیشتری دارد. شاید به خاطر تعلیق ملودراماتیکی باشد که در «مخزن» هست. به هر حال «مخزن» یک ملودرام خانوادگی جنایی است. از ابتدا هم با هدف یک اجرای پر تعلیق و مردمپسند نگاشته شده است.
چه نگاهی به اقتباس دارید. در نمایشنامههایی مثل مکبث یا هملت دبستانی یا نگاه به زندگی حسن مقدم؟ ... چقدر دست خودتان را باز میگذارید و به چه میزان محدودیتهای متن قبلی یا داشتههای قبلی را رعایت میکنید؟
معمولاً با یک پرسش به سراغ متنها رفتهام. بیمسئولیتی نسل پیشین در هملت یا خرافه پرستی در مکبث. و متن خودم را حول این پرسشها جلو بردهام.
آیا میتوان «هی مرد گنده گریه نکن» را اقتباسی از «خوان رولفو» پدرو پارامو دانست؟
«هی مرد گنده...» متن اقتباسی نیست.
در کنار تاکید بر دیالوگ، در برخی از نمایشنامهها مثل «تکسلولیها»، به برخی از ویژگیهای اجرا مثل نور هم توجه شده است. چقدر این ویژگیها باید توسط کارگردانهای دیگر رعایت شود و اگر توضیح نور از متن حذف شود چه اتفاقی میافتد؟ آیا این توضیح صحنهها حین تمرینها و اجرای شما به متن اضافه شده یا حین نوشتن متن شکل گرفته است؟ در «سیندرلا» و «دراکولا» هم اشاراتی به نور شده اما نه به شدت «تکسلولیها».
شرح صحنه و نور در «تکسلولیها» بیشتر یک واقعهنگاری است. غیر از سه، چهار مورد از نورها که به جای دیالوگ نشستهاند، باقی موارد حرف واضحی برای گفتن ندارند. فقط خواننده را متوجه این نکته میکنند که سه جهان متفاوت به واسطه نور از هم تفکیک شدهاند. در «دراکولا» رفت و آمد نور به جای رفت و آمد نقشها کار میکند. نقشهای دراکولا برای ورود به یک مکان نیازی به عبور از در ندارند و با این موضوع شوخی هم میکنند.
شما به جز کارهای خودتان، در آثار دیگران هم طراح نور بودهاید. با توجه به تاکیدی که بر دیالوگ در نمایشنامههایتان دارید، نور به عنوان یکی از ویژگیهای اجرا چه بیان دراماتیکی دارد به خصوص در اجراهای شما؟
دیالوگ در تئاتر به زبان گفتاری خلاصه نمیشود. نه تنها نور و صحنه، بلکه خود دیالوگها هم برای ادراک کنش، در متن حضور دارند. یعنی که اگر گروه اجرایی بتواند بدون همه اینها به کنش کامل و تندرست متن دست پیدا کند، میشود که همه را حذف کند. حتا دیالوگها را. پس اگر در یک اجرا دیالوگها حذف نمیشوند به این خاطر است که وجودشان برای شکلگیری کنش لازم بوده است. در مورد نورها هم همینطور است. که البته نورهای «تکسلولیها» استثناست که برای قدردانی از نبوغ فرشید مصدق و مشارکت تاثیرگذار ایشان در شکلگیری کنش نهایی، به متن راه پیدا کردهاند و در کتاب هم ماندهاند. در سایر موارد، هر جا که نور یا صحنه یا حرکتی میتوانسته بهتر از دیالوگ کنش را بسازد، جایگزین گفتار زبانی شده است.
در نمایشنامه «به صدای زمین گوش کن» در عین حال که ویژگیهای دیالوگنویسی شما درش دیده میشود اما شعرخوانی برخی شاعران معاصر در کنار روایتهای رادیویی، آن را به ترکیبی از شعر و داستان و نمایشنامه تبدیل کرده است. این همه بار روایی، از ویژگیهای اجرایی کار نمیکاهد؟
پرسش در «به صدای زمین...» درمورد امکان تولید یک تئاتر با زنجیرهای از پاساژها بود. این که آیا میشود پدیدهای تئاتر باشد اما درام نباشد؟ کمی پارادوکس در این پرسش هست. جذابیتش هم به همین است. اما این که پاسخ چیست را فقط میشود در اجرا دید. حرف زدن در بارهاش کار سادهای نیست.
«دراکولا »در میان نمایشنامههای شما کار متفاوتی است. هم به لحاظ جنس تخیل و هم شیوه دیالوگنویسی. چرا تا کنون این نمایشنامه را خودتان کارگردانی نکردهاید؟
چند باری به سمتش رفتهام. هر بار به دلیلی متوقف مانده. روزهای خوبی نیست برای تئاتر. یک جوری میگویم که انگار روزهای خوبی بوده که حالا نیست. شاید کمی بهتر بوده. شاید برای من کمی بهتر بوده. یا برای تئاتری که من به رسمیت میشناسم. این روزها آدم نمیداند حیات تئاتر با اجرای تئاتر تضمین میشود یا با کاری نکردن. من فعلا تئاترم را به سالن سی نفره مکتب تهران محدود کردهام. و بازیگرانی که به درد نقشهای «دراکولا» میخورند، سالن بزرگ دوست دارند. نه این که حرفی در این باره شده باشد. آدم حدس میزند.
در توضیح صحنه «سیندرلا» آمده که اشیایی کوچک و به تکرار در صحنه استفاده شود. اما تاکید شده که اگر جوان هستید و خواستید از چاقو استفاده کنید، کارد سلاخی نباشد که کار شعاری نباشد. این توضیح را چرا به طور مشخص آوردهاید؟ انگار هشداری است به کارگردانهای جوان یا تجربهای از اجرایی نادرست از متنتان توسط کارگردانی دیگر.
این مربوط به متن است. چاقو به سرعت نماد میشود. پر شدن صحنه از چیزها از هرچیزی با هدف انباشتگی در شرح صحنه آمده. چون پرسش متن از شایعه است. شایعههای بیارزش که چون انباشته میشوند خطرناک میشوند. و چون سروان کلکسیون چاقو دارد، احتمال این که استفاده از چاقو به ذهن کارگردان خطور کند کم نبوده است. منظور من هم از جوانی، سن و سال نبوده است. باید میگفتم ناپختگی یا بیهنری. گفتهام جوانی، که به پیرترها برنخورد.
سال گذشته در مسابقه نمایشنامهنویسی فجر و رادی اتفاقهای جالبی افتاد. داوران فجر، نمایشنامهنویسان را محکوم کردند بر گزارش واقعیت بدون فیلتر نویسنده و جایزه رادی هیچ نامی را حتی به عنوان نامزد هم معرفی نکرد. شما چه نگاهی به این نحوه برخورد با نمایشنامهنویسان جوان دارید و آیا رفتارهایی از این دست، منجر به حرکتی رو بهجلو در درامنویسی ما میشود؟
خب من که در جریان کیفیت آن متنها نیستم. با این گزاره «واقعیت بدون فیلتر نویسنده» در مورد طیف گستردهای از نویسندگان جوان این روزگار موافقم. اما در میان نویسندگان جوان نخبگانی را میشناسم که خواننده را حسابی به وجد میآورند. مشکل این است که متن خوب به سختی به صحنه راه پیدا میکند. نخبگان جوانی که من میشناسم صحنه براشان رویا شده است. وقتی هم که به هر ضرب و زوری به صحنه راه پیدا میکنند شکست میخورند. متنهای موفق بدند. بیتعارف. و همانقدر که بدند مدعی هم هستند. ما نسلهای پیش از خود را پذیرفتیم و از آنها آموختیم و در نهایت هم کار خودمان را کردیم. امروزیها فقط خودشان را میبینند و مارتین مک دونا را هم البته دوست دارند. که پرتعلیق و ابلهانه است. ابلهان دانند. قبلا میگفتیم عاقلان دانند. حواستان هست؟ ابلهان دانند. میدان از دست عاقلان درآمده. به دست ابلهان افتاده. آیا در عهد سعدی و حافظ این طور نبوده. فکر کنم بوده. تا بوده همین بوده. به هر حال. من نگران جوانهایی که در مسابقات فجر و غیره شرکت میکنند نیستم. نگران جوانهایی هستم که خوب مینویسند، و چون خوب مینویسند، بازار ندارند.
تجربه کار نشر در مکتب تهران چطور است؟ آیا موفق به ورود به تمام حوزههای نشر شدهاید؛ پخش و...؟ آیا متب تهران میخواهد به عنوان یک ناشر حضور داشته باشد یا اینکه فقط به چاپ آثار خودتان میپردازید؟
از ابتدا مجوز نشر را برای چاپ کارهای خودم گرفتم. چندتایی کتاب کودک، به حساب خودم بهدردخور، منتشر کردم و شکست خوردم. حالا هم برایم تعدد کتاب اهمیت ندارد. کتابهای خوب از نویسندگان خوب را منتشر میکنم. به متوسط و بفروش و اینها هم تن نمیدهم. دو کتاب از علیرضا مشایخی، نابغه موسیقی، گرفتهام. «فردا بدون من» و «همهی آن سالهای بیخاطره». اینها ناداستان هستند. نانفیکشن میگویند. کسی نمیخواند. من با افتخار منتشرشان میکنم. در حد و اندازه علیرضا مشایخی کسی باشد، کار میکنم. نباشد، به متنهای خودم اکتفا میکنم.
نظر شما