درباره کتاب «آیینهای تلویزیونی و بازنمایی «حزن و فرح مذهبی»
چرا تلویزیون ملی ایران در مواجهه با آیینهای کلیدی شیعی موفق نیست؟
جبار رحمانی، انسانشناس موسسه انسانشناسی و فرهنگ و عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم تحقیقات و فناوری در یادداشتی نگاهی به کتاب «آیینهای تلویزیونی و بازنمایی «حزن و فرح مذهبی» آسیبشناسی سنتهای مناسبتی تلوبزیون ایران در محرم و نیمه شعبان» نوشته علی جعفری داشته است.
علی جعفری، محقق حوزه رسانه، در کتاب آیینهای تلویزیونی و بازنمایی حزن و فرح مذهبی سعی کرده به این موضوع از خلال بررسی عمیق و مردمنگارانه آیینهای عزاداری ایام ماه محرم و نیمه شعبان بپردازد. این کتاب به دنبال تاثیرات همه جانبه تقویم مذهبی بر برنامهریزی رسانهها بهویژه رسانه ملی است. زیرا طبق گزارشهای موجود، بیشتر برنامههای مذهبی صدا و سیما در ردههای «جیم» و «دال» قرار داشته و کمتر بتوان برنامههایی در سطح «الف» و «ب» را شاهد بود.
جعفری در این کتاب به خوبی نشان میدهد که پارادایم سنتی مطالعات ارتباطات و رسانه در قالب مقوله محوری «انتقال» که سه عنصر کلیدی «فرستنده و پیام و گیرنده» متجلی شده، کفایت لازم را برای فهم دلالتهای آیینی رسانه ملی ایران ندارد. این نوع رویکرد در مدلی خطی و انفعالی به فرستنده و پیام تاکید خواهد کرد. از سوی دیگر مدل و رویکردهای آیینی به ارتباطات درک بهتر و عمیقتری از آن به ما خواهند داد. از این منظر ارتباطات، فرهنگ است. لذا ارتباطات، فرآیندی است که به وسیله آن واقعیت شکل میگیرد، نگهداری میشود و تغییر ماهیت میدهد. آیین چیزی نیست که انسان مخاطب آن باشد، بلکه چیزی است که فرد در آن مشارکت میکند. مخاطب در ارتباطات آیین، صرفا دریافت کننده پیام نیست، بلکه در تولید معنا مشارکت دارد.
از این منظر روابط چندگانهای بین رسانههای ایرانی و آیینها وجود دارد: از یکسو میتوان رسانه تلویزیون را ذیل ایده ارتباطات آیینی و فرآیندی از مشارکت مخاطبان در تولید معنا و وجوه زیباشناختی و حسی و ادراکی آن در نظر گرفت و همچنین بطور خاص، از مواجهه رسانه ملی ایران با مناسبتهای آیینی و نوع پرداختن به آیین در محتوای این رسانه نیز صحبت کرد.
ناشر: آرما
کتاب در یک بررسی عمیق نشان میدهد که چرا تلویزیون ملی ایران در مواجهه با آیینهای کلیدی شیعی مانند محرم و نیمه شعبان، نه تنها موفق نبوده، بلکه تا حد زیادی به دلیل فقدان کیفیت، موجب ریزش مخاطبان و تولیدیهای ضعیف نیز شده است. به عبارت دیگر به جز چند مورد استثنایی، تلویزیون ملی نتوانسته الگوی هنجاری خودش را در فضای رسانهای و آیینی ایجاد کند.
جمعبندی محقق به خوبی بیانگر وضعیت اسفبار برنامههای مناسبتی در صدا و سیمای ایران نیز است. مولف در بیان مولفههای عمومی حزن مذهبی در تلویزیون ایران این ویژگیهای را بر میشمرد:
1) تباکی در حد نهایت و بکاء در حد صفر. تباکی بدین معنا که ادعا و تظاهر به گریه و اندوه میکنند، در حالیکه به ندرت شخصیتهای اصلی برنامههای حزنانگیز را میتوان در بکاء در معنای واقعی دید. به عبارت دیگر یک فرم ظاهری بر محتوای واقعی گریه و بکاء غلبه کرده است. لذا با حجم انبوهی از نشانههای غماندود رقیق المعنا مواجه میشویم.
2) حماسهزدایی. عزاداری تلویزیونی بسیار آرام، بدون دغدغه؛ نشسته و بدون تحرک انجام میگیرد. گویی اصولاً امر جدیای در میان نیست و صرفاً باید ظاهرا افراد حاضر در استودیو خودشان را عزادار نشان دهند. لذا منطق حماسی و اساطیری آیینهای مذهبی در این برنامههای مذهبی قربانی میشود و جدیت امر آییین قربانی فرمهای بیمحتوا میشود.
3)انفکاک بین رمزگانهای شور و شعور. به دلیل انقطاع بخشهای شورانگیز و شعورآمیز، برنامه آیینی بصورتی ابتر به نمایش در میآید.
4) آغاز باشکوه و پایان برهوت در برنامههای مناسبتی بویژه برای ایام محرم. ورود به ایام مناسبتی بسیار آرام و با وقار صورت میگیرد و مقدمات فراوانی رعایت میشود و موقع خروج از ایام عزا، گویی از مصیبتی فرار میکند، برنامههای تلویزیون در کوتاهترین زمان و به ناقصترین شکل برنامههای مناسبتی را خاتمه میدهند.
5) ایجاد تقابل تک و تنها در گوشه استودیو با عزاداری دسته جمعی در وسط خیابان. گویی عزاداریهایی که به طور تاریخی همیشه جمعی بودهاند، در تلوزیون به صورت فردی و منزوی اجرا میشوند.
6) گفتوگو به جای عزاداری به جای خود عزاداری کردن.
7) بازنمایی مقطعی و نقطه جوش آیینهای عزاداری در تلوزیون. در برنامههای تلوزیونی، اوج مراسم مذهبی در مکانها و مجالس مختلف به نمایش گذاشته میشود. لذا مقدماتی که مخاطب و مشارکت کننده را میتوانسته به اوج حس و حال آیینی برساند، رعایت نمیشود.
8) آیینسازی از استودیوداری مجریها به مثابه مناسک عاشورایی. محدودیتهای استودیو موجب شده اشکال بدیعی از آیین مختص مجریها شکل بگیرد که به تدریج در بازنمایی رسانهها اهمیتی همتراز و گاه بیشتر از آیینهای واقعی در جامعه پیدا میکند.
مولف در بخش بعدی مولفههای فرح مذهبی را در تلویزیون ایران اینگونه بیان کرده است:
1) رویههای غلط سلبریتیک. اصولا آیینهای فرح مذهبی به آیینهای پاگشای یک خواننده یا ستاره سلبریتی در رسانه ملی بدل شده است. بزرگداشت یک یومالله به ستایش یک هنرمند ستاره تبدیل میشوند. به عبارت دیگر جشنهای مذهبی، به جشنهای تولد ستارهها و سلبریتیها بدل شده است.
2) طربمداری، که بیانگر تساهل بیقاعده تلوزیون در استانداردهای موسیقیایی خود در مناسبتهای شاد مذهبی است.
3) شادی محزون، که به خاطر آوردن مداحان برای اجرای برنامههای شاد است. این گروه نیز در نهایت کلماتی به ظاهر شاد را در ریتم و موسیقی محزون اجرا میکنند.
4) حماسه شادی، که بیانگر نمایش بخشهایی از اجرای موسیقی مداحی است که در سایر اجراهای موسیقی مجوز پخش آن وجود ندارد.
5) نوروزگرایی آیینی، به گونهای که بسیاری از برنامههای مناسبتهای شاد را میتوان با حذف کردن برخی اسامی، به برنامههای برای ایام نوروز مبدل کرد. به عبارت دیگر الگوی برنامههای نوروزی و جشنهای آن، مبنای تولید برنامههای مولودی و مناسبتهای شاد شده است.
مولف در نهایت از «آیینیسازی شترگاوپلنگی» در تلویزیون ملی صحبت کرده است که سبب شده به شدت «پرآسیب و ناکارآمد» عمل کند. کتاب هرچند توانسته به خوبی ویژگیهای برنامههای مذهبی را نشان دهد. اما در عمل خودش نیز به مدل نظری کتاب پایبند نبوده است. بلکه در نهایت به یک تحلیل محتوای صوری و فرمال از برنامهها و کنداکتور تلویزیون در ایام مناسبتی بسنده کرده است.
وقتی رویکرد آیینی به ارتباطات داشته باشیم، قرار نیست صرفا آیینهای مذهبی در تلویزیون را دنبال کنیم، بلکه نکته اصلی این رویکرد آنست که تلویزیون و برنامههای آن را به مثابه یک آیین دید، که صرفا فرستنده و پیام و گیرنده مطرح نیستند، بلکه در این آیین و ارتباطات آیین است که معنا تولید میشود و مخاطبان در این مواجهه آیینی با رسانه در برساخت این معنا و تفسیر آن مشارکت دارند.
لذا در رویکرد آیینی، فهم نهایی یک برنامه تلویزیونی مذهبی، محدود به بررسی محتوای برنامهها نیست، بلکه باید آنها را مواجهه با مخاطبان و درک و تفسیر آنها در نظر گرفت. به عبارت دیگر از منظر نظریهای که مولف مدعی آنست، برای فهم اینکه برنامه مناسبتی تلوزیون به مثابه امر آیینی از خلال ارتباطات و تعامل تلویزیون و مخاطبان شکل میگیرد. لذا نتیجه نهایی بررسی نه از تحلیل محتوای صرف برنامهها، بلکه در تعامل با مخاطبان قابل حصول است.
لذا میتوان گفت که مولف هرچند مدعی استفاده از رویکردهای نوین هست، اما در عمل نتوانسته خودش به مدل نظری خودش پایبند باشد و طرف مقابل (به تعبیر سنتی، همان مخاطبان) که عنصر اصلی در تعاملی آیینی با تلوزیون و خلق یک ارتباطات آیینی هست را حذف کرده است. در نهایت خودش نیز در همان پارادایم سنتی فرستنده، پیام، گیرنده عمل کرده است که صرفا به تحلیل محتوای صوری پیام بسنده کرده است. به همین دلیل باید گفت که در عمل، این کتاب هم در همان پارادایم نظریای نوشته شده است که خودش مدعی نقد و نفی آنست.
با این همه، کتاب در نوع خود به شیوهای مستند و البته در پارادایم نظری انتقال در مطالعات رسانهای، به مساله تلویزیون و مناسبتهای مذهبی پرداخته است که به خوبی از نوعی ضعف اساسی در وجه مناسبتی در تولید برنامهها صحبت میکند، چیزی که بیانگر ناکامی تلویزیون ملی ایران در رسالت مذهبی خودش است. اما کتاب علی رغم ادعای خودش در رویکرد آیینی به ارتباطات، هیچ دادهای (مطلقاً هیچ دادهای) از مخاطبان و تعامل آیینی آنها با محتوای تلویزیون در ایام محرم و نیمه شعبان به ما نمیدهد. به هر حال این کتاب میتواند برای مطالعات بعدی ایدههای بیشتری را به مخاطبان بدهد.
نظر شما