مروری بر بازخوردهای مبارزه رییسعلی دلواری در تاریخ اجتماعی
از رئیسعلی دلواری تا دکان پکورا و کیک کشمشی حاج محمد
صادق چوبک در تنگسیر از زبان قهرمان قصهاش در روایت خود، در واقع از منظر روانشناسی اجتماعی، راوی بازتاب مبارزه رییسعلی دلواری، قهرمان مردم بوشهر، در بستر تاریخ اجتماعی است. به مناسبت دوازدهم شهریور بازخوردهای مبارزه رییسعلی دلواری در تاریخ اجتماعی را مرور میکنیم.
صادق چوبک با نقل این سخنان از زبان قهرمان قصهاش در روایت تنگسیر خود، در واقع از منظر روانشناسی اجتماعی، راوی بازتاب مبارزه رییسعلی دلواری، قهرمان مردم بوشهر، در بستر تاریخ اجتماعی است؛ زارمحمد قصه تنگسیر، مرد رنجور و سرخوردهای است که اکنون در روزهای سخت همزیستی با انگلیسیها و آمریکاییها، نومیدانه به نقد خویشان و نزدیکانش، همشهریان اهل مماشاتش میپردازد که پرهیب روزهای آرمانی مبارزه دلیران تنگستانی با استعمار را از یاد بردهاند و با مدارا در کنار اجنبیها به خوشبختیهای روزمره خود مینگرند، رها از گذشته، بی نیمنگاهی به آینده؛ بازتاب این خشم و رنج را به ویژه میتوان در گفتگوی او با داییاش حاج محمد دریافت، مردی که «دکان کوچکی اول خیابان باریک دستک داشت که کنسرو و شکلات و بیسکوییت و خورد و خوراک و ترشی انبه و پکورا و کیک کشمشی میفروخت. پکورا و کیک را خودش درست میکرد {و} مشتریهایش بیشتر انگلیسیها و پولدارهای بوشهری بودند.»
به نظر میرسد چوبک با زمزمه خاطرات مبارزات رییسعلی دلواری در دکان کوچک حاج محمد که در واقع کافه محقری در خدمت انگلیسیها به شمار میرفته، میکوشد اندوه و رنجی تاریخی را بازنمایی کند این رنج تاریخی هولناک و اندوهبار که قهرمانان بعدها در دل زندگی روزمره و نیازهای مادی مردم از یاد میروند و یا دستکم، اگر در ذهنها مانده باشند، آرمانشان و آنچه دیگران را بدان وصیت کرده و فرا میخواندند، از یاد میرود.
راوی اشاره میکند که قبل از آنکه زارمحمد به کافه ساده مرد بوشهری برسد، یک زن و مرد انگلیسی پشت میز کوچکی در دکان نشسته بودند و داشتند چای عصرشان را میخوردند و وقتی زار محمد را میبینند، «مرد انگلیسی نگاه چندشآور تلخی از زیر چشم به تن گنده و عرقآلود و پیراهن خیس او انداخت و آهسته به زنش گفت: «چقده دیلاقه. مثل اسکاتلندیها میمونه» و بعد که پا شد ایستاد و رفت پهلوی دخل که پول حاج محمد را بدهد از محمد کوتاهتر بود.»
گویی صادق چوبک با ترسیم این ملاقات ناخوشایند میان ایرانی خشمگین از کر و فر نیروهای خارجی و در خیال و خاطره رییسعلی دلواری، با انگلیسیهایی که احتمالا خیال و خاطره او را میخواندهاند، کوشیده است رنجشی تاریخی را نشان دهد؛ رنجشی که در قالب روزهای نبرد تن به تن میان تنگستانیها و انگلیسیها در تاریخ معاصر ثبت شده است و حالا مرد انگلیسی که خانهای در بندر دارد و بیرقش در باد برخاسته از دریای این بندر میرقصد، با حالتی خفتبار کوتاهتر و حقیرتر از زار محمد نمایانده میشود شاید بدین منظور که نویسنده بخواهد به مخاطبش بفهماند در هر حال پیروز واقعی مبارزان ایرانیاند رویکردی که تاثیر آن را میتوان در نگاه مرد انگلیسی به ظاهر آن قهرمان خسته و تارک دنیا نیز بازجست، نگاهی که گویی از مرور خاطرات جنگهای مردمی با فرستادگان دولت و سرزمین متبوعش مایه میگیرد.
داستان تنگسیر بدین ترتیب گویی صحنهای کوچک از تاریخ اجتماعی مردمی است که نامشان در مبارزههای بزرگ نیامده است اما گاه بیش از قهرمانانشان پیشبرنده پیروزیهای تاریخساز و گاه برعکس مسبب شکستهای تلخ بودهاند چیزی که سرنوشت رییسعلی دلواری آن را بیش از هر داده تاریخی دیگری تایید میکند.
راوی قصه تنگسیر در این میان البته با رویکرد قابل درک ناسیونالیستیاش، برای ابراز خشم و انزجار زار محمد مجال فراختری اختصاص میدهد چنانچه وقتی زن و مرد انگلیسی کافه، پول چای و کیکشان را میدهند و میروند زار محمد بر دایی دکاندار و بیخیالش چنین میتازد که: «خالو ماه رمضون اینا را تو دکونت راه نده، برکت دکونت میره. من برای خودت میگم. حاج محمد لبخندی زد و گفت: - زایر اینام مث خود ما آدمند. به ما کاری ندارند. محمد به مسخره گفت: -نه خالو، این دیگه نشد. چطور با ما کار ندارند؟ مگه همین چن سال پیش نبود که جهازشون آوردن خونه و زن و بچههامونو به گلوله بسن و اون همه تنگسیر کشتن؟ هنوزم اینجا را ول نمیکنن. اصلا از اینجا دل نمیکنن. هر چیز خوبی هس مال ایناس.
آب شیرین خنک مال ایناس. خونههای خوب، پول زیاد، اسب، کالسکه، همش مال ایناس...»
این گفتگو هرچند فرصتی است که نویسنده ملیگرا با عرقی بومی به زادگاهش، به قهرمان ساده و غمگین قصهاش سپردهاست تا خشم خود را از اجنبیها با خاطرات تلخشان خالی کند، اما از روزنهای روشنتر و از نگاهی بالا، به روشنی بازتاب دهنده دو گفتمانی هم هست که تحت تاثیر مبارزات قهرمانان آرمانگرا میتوان در زیست و تاریخ اجتماعی مردم به نظاره نشست؛ از یک سو زارمحمدی که به مدد حافظهای تاریخی به گفتمان بیگانهستیز متعلق است و چنان در جذبه خاطرات تاریخی ستیزگیهای میان ایرانیان و نیروهای منتسب به اندیشه استعماری، غوطهور است که تحت تاثیر یک آموزه عامیانه شیعیانه، و احتمالا برای تحریک احساسات مذهبی مردم اهل مماشات است... و در سوی دیگر حاج محمد قرار دارد که میتوان او را نماینده گفتمانی در تاریخ اجتماعی دانست که خود را از کلاننگریهای مناسبات سیاسی و مبارزات بزرگ دور نگاه داشته و به گذران روزمرگیهای خود، کار و کسب و درآمد و نان شب زن و بچه خود، بیش از ملیگرایی و مبارزه وطندوستانه میاندیشد.
تبلور این رویکرد را در ادامه این گفتوگو میتوان به روشنی بازجست، آنجا که «حاج محمد با خنده و مهربانی گفت: -زایر، آخه من کاسبم. من اگه جنسام را به اینا نفروشم پس به کی بفروشم؟فنجوناشونم که آب میکشم و طاهر میکنم.» و روشن است که ابراز چنین نظری در برابر کسانی که به گفتمان آرمانگرایانه تعلق خاطر دارند، تا چه اندازه گران خواهد آمد و نتیجه مستقیم این گران آمدن، رنجشی دائمی میان تودههای مردمی است که یک روز بنا به غریزه دفاع از خانه و کاشانه با اجنبیها همدوش هم جنگیدهاند و اکنون به این نتیجه رسیدهاند که برای بقا باید اهل سازش بود و همزیستی را با رها کردن خاطرات گذشته، تاب آورد.
رئیس علی دلواری و همرزمانش
اما ماجرای رییسعلی دلواری چه بود؟
آنچه دادههای منابع تاریخی گواهی میدهند از این قرار است که مردم بوشهر - به جهت نزدیکی بیشتر به موضوع اشغال بیگانگان و دخالت در امور داخلی مملکت - طی سالها با گونهای رنجیدگی خاطر عمیق و قلبی به حضور نیروهای بیگانه در شهرشان مینگریستند؛ این رنجش را برخی رویدادهای تاریخی طی یک دوره فرساینده از همزیستی تغذیه میکردهاست: از یک سو در جریان وقایع مشروطهخواهانه و مبارزه مردم با نیروهای سرکوبگر محمدعلیشاه، مردم انگلیسیها را همواره در کنار حکومت وقت میدیدند و این موضوع از انگلیسیها دشمنانی منفعتجو میساخت، از دیگر سو در جریان جنگ جهانی اول هم به خوبی روشن بود که نیروهای انگلیسی، بیش از آنکه دغدغه تامین امنیت مردم بومی را داشته باشند که حکومت متبوعشان هم در جنگ اعلام بیطرفی کردهبود، به منافع سیاسی و اقتصادی خود میاندیشیدند و از جمله روایت شده است که با ورود عثمانیها به منازعه جنگ جهانی؛ انگلیسیها سخت در فکر منابع نفتی خوزستان بودند که به مواضع خط مقدم عثمانی نزدیک و در نتیجه در مظان خطر بود؛ منابعی که انگلیسیها برای تامین سوخت نیروی دریایی خود و ادامه کنترل دریاها و مدیریت جنگ سخت بدان نیازمند بودند و از این رو به کرات بیطرفی ایران را نقض و در امور اداری و انتظامی بوشهر مداخله مستقیم میکردند، موضوعی که از جمله انتقاداتی بود که متنفذین فکری بوشهر بدان میپرداختند تا حکومت را به فکر اندیشیدن راه چارهای برای بیرون راندن و یا دست کم محدود کردن قدرت انگلیسیها برانگیخته باشند.
در این میان انگلیسیها مبارزان بوشهر را به همراهی و تحریک از سوی آلمانیها متهم میکردند و از جمله تصریح میکردند که مدارکی به دست آوردهاند دال بر آنکه رییسعلی دلواری به ترغیب آلمانیها به بوشهر هجوم آورده و قصد تخریب انگلیسیها را داشته است در حالیکه اسناد تاریخی نشان میدهد که هیجان عمومی در شهر کاملا به سود منویات و اهداف وطندوستانه رییسعلی دلواری معطوف بودهاست و کوشش انگلستان در ربط دادن آن مبارزات به منازعات کلان مربوط به دول متخاصم در جنگ جهانی در نگاه مردم بومی نافرجام بودهاست و از همین روست که موقرالدوله حاکم شهر بوشهر، طی تلگرافی به حکومت مرکزی، جو ملتهب شهر را در آستانه اوج گرفتن مبارزات رییسعلی دلواری این چنین توصیف میکند: «الساعه که نیم ساعت به ظهر مانده از مسجد نو بوشهر برگشتم.
هیجان عمومی به درجهای است که فوق تصور است چنین ازدحامی در بوشهر هیچ وقت دست نداده بود و کل علماء و عموم طبقات اهالی حضور داشته ملخص خطابه علماء این بود که سه سال است بدون اینکه هیچ ضرر مالی و جانی از بنادر به انگلیسیها رسیده باشد در آنجا اخلال کرده و عدهای قشون نگاه داشته و حالا هتک حرمت و نقض بیطرفی دولت را کردهاند.»
متن این تلگراف را جیمز مابرلی در کتاب خود درباره حوادث و قیام مردم بوشهر تحت عنوان «عملیات در ایران» نقل کردهاست. تلگرافی که میتوانست حکومت را متوجه رنجشی کند که مردم محلی از نادرستی رفتارهای هنجارشکنانه انگلیسیها حس میکردهاند اما این تلگراف و اسناد و گزارشهای مشابه دیگر در عمل نه تنها تاثیر مثبتی در بهبود رفتار انگلیسیها نگذاشت بلکه پس از مدتی طرح اشغال نظامی بوشهر در دستور کار دولت بریتانیا و نایبالسلطنه هندوستان قرار گرفت و همین موضوع رنجش عمومی را تشدید کرد. عملیات اشغال بوشهر از زمین و دریا و با حمایت توپخانه ناوگان دریایی انگلیس انجام گرفت و مردم را برای مبارزهای بزرگتر مصممتر کرد شاید از این رو که این اشغال با اعمال فشار روحی نیز بر مردم همراه بود چنانکه مهدیقلیخان هدایت در کتابش -خاطرات و خطرات- گزارش میدهد که در همان روزها انگلیسیها تمبر یادبودی منتشر کردند که روی آن نوشته شده بود: «بوشهر در تصرف بریتانیا» اما تیر خلاص وقتی خورده شد که انگلیسیها نخلستان رییسعلی را به آتش کشیدند، مبارزه وجه خشنتری به خود گرفت و حماسه رییسعلی دلواری کلید خورد چنانکه احمدعلی سپهر در کتاب خود -ایران در جنگ بزرگ- گزارش میدهد که در اولین روز جنگ، شانزده انگلیسی و در روز دوم هفتاد انگلیسی از سوی قشون مردمی تجهیزشده از سوی رئیسعلی دلواری، کشته شدند و همین موضوع انگلیسیها را به عقبنشینی واداشت که خود یک شکست به حساب میآمد.
اما چیزی که نیروی پیروزمندانه رییسعلی را تضعیف کرد، نه ایستادگی و خشونت انگلیسیهای غاصب در روزهای بعد که حسادت و خیانت و عدم همراهی بخشی از گفتمانهای سازشکار محلی با او بود چیزی که در روایت تنگسیر نیز میتوان بازتولیدش را به تماشا نشست؛ منابع تاریخی به تلخی اشاره کردهاند که رییسعلی دلواری را نه انگلیسیها که یکی از همراهان اردوی خودش به قتل رسانده است و انگیزه قاتل را نیز انگیزهای محلی معرفی و تفسیر کردهاند. مرگی که به ویژه با چنین انگیزهای نومیدی بزرگ و دهشتناکی برای مردم ساده تنگستان و دشتی به شمار میرفت که در مبارزه خود تحت لوای قهرمان جسورشان، امید به یک پیروزی بیبدیل ملی را میجستند و همین نومیدی بود که به نخستین شکست آنها در برابر انگلیسیها و در نبری موسوم به کوهکزی انجامید. شکستی که شاید دستمایهای شد تا سالها بعد مماشات و کرنش مردم بومی در برابر حضور غاصبانه نیروهای اجنبی در کنار بساط ساده زندگی شان تا حدی توجیه شود چرا که این مردم با تمسک به خاطرات تلخ خویشکشیها به این نتیجهگیری تلخ رسیده بودند که هرچقدر هم دلیرانه و آرمانخواهانه بجنگند، در برابر توطئههای محلی مقاومتی نخواهند داشت و حتما شکست خواهند خورد این نگرش را حاج محمد قصه تنگسیر هم وقتی میفهمد دامادش میخواهد برای احقاق حق، با کسانی که پولش را خوردهاند وارد جنگ و ستیز شود، نومیدانه به یاد میآورد و از همین رو «تو سرش میگشت که محمد را در بوشهر، تفنگچیهای حکومتی گرفته و کشتهاند. دیگر محمد برایش زنده نبود. مثل اینکه تو خواب او را میدید یا روح او بود که جلوش نشسته بود.»
اما در دل این گفتمان منفعلانه، و پس از خاطره تلخ مبارزه تنگستانیها، هنوز هم نقطه های درخشان امید به مبارزه وجود داشت در واقع در پس ذهن مردمی که به اجبار از گفتمان ستیز و مبارزه گسسته بودند و به گفتمان سازش و مماشات پیوسته بودند، باز هم زمزمههای بازگشت به مبارزهای قریبالوقوع زنده بود چنان که زار محمد «زمانی که تو بهمنی، تو کارگاه انگلیسیها آهنگری میکرد {تبری} را از یک تکه پولاد ساختهبود و یک دسته کوچک چوبی براش درست کردهبود که میتوانست آن را تو کمربندش به کمرش بزند. سبک و خوشدست بود. تیغهاش مو را میتراشید و همه بچههای ده میدانستند که تبر محمد مو را میتراشد.» تبری که قرار بود سلاح مبارزه مردی باشد که نمیخواست رییسعلی دلواری را فراموش کند.
نظر شما