همزمان با ۵۰ سالگی جایزه منبوکر، برخی از برندگان پیشین این جایزه به این سوال پاسخ دادند که برنده شدن در بوکر چه احساسی دارد.
هر کدام از این نویسندگان شاخص و مهم در گفتوگوهایشان اشاره به حس و حال جالبی دارند که با دریافت جایزه بوکر دچار شدهاند.
هیلاری منتل: میتوانید سالها سر زبانها باشید و پز بدهید
تالار گرگها (۲۰۰۹) و جسدها را بیاورید (۲۰۱۲)
این نشانه اعتبار این جایزه است که شما در دنیای دیگری از خواب بیدار میشوید. «تالار گرگها» و «جسدها را بیاورید» حتا پیش از قرار گرفتن در فهرست کوتاه، باعث شدند کتابهای قبلیام بیشتر فروش بروند. اما بعد از برنده شدن، قراردادهای خارجی به سرعت چند برابر شدند و تاثیر آن به فهرست کتابهای موجودم برگشت. درنتیجه زندگی قبلی شما دگرگون میشود و تمام آثارتان دوباره سنجیده میشود؛ هم از نظر بازار و هم از نظر ادبی.
این جایزه غیر از خوبی برای من نداشته. فرصتهای بزرگی برایم خلق کرده. میتوان تا سالها سر زبانها بود و پز داد و به جای یک نویسنده حرفهای، تبدیل به یک برنده حرفهای شد. تصور میکنم که آن وحشت میتوانست اتفاق بیفتد. خوشبختانه من در امان بودم، زیرا خود را به یک سهگانه متعهد کرده بودم. پس نه در ۲۰۰۹ و نه در ۲۰۱۲ نباید از خودم میپرسیدم حالا چه کار کنم؟
شاید این مهارتتان باشد که باعث شده در فهرست کوتاه قرار بگیرید، اما ما برندهها باید به خاطر داشته باشیم که یک کمی خوششانس هم هستیم. این مهم است که به پشت میزتان برگردید، با تواضع بنشینید و اگر میخواهید بعد از گرفتن جایزه شکوفا شوید، دوباره یاد بگیرید که چطور شکست بخورید.
جولین بارنز: نسبت به همه بیش از حد احساساتی شدم
درک یک پایان (۲۰۱۱)
همیشه باور داشتم که جوایز ادبی باید برای تشویق جوانترها و مایه دلگرمی پیرترها باشد. در دوره میانسالی تنها باید با آن ادامه دهید. درنتیجه برنده شدن منبوکر در میانههای شصتسالگی در واقع مایه دلگرمی بود و همچنین مایه آرامش (من در هر سه دهه گذشته در فهرست کوتاه قرار گرفته بودم) و عمدتا یک مایه دلخوشی ساده. میدانستم که این خطر وجود ندارد که این جایزه بر شیوه نوشتنم اثر بگذارد. دوست قدیمیام، یان مکایوان چند روز بعد از آن به من هشدار داد: «بعد از این تو دیگر جولین بارنز رماننویس نیستی، تو به جولین بارنز، برنده جایزه بوکر تبدیل میشوی.»
جالبترین قسمتهای آن شب در سال ۲۰۱۱ یک دوست مهربان به من اطمینان داد که اگر برنده نشوم هم همانقدر دوستم خواهند داشت. و من دو ساعت بعد از او پرسیدم «حالا بیشتر دوستم داری؟» ناشر بریتانیاییام در یک چشم به هم زدن بعد از اعلام خبر برنده شدن به بغلم پرید. بعد نسبت به همه در آن جمع بیش از حد احساساتی شدم: داوران، بقیه افراد در فهرست کوتاه، پیشخدمتها و مصاحبهکنندگان. هیچ چیز نمیتوانست رفتار مضحکم را متزلزل کند.
مارگرت آتوود: با بریل بینبریج رقابت داشتم، کسی که بیشترین تعداد نامزدی بدون برنده شدن را داشت
آدمکش کور (۲۰۰۰)
یک شب خوب با آرایش ویژه گلها در سال ۲۰۰۰ بود که برنده شدم. من برای «سرگذشت ندیمه»، «چشم گربه» و «گریس دیگر» نامزد شده بودم و به نظر میرسید در رده بریل بینبریج قرار بگیرم. در واقع او و من رقابت داشتیم تا ببینیم کدامیک میتوانیم بیشتر نامزد شویم بدون آنکه برنده شویم. بعد از اینکه برنده شدم، اولین فکرم این بود که کفشهای جدیدم زیادی تنگ است. چون حالا باید با آنها جلوی دوربینها حاضر میشدم.
شاید نمیبایست از بیتریکس پاتر به عنوان اولین چهرههای الهامبخش ادبی نام میبردم –هرچند حقیقت دارد- اما از آنجایی که انتظار نداشتم برنده شود، هیچ سخنرانی آماده نکرده بودم. مسلما هیجانزده و خوشحال بودم، اما بیش از همه چیز راحت شده بودم: دیگر نمیبایست به کانادا برمیگشتم و جواب رسانهها را میدادم که «آتوود در کسب جایزه بوکر ناکام ماند.»
آن انرایت: فکر کردم دوربین روی یان مکایوان است
گردهمایی (۲۰۰۷)
یکی از مفیدترین چیزهایی که بعد از جایزه منبوکر شنیدم از خواهرم بود: «من اغلب به همه نصیحت میکنم که تا شش ماه بعد از تجربه یک اتفاق که زندگیتان را تغییر داده، تصمیم مهمی نگیرید.» من نمیدانستم که زندگیام عوض شده، فقط میدانستم که پشت میز نشستن سخت شده. مسلما این بخشی از فانتزی آن شب نبود. میدیدم که فیلمبردار دارد از من فیلم میگیرد و فکر میکردم هدفش یان مکایوان است که آن سمت شانه چپم نشسته بود. وقتی اطلاعیه آمد، منتظر یک اسم بودم، اما رئیس هیئت داوران عنوان یک کتاب را خواند و چند لحظه طول کشید تا فهمیدم خودم آن کتاب را نوشتهام. فانتزی انتخاب شدن بسیار عمیق و قوی است. اما اگر مغرور هستم به این دلیل است که «گردهمایی» تنها یکی از اقلیت کتابهایی نیست که توسط زنان نوشته شده تا جایزه به دست بیاورد، بلکه یکی از چند کتابی است که راوی زن دارد -شاید ۵ از ۵۰ تا- و من خوشحالم که بر این سختیها غلبه کردم.
پیتر کری: هیچ چیز در گذشته مرا برای اتفاقات آینده آماده نکرده بود
اسکار و لوسیندا (۱۹۸۸) و سرگذشت واقعی دارودسته کلی (۲۰۰۱)
وقتی در ۱۹۸۵ به خاطر ایلیواکر در فهرست کوتاه قرار گرفتم، هرگز در طول عمرم در یک مکان عمومی چیزی نخوانده بودم. ترسیده بودم که ببرم و مجبور شوم سخنرانی کنم. تا دو روز خودم را با تصور اینکه دوریس لسینگ یا کری هولم برنده میشوند، آرام میکردم که برای اعصابم اثربخش بود، همینطور برای کری هولم.
وقتی سه سال بعد برای اسکار و لوسیندا در فهرست کوتاه قرار گرفتم، یک آدم دیگر بودم، نه برای مشت زدن توی هوا یا پرت کردن خودم روی زمین، اما مطمئن بودم که اگر برای صحبت کردن صدایم کنند، دیگر مشکلی نخواهم داشت.
اسکار و لوسیندا به چاپ چهارم رسید. مصاحبههای زیادی انجام دادم و سوژه عکسهای زیادی بودهام. اما هیچ چیز در زندگی گذشتهام مرا برای آنچه در پیش بود آماده نکرد. روی ماه بودم و احساس غرور میکردم.
نظر شما