
زولفو لیوانلی شاعر، خواننده، کارگردان و نویسنده سیاسی ترک است که با جدیدترین رمان خود نشان داد در آینده نام او را بیشتر خواهیم شنید و دور از ذهن نیست یکی از همین سالها جایزه نوبل را از آن خود کند. این یادداشتی درباره آخرین اثر ترجمه شده او به فارسی یعنی «بیقراری» است.
این عادتِ همۀ خاورمیانه است پسرم!
تمام تاریخ مشغول کشتن هم بودهاند و اصلاً نمیفهمند که درواقع دارند خود را میکشند و از طعم خونِ خود سرخوش میشوند.
(از متن کتاب، ص 46)
زولفو لیوانلی Huzursuzluk را سال 2017 منتشر کرد. مجتبی مرادی کتاب را «بیقراری» ترجمه کرده، اما باید بدانیم معادل فارسی مناسبی برای Huzursuzluk وجود ندارد. معادلی که بتواند معنای Huzursuzluk که بسیار دردآورتر از بیقراری است را بیانگر باشد. شاید اگر نگارنده میخواست نامی برای کتاب انتخاب کند وفاداری به متن را کنار میگذاشت و «یکشنبه خواهد آمد» را به عنوان نام کتاب برمیگزید. نامی که وقتی رُمان را بخوانید به آن خواهید رسید. کتاب چند ماه بعد از چاپ نخستین نسخه در ترکیه از ترکی استانبولی به فارسی برگردانده شده و در نمایشگاه کتاب اردیبهشت ماه توسط «نشر ری را» از آن رونمایی شد.
زولفو لیوانلی شاعر، خواننده، کارگردان و نویسنده سیاسی ترک است که با جدیدترین رمان خود نشان داد در آینده نام او را بیشتر خواهیم شنید و دور از ذهن نیست یکی از همین سالها جایزه نوبل را از آن خود کند و کتابهای او مورد هجوم مترجمها و نشریات قرار گیرند.بیقراری داستان جنگ است، داستان داعش، خون و خشونت، مذهب و باورهای غلط، انسانیت، گرسنگی و آوارگی و درد و درد و درد. بیقراری را که خواندم بادبادکباز خالد حسینی را یاد آوردم. آنجا طالبان بود و حال که سالها از نوشتن آن رمان میگذرد در رمانی دیگر داعش جای آن را گرفته است. درد زندگی در خاورمیانه را نویسندگان خاورمیانه به رشته تحریر درآوردهاند و درخواهند آورد و باید گاهی آثار آمریکای جنوبی و اروپایی را کنار بگذاریم و به خواندن و ترجمه نویسندههای خاورمیانه بپردازیم.
بیقراری روایت ابراهیم، روزنامهنگاری است که به طور اتفاقی خبر کشتهشدن دوست دوران کودکی خود در امریکا را، در پاورقی روزنامه میخواند و به جستوجوی آن برمیخیزد و در یافتن جواب سوالات خود به شهر کودکیاش ماردین میرود که از شهرهای مرزی کشور ترکیه است و پناهجویان سوری از مرزها گریخته و به آنجا پناه آوردهاند و در چادر زندگی میکنند. ابراهیم در سفر خود به ماردین درگیر ماجراهایی میشود که مسیر زندگیاش را عوض میکند و از او انسان دیگری میسازد.
در این مسیر ابراهیم با دختری ایزدی آشنا میشود و درمییابد بر خلاف آنچه تا آن روز تصور میکرده و ایزدیها را یزیدی خطاب میکرده و آنها را شیطانپرست میدانست، آنها نه ربطی به یزید دارند و نه شیطان را میپرستند.
روایت اصلی رمان به قدری جذاب است که به سختی کتاب را زمین گذاشتم و تمام دقایقی که به کارهایی جز خواندنش مشغول بودم به ادامۀ آنچه پیش میآمد فکر میکردم. هرچند روایتهای فرعی رمان نیز به درستی مابین روایت اصلی آمدهاند و در میان تلخی زندگی ملکناز، خردهروایتهایی مانند ماجرای طلاق ابراهیم کمی از تلخی بیاندازۀ روایت اصلی میکاهد.
بیقراری مملو از پاراگرافها و جملههایی تکاندهنده است که میتوان هرکدام را برای پشت جلد کتاب انتخاب کرد و در فضای مجازی به عنوان معرفی کتاب منتشر کرد. جملههایی که گاه آدمی را تکان میدهند و گاه آنقدر تلخ میشوند که سخت میتوانی دوباره بخوانیاشان.
لیوانلی در بیقراری تصویرسازیهای بجا و درست و دقیقی ارائه میکند، آنقدر که خواننده میتواند معبد خورشید را با جزئیات ببیند و خود را در آن تصور کند. بیقراری خواننده را درگیر میکند تا نتواند کتاب را زمین بگذارد. شخصیتپردازی فوقالعاده شکل میگیرد بهطوری که خواننده را به حسین تبدیل میکند و در پی ملکناز میفرستد. ملکناز، دختری که هیچکدام از عناصر زیبایی را، آنهایی که ما از زیبایی میشناسیم و به خوردمان دادهاند را ندارد. اما در پی او میدویم بی آنکه او را ببینیم یا بخواهیم او را ببینم. بی آنکه میل به دیدنش داشته باشیم پی او میدویدم، تا جایی که ممکن است با خود بگوییم: بد نیست اگر صاحب فرزند دختری شدم نام او را ملکناز بگذارم.
لیوانلی بخش کوچکی از آنچه بر سر مردم سوریه آمده را به رشتۀ تحریر درآورده، بخش کوچکی از جنایات هولناک داعش. از دردهای مسلمان بودن، وقتی برای فرار از آنچه داعش اسلام مینامد به امریکا سفر میکند و در آنجا آنها که از اسلام بیزارند به فجیعترین شکل ممکن قصابیاش میکنند.
بگذار قصهای برایت بگویم: در دینِ شما اسلام، یکی از اولیای زن، در یک دستش یک دلو آب و در دیگری یک ظرف آتش میگیرد راه میافتد. وقتی از او میپرسند کجای میروی؟ میگوید: با این سطل آتشِ جهنم را خاموش میکنم و با آن دیگری بهشت را آتش خواهم زد. چونکه ریاکاریِ انسانها به خاطر وعدۀ بهشت و خوفِ جهنم را دوست نداشت و نمیخواست. (از متن کتاب، ص 100)
کتاب دقیقاً حجمی که باید را دارد، کلامی اضافه گویی ندارد، نه زیاد است و نه کم، آنچه میخواست بگوید را در بهترین قالب بیان کرده است. خواندنش به خواننده روح تازه میبخشد و ذهنش را در مقابل آنچه در خاورمانه در حال رخ دادن است باز میکند. بی قراری بوی خون میدهد بیآنکه گلولهای در آن شلیک شود و به خط مقدم نبرد پا بگذارد، چراکه تمام خاورمیانه خط مقدم است.
متأسفانه بعد از خواندن کتاب و درست هنگامی که مشغول نگارش این چند خط بودم متوجه شدم ترجمه دیگری از این کتاب توسط مترجم و نشر دیگری به بازار آمده که بخش کوچکی از مصائب عدم عضویت در کپیرایت جهانی است. با این وصف احتمالاً بخشی از زحمات مترجمان کتابها و سرمایهگذاری نشرها آسیب خواهد دید و اجرا و تابعیت از قوانین کپی رایت بیش از آنکه به زیان ناشرین منجر شود به درآمد بالاتر آنها ختم خواهد شد.
برای اینکه به جنازه بی احترامی نشود، دست ندادیم، همدیگر را در آغوش نگرفتیم، در حالی که با احترام کنار هم ایستاده بودیم فقط دستهایمان به هم خورد. بعد، محمد دوبار به آرامی به پشتم زد. همان موقع، آیسل گیسوهای بافتهاش را که معلوم بود از کودکی دست نزده و تا کمرش آمده بود، برید و در قبر برادرش انداخت. (از متن کتاب، ص 26)
رمان «بیقراری» نوشته زولفو لیوانلی با ترجمه مجتبی مرادی از سوی نشر ریرا در ۲۱۸ صفحه و با قیمت ۲۵هزارتومان راهی بازار نشر شده است.
نظر شما