طرح اولیه این رمان چه زمانی و چگونه به ذهنتان رسید؟
طرح اولیه این رمان مربوط به سال 1391 است. همان موقع چند صفحه اول را هم نوشته بودم، در مورد دختر نوجوانی که با بیماری مادرش مواجه شده و سعی میکند با این موضوع کنار بیاید. بعد به ذهنم رسید این موضوع را با کمک شبکههای اجتماعی جلو ببرم. آن چند صفحه را دوباره بازنویسی کردم. سارا، دختری دوازده ساله است که عکسی از جشن تولد پنج سالگی مادرش پیدا میکند، اسم ناآشنایی را که پشت عکس نوشته شده جستوجو میکند و به صفحه مردی میرسد که او را نمیشناسد و مکاتباتی بین این دو نفر آغاز میشود. تا یک جایی پیش رفتم و بعد رهایش کردم. سال پیش، بعد از سه سال وقفه دوباره به سراغش رفتم، تغییراتی در آن ایجاد کردم و ادامه دادم. رفتم سراغ اینستاگرام که شبکه اجتماعی محبوب نوجوانهاست، اما نمیخواستم داستان درباره اینستاگرام باشد.
چه موضوعی را در این داستان میخواستید مطرح کنید؟
در این رمان میخواستم داستان دختری 12 ساله را بنویسم که روزهای سختی را میگذراند. فقط همین را میدانستم، بقیه اتفاقات و موضوعات موقع نوشتن براساس روندی که رمان پیش میرفت به ذهنم آمد. سارا میخواهد روزهای سختش را آسانتر کند، یکی از دستاویزهایش عکسی قدیمی است. او میخواهد با پیدا کردن مردی که در عکس است مادرش را خوشحال کند، چون حدس میزند این مرد با مادرش نسبتی دارد. او علاوه بر بیماری مادرش با مشکلات دیگری هم روبهرو است، رابطهاش با پدرش خوب نیست، در مدرسه دچار مشکل شده، بهترین دوستش از همسایگیشان رفته و همسایههای جدیدی آمدهاند، با موضوعی به اسم اقلیت مواجه شده است. مکاتبههایش با مرد ناشناس تنها امید او برای بهتر کردن اوضاع است.
در این رمان به عکسی قدیمی از یک مرد و ایمیلهای پیاپی «سارا» به او که گاهی حجمشان هم زیاد میشود، میپردازید، به نظر شما این ایمیلها که گاهی روایت داستان تکراری است که مخاطب در صفحات قبلی خوانده، برای مخاطب گیج کننده و خستهکننده نیست؟
نمیدانم به نظر مخاطب چهطور میآید، اما من نمیخواستم مخاطب را گیج کنم تا نسبت مرد با سارا را متوجه نشود. خیلی برایم مهم نبود اگر کسی از ابتدای رمان در مورد مرد ناشناس حدسهایی بزند، سعی کردم این حس را تقویت کنم که اصلا مرد ناشناس هم روزهای خوبی را نمیگذراند و خودش نشانههایی گذاشته که اگر کسی دنبالش گشت بتواند پیدایش کند. مهمتر از نسبت مرد ناشناس، شخصیت اوست و زندگیای که از سر گذرانده و مجبور به مهاجرت و ترک خانوادهاش شده. شاید مکاتبات این مرد و سارا تقابل زاویهی دید بزرگسال و نوجوان باشد. بزرگسالی که نگاهش به دنیا و تجربهاش با سارا بسیار متفاوت است. برای همین گاهی موضوعات تکرار میشوند، چون این دو نفر موضوع مشترکی را از زاویه متفاوتی میبینند. رمان از ترکیب روایت اول شخص و ایمیلهایی که بین مرد و سارا رد و بدل میشود جلو میرود. سارا خیلی زیاد حرف میزند. او مدام حرف میزند، از همه چیز، از احساساتش، اتفاقاتی که برایش میافتد، کتابهایی که دوست دارد، فیلمهایی که میبیند. اما گاهی همان چیزی که در ذهنش میگذرد و ما از آن خبر داریم برای مرد نمینویسد چون فکر میکند گاهی گفتن از همه چیز بهترین راه است برای اینکه آن حرف اصلی را نگویی!
حرفه شما به عنوان معلم و سروکار داشتن شما با نوجوانان چقدر در انتخاب موضوع و نوشتن این رمان تاثیر داشت؟
بیشترین سعی من در «برایم شمع روشن کن» این بود که شخصیتی بسازم که برای نوجوانان امروز آشنا باشد. من در مقطع متوسطه اول تدریس میکنم، جالب است یکی از شاگردانم که اتفاقا همسن ساراست و این کتاب را خوانده، برایم نوشته بود: من فکر میکنم شما چون معلم ما هستید این ایدهها به ذهنتان رسیده است. از دریافت این نظر خوشحال شدم! برایم مهم بود که سارای این کتاب برای نوجوانان غریبه نباشد، سعی کردم زبانی بسازم که نوجوانانه باشد، البته نه با کمک کلماتی که بچهها در این سن زیاد استفاده میکنند. یک بخش زبان از شخصیت میآید. در اوایل داستان زبان سارا شوخ و شنگتر است و هر چه جلوتر میرود با بیشتر شدن مشکلاتش سنگینتر میشود.
شما پیش از این نیز رمانی به نام «جشن خاکستر» برای نوجوانان نوشتید، این رمان چه شباهتها و تفاوتهایی با رمان قبلی شما دارد؟
فضای رمان اول من «جشن خاکستر» با این رمان تفاوت داشت. جشن خاکستر رمانی فانتزی با مایههای اسطورهای بود. شخصیت آن کتاب هم دختر نوجوانی همسن و سال سارا بود که با مادرش مشکلاتی دارد. این رمان واقعگراست.
درحال حاضر هم مشغول نوشتن هستید؟
الان مشغول نوشتن طرح سومین رمان نوجوانم هستم که امیدوارم به زودی طرحش کامل شود و مشغول نوشتنش شوم. طرح سوم هم داستانی فانتزی، اسطورهای است.
چرا رمان نوجوان را انتخاب کردید؟
برای من رمان نوجوان از بهترین پناههای دنیاست. رمانهای نوجوانی خواندهام که با بهترین رمانهای بزرگسال برابری میکنند. در واقع مرز میان رمانهای خوب نوجوان و بزرگسال گاهی خیلی روشن نیست. شاید تنها تفاوتش امید سرشاری باشد که در رمانهای نوجوان میبینیم. معمولا در تلخترین رمانها هم روزنههای امیدی هست که به خواننده کمک میکند دنیا را جور دیگری ببیند. با تجربه لذتی که از خواندن رمان نوجوان بردهام، دوست دارم نوشتن رمان نوجوان را تجربه کنم. کشف دنیای نوجوانان جذاب است، پرداختن به مسائل و مشکلاتی که با آن درگیرند و پیدا کردن زبان و نگاهی که با این دنیا متناسب باشد بسیار سخت است.
به نظر شما سختترین بخش نوشتن چه بخشی است؟
نوشتن کلا کار آسانی نیست، احتیاج به وقت و تمرکز دارد. گاهی طرحی که نویسنده به سراغش میرود، پیش از نوشتن احتیاج به تحقیق و مطالعه دارد. من معمولا اول به یک طرح کلی فکر میکنم و بعد مینویسم. فقط مشکل این است طرحهای زیادی دارم که هنوز تبدیل به رمان نشده! راستش کمی از نوشتن رمان میترسم، گاهی مجبوری در بازنویسی همه چیز را از اول بنویسی چون مثلا به این نتیجه رسیدی یک شخصیت حذف شود بهتر است! این بازنویسی برای من از سختترین بخشهای نوشتن است.
شما از داوران لاکپشت پرنده هم هستید و براین اساس اغلب کتابهایی که در حوزه کودک و نوجوان منتشر میشود را میخوانید، به نظر شما مطالعه آثار نویسندگان دیگر و آشنایی با ادبیات روز دنیا چه تاثیری در خلق اثر از سوی یک نویسنده دارد؟
این موضوع کمک میکند که تقریبا بیشتر رمانهای منتشر شده در بازار ایران را چه تالیف و چه ترجمه بخوانم. تجربه خیلی خوبی است، این خواندن به نوشتن بسیار کمک میکند چون از روند و وضعیتی که در ادبیات کودک و نوجوان جریان دارد باخبری و درک روشنی از وضعیت خودت به عنوان نویسندهای که در آغاز راه است داری. برای همین موقع انتشار این کتاب کمی نگران بودم، وقتی خودم دوباره خواندمش نکتههای زیادی به ذهنم رسید و فکر کردم کاش میشد دوباره بنویسمش! البته فکر میکنم این اتفاق برای خیلی از نویسندهها آشنا باشد.
با توجه به مدت کمی که از انتشار رمان «برایم شمع روشن کن» میگذرد، فکر میکنید استقبال مخاطبان چگونه خواهد بود؟
فعلا تنها برایم مهم است که مخاطبان کتاب سارا را دوست داشته باشند و احساس کنند او را میشناسند، تا حالا واکنشهای متفاوتی گرفتهام، اما حس میکنم نوجوانی سارا باور شده و همین برایم بسیار مهم است.
نظر شما