عزیز نسین نویسندگی را از سال 1945 با مقالهنویسی در مجلات شروع کرد و نوشتن را تا پایان عمر ادامه داد. حاصل این سالها دهها عنوان کتاب در زمینههای داستان و رمان و نمایشنامه و شعر و داستان کودک و خاطرات است. او 23 جایزه معتبر ملی و بینالمللی (اکثراً در زمینه طنز) برده است و آثارش به بیشتر زبانها ترجمه شده است.
پیش از این کتاب از همین نویسنده کتابهای مگه تو مملکت شما خر نیس؟ محمود و نگار و دیوانهای بالای بام توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است.
عزیز نسین معتقد است: «تنها طنزی را طنز واقعی میدانم که به سود مردم باشد؛ چیزی که مرا به طنزنویسی کشاند، شرایط ناگوار روزگار بود... خلاصه اینکه طنز نوعی بروز خشمِ فروخورده است که ریشه در محرومیت و فقر دارد...»
«کدام حزب برنده میشود؟»، «صوری و تشریفاتی»، «قرار است برای ما مهمان آمریکایی بیاید»، «اینها درد ماست»، «بچهها را نگریانید»، «یک دسته جعفری»، «اونیفرم»، «ساعتهای شهری»، «نازک نارنجی»، «اولین حرف الفبا»، «خانه دنج و ساکت»، «کفش تنگ»، «پالتوی نماینده مجلس»، «گربه چرا گریخت؟»، «درِ مینیبوس»، «درس اخلاق» و «خواب ترسناک» عنوانهای داستانهای این کتاب هستند.
.jpg)
بخشی از متن:
فیلمسازان وطنی میگویند: «تماشاچیان ما اگر در سینما زارزار گریه نکنند، پولی را که برای بلیت دادهاند حلال نمیکنند.»
از نظر من هم درست است. ما هم خندیدن را خوب بلدیم هم گریه کردن را. حد وسطی هم ندارد. به همه کسانی که در حال عبور و مرورند نگاه کنید. صورتهایشان یا کاملا گریهدار است یا مانند دانههای ذرت در میان آتش، قهقهه میزند.
اما گریهکردن؛ ما اصلا داوطلب گریه کردنیم. فیلم یا رمانی که اشکمان را در نیاورد صنار نمیارزد.
تا امروز کسی نمیداند من چرا از آن مدرسه شبانه روزی فرار کدم. در حالی که همه بچهها برای ثبتنام در آن مدرسه جان میدادند من از آنجا فرار کردم. مدرسهای بود شبانهروزی، یعنی خوابگاه داشت، آن هم رایگان. تمام خورد و خوراک و پوشاک و هرچه را لازم داشتیم مدرسه میداد. مگر ممکن است آدم از چنین مدرسهای فرار کند؟ من تنبل هم نبودم و از بچههای پرتلاش کلاس به شمار میرفتم.
در خانه بعد از مدتی که فهمیدند از مدرسه گریختهام شروع کردند به فشار آوردن:
«چرا فرار کردی؟»
هرچه کردم نتوانستم دلیلش را بگویم. درست سیودو سال از موضوع گذشت. حالا میتوانم بگویم به دلیل گریه از مدرسه فرار کردم.
دهساله بودم که بخت یارم شد و در امتحان ورودی مدرسه قبول شدم. بعد از آن قرعهکشی هم شد که من در آن هم موفق شدم و خلاصه ثبتنام کردم. دو سالِ اول خوب گذشت. وارد کلاس پنجم که شدم کارها به هم ریخت.
آن زمان درسی داشتیم به نام «مصاحبتهای اخلاقی» که در آن پندهای اخلاقی میدادند و درباره تربیت صحبت میکردند... از بچههای کلاس بالاتر شنیدیم که معلم این درس دبیری است بهنام آقای شکری؛ بهترین انسان دنیا. میگفتند آنقدر آدم خوبی است، و آنقدر تأثیرگذار و صمیمانه صحبت میکند که در همه جلساتش بچهها حسابی و از ته دل گریه میکنند.
دانشآموزان یکی دیگر از کلاسهای بالاتر میگفتند:
«او اگر درس بدهد، نهتنها انسان، بلکه حتی اگر سنگ قبرستان هم در برابرش باشد زارزار به گریه میافتد.»
خیلی دوست داشتم آقای شکری را ببینم. زیرا در آن دوره، همه معلمان ما را حسابی به گریه میانداختند. هرچه آنها بیشتر ما را به گریه میانداختند ما بیشتر دلبسته آنها میشدیم. معلمی که «سیره پیامبران» را به ما درس میداد یکی روحانی بود با ریش و عمامه، امکان داشت از شهادت سرورمان حضرت حسین(ع) در کربلا بگوید و تو گریه نکنی؛ مگر کسی یارای مقاومت داشت؛ اشک همه درمیآمد. فقط «شهادت اولاد علی» هم نبود؛ واقعه معاویه را هم که میگفت سیل اشکهای ما روان میشد. معلم «سیره پیامبران» که از کلاس بیرون میرفت معلم «تعلیمات دینی» وارد میشد. وقتی معلم «تعلیمات دینی» درباره عذاب جهنم میگفت، این که شامل حال گناهکاران میشود، ما یعنی همه شصت دانشآموزان یازده و دوازده ساله کلاس در حد خفه شدن گریه میکردیم. من بیشتر وقتها دستمال هم نداشتم، این بود که اشک چشمم با آببینیام قاتی میشد. آب بینیام را مدام بالا میکشیدم و گریه میکردم. در ادامه، معلم ادبیاتمان میآمد. او هم در گریاندن ما از همکارانش عقب نمیماند. وقتی از زجرهایی میگفت که نامق کمال شاعر وطن در زندان ماگوسا متحمل شده بود، آه و ناله برآمده از شصت حنجره کوچک از پنجره کلاس به سوی آسمانها میرفت. در درس موسیقی وقتی سروده دینی «آب رودخانههای بهشت جاری است خدایا...» را میخواندیم، اشکهایمان چون آب رودخانههای بهشت، سیلگونه، روان میشد.
کلاسی نداشتیم که در آن گریه نکنیم و معلمی هم نداشتیم که ما را به گریه نیندازد. حتی سرکلاس ژیمناستیک که آن موقع «تربیت بدنی» نامیده میشد هم گریه میکردیم. چگونه؟ معلم ژیمناستیک چون چیزی برای گفتن نداشت کتکمان میزد و اشکمان را درمیآورد.
ارزش و اهمیت معلم را با میزان موفقیتش در گریاندن بچههای میسنجیدیم. اگر بچههای مدرسه دیگر میگفتند:
«وقتی درس معلم ما را گوش میکنی اشک از چشمانت سرازیر میشود...»
«کدام حزب برنده میشود» نوشته عزیز نسین با ۱۹۰ صفحه و به قیمت ۱۵ هزار تومان در نشر ققنوس منتشر شده است.
نظر شما