شنبه ۹ دی ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۰
جین آستن، پروانه شکارچی شوهر

جین آستن، رمان‌نویس بزرگ انگلیسی هرگز آقای دارسی‌اش را در زندگی واقعی ندید. او استاد طرح داستان ازدواج بود، اما خودش هرگز ازدواج نکرد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، به نقل از واشنگتن پست - شریک زندگی آستن، خواهرش کاساندرا بود که البته او هم پیردختر بود. در هشت سال پایانی زندگی جین، دو خواهر در یک اتاق در کلبه‌ای روستایی زندگی می‌کردند.

آستن ۲۰۰ سال پیش مُرد، در جولای ۱۸۱۷. او خیلی زود و در ۴۱ سالگی دنیا را ترک گفت. همان‌طور که خودش به طعنه در «اِما» نوشته: «دیدار لذت‌بخشی بود. زیاد از حد کوتاه‌ بودن، بی‌نقص بود!»
یک زندگی کوتاه و پیردختری برای نویسنده «غرور و تعصب» چندان منصفانه به نظر نمی‌رسد. «غرور و تعصب»، عنوانی که هوشمندانه به آقای دارسی مغرور و الیزابت بنت پرجوش‌وخروش اشاره دارد. همانطور که بسیاری از ما می دانیم، آقای دارسی رفتار و شخصیت باوقاری دارد و از یکی از مرفه‌ترین خانواده‌های انگلستان است که مسحور چشم‌های سیاه و زیبای الیزابت می‌شود.

شش رمان آستن پایه‌گذاری ازدواج را ارتقا بخشیدند. در هر کدام از آنها یک زن شایسته با مردی که به اندازه کافی لیاقت او را دارد، جفت می‌شود. این مرد ممکن است یک دوست خانوادگی باشد، کاپیتان یک کشتی یا یکی از پسرعموها. هر کدام از آنها شکل متفاوتی از یک همسر مناسب‌اند.

اما گونه‌های سرخ از شرم خود آستن چطور؟ نشانه‌ها، داستان‌ها، خاطرات و نامه‌های ثبت‌شده خانوادگی اندکی از زندگی او در دوران جوانی به دست آمده است. آیا فرصت‌های از‌دست رفته‌ای هم بود؟ آیا او در عشق بدشانس بود؟ یکی از چهره‌های معاصر او را یک «پروانه شکارچی شوهر» توصیف می‌کند.

وقتی صحبت از تام لفروی اغواکننده می‌شود که جین جوان درباره‌اش خیال‌پردازی می‌کند، در نامه‌ای می‌نویسد: «می‌ترسم از اینکه بگویم من و دوست ایرلندی‌ام چه کردیم. فکر کن... همه چیز واقعا وحشتناک بود.» این صحنه نشان می‌دهد که او مانند ویرجینیا وولف با مردان سرد نبوده. اینطور روایت می‌شود که تام که قصد داشت حقوق بخواند، پولی نداشت که «مایه خوشحالی» او شود. اصطلاحی که نشان از درگیری او دارد. خیلی بد شد، چرا که تام لفروی بعدها قاضی ارشد ایرلند شد.

در شبی از ماه دسامبر ۱۸۰۲ میلادی وقتی که جین در آستانه ۲۷ سالگی بود، با خواهرش کاسندرا به استیونتون رفت، جایی که هر دو در آن بزرگ شده بودند. آنجا پیش یکی از دوستان خانوادگی پولدارشان ماندند، خانواده بیگ وایترز، که دو دختر و یک پسر داشتند. هریس، پسر خانواده، در یک خانه بزرگ در منیدان پارک زندگی می‌کرد. در یک مهمانی که در خانه بیگ وایترز برگزار شد، هریس از جین خواستگاری کرد. اولین و آخرین خواستگاری از جین و بلیطی برای فرار از ترشیدگی. جین ابتدا پذیرفت. دلایل زیادی هم برای پذیرفتن این پیشنهاد وجود داشت؛ تایید اجتماعی، امنیت، زندگی در ملک ۱۵۰۰ هکتاری و اتاق‌های رویایی. اما این نمایش‌نامه‌ای نبود که آستن در ذهن داشت؛ نه برای خودش و نه برای قهرمانان قصه‌هایش. هریس لکنت زبان داشت، از آکسفورد اخراج شده بود و شش سال از آستن کوچک‌تر بود. او هرگز چشم‌انداز عاشقانه‌ای برای آستن نبود، بیشتر شبیه یک برادر کوچک‌تر بود. جین فهمید که پذیرفتن این پیشنهاد همه چیز را به کل عوض می‌کند. مسئولیت سنگینی بر دوشش قرار می‌گرفت و این توانایی روزانه نوشتن را از او می‌گرفت. به علاوه زایمان آن روزها واقعا خطرناک بود و البته نگهداری از آن‌همه مرغ و اسب و حیوانات مزرعه هم مزید بر علت.

با سنی که او داشت، همین حالا هم در محاصره پیردختری بود و البته خیلی هم برایش مهم نبود. آستن حق انتخاب داشت؛ می‌توانست به زندگی زناشویی قدم بگذارد یا درباره این زندگی بنویسد. نمی‌توانست هر دو کار را با هم بکند. او خصوصیات خودش را خوب می‌دانست و سرانجام فهمید که باید مجرد بماند تا کارش را تمام کند. شکی نیست که این از بدِ روزگار بود که تنها راه برای بهتر شدن سرنوشت آستن ادامه‌ نوشتن و ازدواج نکردن بود.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها