سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۰
در جست‌وجویی راهی برای گریز از تنهایی

«راهنمای مردن با گیاهان دارویی» اثر داستانی عطیه عطار‌زاده است. با این داستان‌نویس درباره کتاب‌اش گفت‌وگو کردیم.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» این کتاب را نشر چشمه منتشر کرده است. این رمان روایت زندگی دختری جوان نابینا است. درخانه‌ همراه مادرش در کار خشک‌کردن، ترکیب و آماده‌سازی گیاهان دارویی برای فروش در بازار است.  برای عطیه‌ عطار‌زاده تاویل‌پذیری‌های متعدد از یک متن مهم است. او پیش‌تر به خاطر کتاب  «اسب را در نیمه‌ی دیگرت بِرَمان» برگزیده جایزه شعر خبرنگاران شد.مشروح گفت‌وگو با این داستان‌نویس در ادامه می‌آید. 
 
خانم عطارزاده، شما اصلی داستان دختری نابینا است. نابینایی در این روایت وجه «نمادین» دارد؟
من چندان موافق نیستم، نویسنده معنا و مفهوم داستان را تبیین کند. به نظرم این کار صرفا به کاهش تاویل می‌انجامد و سودی ندارد. این‌که بگویم نابینایی راوی نمادی برای تنهایی درونی است یا نه صرفا به محدود شدن خوانش مخاطب از مفهوم نابینایی در داستان منجر می‌شود. اما می‌توانم بگویم نابینایی راوی برای من راهی بود برای افزایش کشف امکان‌های دیگر از طریق او. راهی برای فعال کردن حواس دیگر و شناخت جهان از طریقی دیگر. مفهوم تنهایی در داستان برجسته است. به هر حال راوی داستان مثل هر انسان دیگری شکلی از تنهایی را تجربه می‌کند. درک ما از تنهایی متفاوت است. همین تفاوت باعث می‌شود، تجربه تنهایی راوی را به اشکال مختلف درک کنیم. مگر جز این‌که هر یک از ما در درون مغز‌مان تنهاییم و از طریق ارتباط برقرار کردن با دیگری و با جهان پیرامون سعی در درآمدن از این تنهایی یا اتصال آن به چیزی جز خودش داریم؟
 
در داستان «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» به برخی داستان‌ها و مفاهیم اسطوره‌ای اشاره شده است از جمله «شیطان» و «سیب» یا «مهرگیاه»، آیا در توصیف شخصیت مادر هم جنبه‌های اسطوره‌ای در نظر گرفته بودید؟
من علاقه‌ی بسیار زیادی به اسطوره دارم. اساطیر برای من صرفا متونی خارجی برای خواندن نیستند بلکه من در اسطوره زندگی می‌‌کنم. فکر می‌کنم اگر بخواهیم، می‌توانیم بسیاری از شخصیت‌های داستانی را مستقیم و غیرمستقیم به اساطیر ربط بدهیم. اگر منظورتان این است که من به شکل آگاهانه پیش فرضی اسطوره‌ای برای شخصیت مادر داشتم و براساس آن اسطوره‌ی مثلا باروری یا مرگ یا غیره او را نوشتم، نه اصلا این طور نبوده است. اما به مرور این شخصیت رشد کرد و در زندگی‌اش وجوه اسطوره‌ای گرفت.
 
در برخی از داستان‌های اساطیری، سفر نقشی تعیین‌کننده در تغییر و تحول شخصیت‌ها دارد؛ شما هم در داستان‌ خود به همین کارکرد سفر توجه کرده‌اید؟
 بله. شیخ بوعلی سینا، به تدریج از شخصیتی تاریخی و علمی به دوست و مشاوری همیشه حاضر در ذهن راوی تبدیل می‌شود. ریشه این استحاله در چیست؟ آیا می‌توان گفت او به تدریج در نقش پدر راوی قرار می‌گیرد که سال‌ها فقدانش را احساس می‌کند.
 اگر از از دیدگاه روان‌شناختی نگاه کنیم می‌تواند صدق کند. اما برای من این‌طور نبوده است. من نمی‌خواستم بوعلی جای پدر یا نقش پدر را بگیرد. برای من این دو هرکدام به موازات هم وجود داشتند و هر کدام کارکردی داشتند که در کل، کلیت روانی راوی را تشکیل می‌داد. بوعلی شخصیت تاریخی قدرتمندی است که به جهان ذهنی راوی نزدیک است و همین قرابت باعث می‌شود، راوی بتواند به این شخصیت زندگی ببخشد و او را در خیال‌اش زنده کند.   درونی کردن کار همه‌ی ما هست؛ در اینجا پررنگ شده است. بوعلی شکلی از استاد درونی را به خود می‌گیرد و تکیه‌گاه راوی می‌شود تا او را را به امن (منظور امنیت خیالی است)  از شرایط دشوار بیرونی عبور دهد و به پدر خیالی برساند.
 
در این رمان، رفت و برگشت جالبی میان عالم خیال و واقعیت رخ می‌دهد و گاه مشخص نیست کدام‌یک از روایت‌ها واقعی و خیالی هستند؛ آیا می‌توان تصور کرد همه صحنه‌های مربوط به سفر راوی به آلمان و دیدار با پدر یا مومیایی کردن بدن مادر، صرفا در ذهن راوی می‌گذرند؟
 کاملا. هسته‌ی داستان برای من مرز بود. می‌خواستم لحظه‌ی ایستادن روی مرز مرز واقعیت و خیال‌ را کاوش کنم. پی کندوکاو حالت اسکیزوییدی بودم. ماجرای دیدار پدر کاملا غیرواقعی است.  تمام داستان در لحظه‌ای روایت می‌شود که راوی بعد از مرگ مادر روی صندلی ننویی نشسته است. چه چیزی واقعیت و چه خیال  است، کدام  بخش روایت مربوط به گذشته و کدام وجه آن در زمان حال  است، همیشه مورد شک است.

در داستان «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» عشق و خشونت کنار هم قرار دارند. گاهی کلام، اعمال یا تخیلات ذهنی راوی جنبه‌هایی از خشونت را نیز بروز می‌دهند.  از سوی دیگر نابینایی راوی حاصل یک اتفاق تلخ طبیعی است و همچنین یکی از معدود تجربه‌های او از دنیای خارج از خانه، به رفتار خشونت‌آمیز گربه با او باز می‌گردد. آیا می‌توان نتیجه گرفت خشونت موجود در دنیای واقعی به تدریج عشق درونی راوی را نیز به سمت خشونت سوق می‌دهد؟
 در این داستان من می‌خواستم انسانی را مورد بررسی قرار بدهم که در وضعیت ناتوانی مادی و فیزیکی کامل قرار می‌گیرد و عکس‌العمل او را بررسی کنم. یکی از نظریه‌های در مورد بیماری اسکیزوفرنی یا بسیاری از توهم‌ها و اختلال‌های روان این است که این‌ها به گونه‌ای مکانیسم دفاعی روان ما برای حفاطت از کلیت خود هستند. برای مثال فردی با توان بسیار بالای روانی و هوشی ممکن است در شرایط طبیعی نامناسبی قرار بگیرد که امکان بروز توانایی‌هایش را از او سلب کند. در این حالت روان برای حفظ هویت فرد به توهم پناه می‌برد و مثلا او در خیالش چیزی را کشف می‌کند. در واقع آدمی همیشه با خشونت طبیعت از یک سو (خشونت به مثابه نیروی مانع تحقق خواسته‌ها) و روان مایل به رهایی و حرکت از سوی دیگر روبرو است. به نظر من اصلا این تعارض نقطه‌ی عزیمت هنرمند است؛ نقطه‌ی حرکت فردی که برای تحقق خود جهانی دیگر می‌آفریند. و این آفرینش تنها با عشق ممکن است. اینکه خشونت موجود در جهان واقع، راوی را به سوی خشونت سوق داده در ظاهر درست است. یادمان باشد که راوی به اعمال خشونت‌اش آگاه نیست و تمام این کارها را در وضعیتی اسکیزوییدی و ناخوداگاه انجام می‌دهد و خودآگاهی‌اش تمامی اعمال‌اش را توجیح می‌کند. اما در نظر مخاطب که در جهان واقع ایستاده و قضاوت می‌کند، این خشونت قابل مشاهده است. شاید سوال این باشد که آیا اصلا برای انسانی که در چنین وضعیتی به سر می‌برد راه دیگری هم هست؟
 
 
 
 
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها