شکوه قاسمنیا در اثر جدیدش با عنوان «کاش یکی قصهاش را میگفت» داستان پسرکی معلول را برای نوجوانان بیان میکند.
این رمان نوجوان، خاطرات پسربچه معلولی را بیان میکند که همراه پدر، مادر، مادربزرگ و خواهر و برادرش زندگی میکند تا اینکه در اثر بمباران عراقیها پدر و مادر و خواهر و برادرش را از دست میدهد و مادربزرگش سرپرستی او را به عهده میگیرد، مادربزرگی که خیلی به او علاقه ندارد. تا اینکه پسر معلول خاطرخواه گیس گلابتون میشود.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«ننه جانم به زن آقا موسی گفته بود که عروسم خوشگل نیست. (زن آقا موسی کور بود). اما به نظر من که مادرم خوشگل بود. مخصوصا رنگ صورتش خیلی قشنگ بود. مثل شبهای مهتابی بود. حتی جای آن آبله کوچک گوشه لبش هم قشنگ بود؛ یعنی به صورتش میآمد. نه اینکه بخواهم از مادرم تعریف کنم، اما خوشگلیاش یک جور مخصوصی بود؛ با بقیه زنها فرق میکرد. من اگر بزرگ میشدم و زن میگرفتم، یکی مثل مادرم را میگرفتم. حتی جنازهاش هم زشت نبود. فقط حیف که چشمهای درشتش بسته بود! شاید چشمهایش را بسته بود تا نبیند که آبجی زهرا چه شکلی شده. شاید هم بسته بود که خیال کند دارد خواب میبیند.»
شکوه قاسمنیا متولد 1334 در تهران است و از سال 1359 فعالیت خود را در حوزه کودک و نوجوان آغاز کرده است. تالیف بیش از 200 کتاب کودک و نوجوان، سردبیری مجلات شاپرک، قلک، رشد، شباب، همکاری با روزنامه آفتابگردان و مدیریت انتشاراتیهای خانه هنر و ادبیات و کتاب ارغوانی از جمله فعالیتهای اوست. کتاب «کاش یکی قصهاش را میگفت» تا کنون دو جایزه کسب کرده است.
انتشارات محراب قلم، کتاب «کاش یکی قصهاش را میگفت» را در قالب 72 صفحه با شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 60 هزار ریال منتشر کرده است.
نظر شما