کتاب «قلمروی پنهان» سومین جلد از مجموعه «بالهای آتشین» نوشته تولیتی سادرلند با ترجمه آناهیتا حضرتی منتشر شد.
در نخستین جلد این مجموعه با عنوان «پیشگویی اژدهای کوچک» با ترجمه عادله قلیپور بچهاژدهایان میآیند تا جنگ را خاتمه بدهند.کِلِی همه عمرش زیر کوه زندگی کرده؛ اما این گِلبال میداند آن بیرون جنگی بین قبیلهها درگرفته که طبق یک پیشگوییِ پر رمز و راز قرار است او و چهار بچهاژدهای دیگر خاتمهاش بدهند.
این بچهاژدهای انتخابشده، وقتی هنوز از تخم بیرون نیامده بودند، از خانههایشان دزدیده شدند و بهخاطر این پیشگویی، به دور از چشم قبیلهها بزرگ شدند. ولی بعضی از این بچهها به پیشگویی اعتقادی ندارند و نمیخواهند نقشی در آن داشته باشند. حالا که خطر یکی از آنها را تهدید میکند، شاید کِلِی و دوستانش آزادی را به سرنوشت ترجیح بدهند. آنها از زیر کوه بیرون میآیند. ودنیای بیرون را با ماجراهایی درگیر میکنند که هیچکس نمیتوانست پیشبینیشان کند.
در دومین جلد این مجموعه با عنوان «وارث گمشده» با ترجمه رحمتالله قائمی وارث گمشدهی تاج و تختِ دریابالها سرانجام به خانه باز میگردد. باورش نمیشود که بالأخره قرار است این اتفاق بیافتد. سونامی و باقی اژدها کوچولوهای سرنوشت، دل به زیر دریا میزنند تا قلمرو دریا را پیدا کنند. سونامی که سالها قبل از گرمخانهی سلطنتی دزدیده شده بود، حالا بیصبرانه منتظر است تا با افراد قبیلهاش ملاقات کند و دوباره به آغوش گرم مادرش، ملکه کورال برگردد. ولی بازگشت سونامی به قلمروی که هیچوقت ندیده است، آنطور که تصور میکرد اتفاق نمیافتد. ملکه کورال با آغوش باز از او استقبال میکند، ولی سالهاست که یکقاتل، وارثان ملکه را به قتل میرساند و شاید سونامی هدف بعدیاش باشد. اژدها کوچولوها به قلمرو دریا پناه میآورند، ولی این اقیانوس پر است از رمز و راز و خیانت؛ شاید حتی مرگ در کمینشان باشد!
در «قلمروی پنهان» جنگِ بین قبیلهها در پیریا بالا گرفته است. از اول هم قرار نبود گِلوری توی این جنگ و پیشگویی باشد. حتی قبیله این بارانبال نیز به دور از این جنگ، جایی توی جنگل انبوه پنهان شدهاند. «گلوری» میخواهد پدر و مادش را پیدا کند، اما هرچه بیشتر پیش میروند اتفاقهای بیشتری میافتد، دوستاش دزدیده میشوند و وقتی به قلمرو بارانبالها ميرسند میفهمند بارانبالهای زیادی هم دزدیده شدهاند. البته این فقط یکی از حقایق تلخی است که در آنجا با آن مواجه ميشوند و حالا وظیفهی گِلوری نجات آنهاست.
داستان کتاب اینگونه آغاز میشود: «باز هم پنج تا بهاژدها با هم سرشاخ شده بودند. بین صخرهها جستوخیز میکردند و نور خورشید که تازه داشت طلوع میکرد، روی فلسهای سبز و قرمز و طلایی آنها میتابید. بچهها برای هم دندان تیز میکردند و پنجه نشان میدادند؛ با عصبانیت زبان نیشمانندشان را برای هم درمیآوردند و سر هم داد میکشیدند. آن طرفتر، زیر صخرهها، دریان موجهایش را تند و خروشان به ماسههای ساحل میکوبید؛ انگار میخواست با نعرههای اژدها کوچولوها رقابت کند.
رفتار بچهها خجالتآور بود، ولی کاری نمیشد کرد. ناتیلوس، نگران به اژدهای بزرگ و سیاهی که کنارش ایستاده بود نگاهی انداخت، ولی بچهها هنوز داشتند دادوبیداد میکردند و متوجهاش نشده بودند. آرزو میکرد ای کاش او هم میتوانست ذهن فردابین را بخواند؛ شک نداشت فردابین ذهنش را میخواند.
آرزوی دیگرش این بود که ای کاش از جنگجویان صلح، تعداد بیشتری آنجا میماندند، چون قوتی خبر رسید آن شببال میخواهد بیاید آنجا، یک دفعه همه مأموریتی برای خودشان جور کردند و زدند به چاک. امروز صبح مخفیانه جنگجویان صلح، توی صخرههای کنار دریا،تقریبا خالی از هر موجود زندهای شد. فقط گاهی وقتها اژدهایی از توی غاری سرک میکشید، ولی تا چشمش به فردابین میافتاد فوری خودش را گموگور میکرد.»
انتشارات پرتقال کتاب «قلمروی پنهان» را در قالب 304 صفحه با شمارگان هزار نسخه و قیمت 180 هزار ریال منتشر کرده است.
نظر شما