برخی نویسندگان در آثار اخیر خود سعی کردهاند عناصر خارقالعاده و فانتزی را به داستانهای جدیدشان بیاورند و این آمیزهی وحشت، حقیقت و خیال چنین داستانهایی را بسیار خواندنی کرده است.
«صداهایی در شب» نوشته «استیون میلهاوزر»
در داستانهای میلهاوزر شهرها خالی از سکنه هستند و تقریبا تمام شخصیتها رفتاری جنونآمیز و دیوانهوار دارند. آنها اشباح را میبینند، بر رویدادهای غیرواقعی متمرکز میشوند و شبها صداهایی میشنوند. با این حال میلهاوزر یک نویسنده ژانر وحشت نیست. در آخرین مجموعه داستانهای او مرزی باریک میان حقیقت و خیال وجود دارد و نشان میدهد ما چگونه اقدام به توصیف پدیدههای غیرقابل توصیف میکنیم.
«بانوی خانهدار» نوشته «جیل الکساندر اسباوم»
این کتاب با جملهای ساده اما قابل توجه شروع میشود که شما را وادار میکند به خواندن داستان ادامه دهید: "آنا اغلب همسر خوبی بود." «اغلب» در این جمله به چه معنی است؟ یا بهتر است بپرسیم معنی «خوب» در این جمله چیست؟ آنا بنز نزدیک ده سال است که به همراه همسر بانکدار خود به نام برونو در سوئیس زندگی میکند اما در حاشیه روابط اجتماعی باقی مانده است. او هیچ دوست واقعی ندارد و به سختی میتواند یک کلمه به زبان محلی آنجا صحبت کند. آنا در عوض در خانه میماند و سه فرزند خود را بزرگ میکند...
«یک زندگی کوچک» نوشته «هانیا یاناگیهارا»
پس از انتشار رمان سهره نوشته دونا تارت در سال 2013 نظرات متفاوتی درباره آن مطرح شد و حتی وقتی سهره برنده جایزه پولیتزر شد برخی از اهل قلم آن را بسیار ضعیف توصیف کردند. شاید انتظار میرود انتشار دومین رمان یاناگی به نام یک زندگی کوچک نیز با واکنشهای مشابهی مواجه شود. اما این داستان که از نظر احساسی کمی دلخراش و در عین حال بسیار جالب و سرشار از القای حس دلخوشی و رضایت است خوانندگان را میان بعیدترین سرحد وحشت و شادی و لذت موجود در زندگی با خود همراه میکند.
«خیانت» نوشته «پل بیتی»
طنزی گزنده درباره پسری جوان که محاکمه نژادی او را به دیوان عالی میکشاند. این داستان برخی اصول قانون اساسی ایالات متحده، زندگی شهری، جنبش حقوق مدنی و برابری نژادی در این کشور را به چالش کشیده است. شخصیت داستان خسته از تبعیض نژادی، واشنگتن دی سی را جایی شبیه به روم باستان تصور میکند که گویی در آن بار دیگر قانون برده داری و تبعیض نژادی وضع شده است.
«به برگسویل خوش آمدید» نوشته «تی. جرونیمو جانسون»
حتی عنوان این کتاب نیز نوعی طنز مرموز در خود دارد. دقیقاً به چه کسی برای ورود به یک شهر جنوبی کوچک در جورجیا خوش آمد گفته میشود؟
در ابتدا از نگاه دانشجوی تازه وارد داستان که میان ارزشهای زادگاه روستایی خود و مفهوم روشنفکرانه جهان وطنی چندفرهنگی گرفتار شده همه خوب و گرامی هستند. تا زمانی که برای اجرای یک نمایش درباره جنگ داخلی در زادگاهش شرایط او نیز تغییر میکند. در واقع جانسون داستان را از یک اعتراض دانشجویی به موضوعاتی چون کشف هویت، روایت شخصی، روایت جمعی، نژادپرستی و نخبهگرایی دانشگاهی میکشاند.
«جزیره اطلس» نوشته «تام مک کارتی»
مک کارتی سال گذشته مطلبی بر علیه امتیازات رئالیسم – سبکی از نگارش که در آن وقایع به شکل صریح توصیف میشوند- نوشت. او آخرین آثار رئالیست مانند «مبارزه من» اثر «کارل اووه ناسگارد» را که از سوی منتقدان مورد تحسین واقع شده مردود خوانده و در عوض نویسندگانی مانند «ویلیام بورو دوم» را ستوده است.
«مرا پیدا کن» نوشته «لورا ون دن برگ»
شخصیت داستان به نام جوی برای گذراندن زمان در طول یک سفر جادهای سراسر آمریکا را با اتوبوس میپیماید. وقتی او وارد یک ایالت جدید میشود سعی میکند هرچیزی را که مربوط به آنجاست به خاطر بسپارد. جزئیاتی که او کشف میکند معمولاً واقعی نیستند چرا که هیچ اطلاعات و آمار رسمی درباره آنها وجود ندارد. اما او درباره داستانهای شخصی و اطلاعات جزئی افراد فکر میکند چرا که او معتقد است: حافظه چیزی جز روایت یک داستان نمیتواند باشد.
نظر شما