سه‌شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳ - ۱۶:۵۲
گفت‌وگوی منتشرنشده با مرحوم مشفق کاشانی/ درسی که مشفق از رهبری گرفت و غزلی که سرود

مرحوم مشفق کاشانی چند ماه پیش از پرواز ابدی‌اش‌ در گفت‌وگویی منتشر نشده، درباره چگونگی آشنایی خود با رهبر انقلاب گفته‌ بود. او در بخشی از این گفت‌وگو تأکید کرده است: بنده دو درس از مقام معظم رهبری یاد گرفتم، یکی موضوع «اتحاد و همبستگی» و دوم هشدار ایشان نسبت به بیداری همیشگی و «دشمن» که این دو را در غزلی سروده‌ام.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) متن زیر، حاصل گفت‌وگوی پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR با مرحوم مشفق کاشانی است که چند ماه پیش از فوت آن مرحوم انجام شده است. مرحوم مشفق کاشانی در این گفت‌وگو درباره‌ چگونگی آشنایی خود با رهبر انقلاب و خاطراتی که از دیدارهای خود با ایشان داشته‌، سخن گفته‌است.
 
* رهبر انقلاب در بیانات‌شان در دیدار دست اندکاران همایش نکوداشت جنابعالی، از سابقه‌ی آشنایی با شما و شناخت اشعارتان در مطبوعات پیش از انقلاب و بعد هم از شناختی که بعد از انقلاب از شما داشتند سخن گفتند. ایشان فرمودند که با شما بعد از انقلاب به مناسبت‌هایی نشست و برخاست‌هایی هم داشتند. اولین دیدار شما با رهبر انقلاب کی بود؟
در جوانی و برای زیارت امام رضا(ع) سالی دو سه مرتبه به مشهد می‌رفتم. در یکی دو تا از این سفرها پیگیری کردم و پرسیدم که اینجا انجمن ادبی و محفل شاعران کجاست؟ یکی از این افرادی که اهل شعر و ادب بود، گفت که منزل استاد محمود فرخ خراسانی روزهای جمعه انجمن ادبی برپاست و شاعرانی از مشهد و شهرستان‌های دیگر برای شعرخوانی می‌آیند. من هم روز جمعه به آنجا رفتم و شعر خواندم. بعد مرحوم فرخ از من سوال کرد که شما؟ من هم خودم را معرفی کردم. گفت شما را می‌شناسم و آثارتان را در مطبوعات خوانده‌ام. آنجا با استادانی از جمله استاد کمال‌پور، صاحب‌کار، قهرمان، برزگر، قفورزاده شفق، غلامرضا قدسی، مؤید و چندی دیگر که الان نظرم نیست، و همگی از شاعران برجسته‌ی آن زمان بودند، آشنا شدیم. این آشنایی مبدل به یک دوستی و صمیمیتی شد که تا زمانی که این‌ها حیات داشتند ادامه داشت.
 
در بین این دوستان با استاد غلامرضا قدسی بیشتر نزدیک بودم. برای اینکه استاد قدسی مرتب به شهرستان‌ها سفر می‌کرد و کارش مبارزه با رژیم ستم‌شاهی بود و به همین دلیل هم مدت‌های زیادی را در زندان‌ها گذراند. به‌خاطر شکنجه‌هایی هم که نسبت به این مرد شد جانش را روی همین کار گذاشت. من به وسیله‌ی استاد قدسی با خصوصیات و شخصیت مقام معظم رهبری آشنا شدم. یعنی آقای قدسی و رهبر انقلاب چون هر دو اهل مبارزه و ادبیات بودند بیشتر باهم اتفاق نظر داشتند.
 
* ایشان را چطور به شما معرفی کردند؟
رابطه‌ بنده با آقای قدسی خیلی خصوصی شده بود. او شعرهای من را هم دیده بود و دانسته بود که من ضد رژیم هستم. بنابراین خیلی به بنده اعتماد داشت. او چند بار از خصوصیات آقا برای من گفت. از نظر دانش، از نظر انسانیت و بزرگواری این مرد و علاقه‌ای که واقعا این بزرگ‌مرد تاریخ اسلام نسبت به مردمش داشت سخن‌ها برای من گفت. قدسی از آقا صحبت‌ها می‌کرد و در کنار این صحبت‌ها می‌گفت موقعی که آقا به انجمن شاعران تشریف می‌آوردند و اکثر این عزیزانی که اسم‌شان را بردم از محضر این مرد بزرگ استفاده می‌کردند. شعرا در انجمن شعر می‌خواندند و دوست داشتند که آقا هم نقدها و نظرات خودشان را بگویند. آقا هم روی شعرهایی که این حضرات می‌خواندند نظر می‌دادند و شعرا هم واقعا نظرات ایشان را پذیرا می‌شدند و تشکر می‌کردند.
 
* آقای قدسی چه سالی آیت‌الله خامنه‌ای را به شما معرفی کرد؟
حدود دهه‌ چهل بود. از مطالبی که آقای قدسی به من گفت یکی اینکه مقام معظم رهبری در زمینه‌ غیر از علوم حوزوی از جمله در ادبیت و عربیت نیز مقام بلندی دارد. کما اینکه الان هم در محضرشان گاهی اتفاق می‌افتد و می‌بینیم وقتی شاعران شعر می‌خوانند گاهی نظریات ایشان جالب و بدیع است.
 
البته قدرت حافظه‌ی ایشان نیز اعجاب‌انگیز است. یک شاعر وقتی قصیده‌ای پنجاه بیتی می‌خواند، آقا با حوصله گوش می‌دهند و پس از اینکه شعرش تمام شد، می‌فرمایند بیت سی‌ام را مجددا بخوانید و بعد می‌گویند که فلان جای بیت این اشکال را دارد.
 
ببینید خود آقا خیلی کم غزل می‌گویند اما وقتی یک غزل می‌گویند ضرب‌المثل می‌شود. گاهی بعضی از شاعران به استقبال از شعر ایشان رفته‌اند اما هیچکدام، آن شعر آقا نشده است.
 
من در طول این سال‌هایی که با آقای قدسی رفیق بودم اکثرا صحبت از شخصیت والای آقا بود تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی. دیدار و آشنایی حضوری من با ایشان هم بعد از انقلاب بود. یک روز در سال ۶۰ از من دعوتی کردند تا در استادیوم دوازده هزار نفری تهران برای رزمندگان و پاسداران شعری بخوانم. شعری هم داشتم که برای جمهوری اسلامی ساخته بودم و قصیده‌ای بود حدود هفتاد هشتاد بیت. در اواسط شعر بود که دیدم صدای «الله اکبر» و تکبیر پاسداران بلند شد و به‌طوری‌که دیگر صدای من به گوش افراد نمی‌رسید. اعلام کردند که ریاست جمهوری کشور، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای تشریف‌فرما می‌شوند. لحظاتی بعد ایشان با آقای شمسایی تشریف آوردند. آقای شمسایی من را کنار کشید و گفت که در ماشین شعر شما را با آقا گوش می‌کردیم. آقا خیلی خوش‌شان آمد از کار شما و گفت شعر امروز باید این چنین چیزی باشد. بعد من خدمت‌شان رفتم و من سلام و عرض ادبی کردم. ایشان هم جواب دادند و بعد گفتند آقای مشفق! این شعر را از اول بخوان. من هم شعر را از اول تا آخر خواندم.
 
دیدارهای بعدی ما با ایشان، بیشتر در روز ۱۵ ماه رمضان، تولد حضرت امام حسن (علیه‌السلام) دست داد که از شاعران برجسته کشور به خصوص شاعران جوان دعوت می‌کنند. در مورد این دیدار هر ساله هم به این نکته توجه کنید که اکثر کسانی که دعوت می‌کنند، ناشناخته هستند. حتی جوان‌هایی که سن‌شان ۱۸-۱۷ سال است در این مجمع شعر می‌خوانند. واقعا اعجاب‌انگیز است! همین تشویق حضرت آقا برای این‌ها واقعا یک سرمایه است و کوشش می‌کنند تا سال آینده شعرهای بهتری آماده کنند.
 
* استاد با رهبر انقلاب جلسات خصوصی هم داشته‌اید؟
بله، وقتی مرحوم سیدالشعراء، امیری فیروزکوهی فوت کرد من یک ترکیب‌بندی در رسایش سرودم. این ترکیب‌بند مورد توجه بزرگان قرار گرفت. دکتر مظاهر مصفا، داماد مرحوم امیری روزی به من زنگ زد که آقای مشفق ترکیب‌بند شما خیلی خوب از آب درآمده است. بنده به ایشان گفتم چون دل من در این سروده حرف زده است و من نخواستم لفاظی بکنم و صرفا شعری گفته باشم. من این ترکیب‌بند را از ژرفا و بن دندان برای آن مرحوم ساختم.
 
بعدتر از دفتر مقام معظم رهبری اطلاع دادند که حضرت آقا می‌خواهند شعر را بشنوند. از بنده دعوت کردند و من هم بعد از ظهری خدمت ایشان رفتم. آنجا مرحوم دکتر ناصری و دکتر شیرازی و فرزند مرحوم امیری فیروزکوهی و چند نفر دیگر از دوستان و نزدیکان آن مرحوم نیز تشریف داشتند. مقام معظم رهبری با همین عبارت فرمودند: شنیدم شما شعر خوبی برای مرحوم امیری سروده‌اید، شعر را برای ما هم بخوانید. من هم شعر را خواندم و دیدم ایشان با تمام وجود تحت تأثیر قرار گرفتند. بعد از تمام شدن شعر، من را بسیار تشویق کردند.
 
دیدار بعدی ما با مقام معظم رهبری در یکی از دیدارهای شاعران در ماه رمضان بود. وقتی مراسم تمام شد جناب آقای گلپایگانی گفتند که آقا فرمودند شما بمانید. به جناب آقای حمید سبزواری و مرحوم شاهرخی و عباس براتی‌پور و حجت‌الاسلام‌والمسلمین رشاد هم گفته بودند که بمانند.
 
بعد از اینکه مابقی شعرا رفتند، ایشان فرمودند که این روزها بنده چند شعر سرودم و می‌خواهم که شما نظر خودتان را درباره‌ی آن‌ها بدهید. آقا دو غزل خواندند که همه‌ی ما را مجذوب کرد و به عالمی دیگر برد. سپس بنده از ایشان پرسیدیم که چرا کم غزل می‌سرایید؟ ایشان گفتند که باید شعر خودش بیاید. سخن ایشان کاملا درست بود زیرا آن شعر است که به سراغ شاعر می‌رود نه بالعکس.
 
شما در دوره‌ جوانی با طیف‌های مختلف، جلسه ادبی و حشر و نشر داشتید. بخشی از این شاعران بعد از انقلاب اسلامی، همراه نظام نوپای جمهوری اسلامی نماندند. آن‌ها با شما نبودند و شما هم وارد این طیف‌ها نشدید. می‌خواستم در مورد این رابطه و تداومش با ما صحبت کنید؟
اتفاقا سؤال جالبی است. شاعران زیادی را می‌شناسم که در زمان قبل از انقلاب در مجالس ادبی بودند. بعد از انقلاب یکی از آن‌ها از من سؤال کرد: شما دیگه چرا به این جریان (انقلاب) متصل شدید؟ من در جواب گفتم اگر شرح حال بنده را خوانده باشی می‌دانی که من در خانواده‌ی مسلمان پرورش یافتم و به مذهب و دینم علاقه دارم. این مبارزات را هم جزئی از دینم می‌بینم و سال‌هاست که با اشعارم با دستگاه ستم‌شاهی مبارزه کردم.
 
وقتی در ۲۸مرداد کودتای ننگین انجام شد و حدود ۲۰، ۳۰ نفر از جوانان برومند این مملکت را شاه تیر باران کرد، من باز هم دست از مبارزه و شعر گفتن برنداشتم و در آن وضع خفقان‌آور، یک قصیده ساختم: 
باز در پرده یکی نادره آهنگ زدم
نقش دیگر به سراپرده‌ی نیرنگ زدم
بندگان زر و زنجیر به افسون دگر
روی در اهرمنان تکیه به اورنگ زدم
منظور و مقصود مستقیمم در این شعر خود شاه بود. بعد از انتشار این قصیده، خیلی مزاحمت برای من ایجاد شد. اما به دوستان می‌گفتم من باید با این مردم باشم. از بین آن رفقای قدیمی کسانی که با ما ماندند یکی مرحوم اوستا، مرحوم محمود گلشن، سید ابراهیم ستوده، محمد گلبن و... بودند.
 
جالب است که برای ما حرف‌هایی هم درآورده‌ بودند. مثلا می‌گفتند که به این‌ها چک سفید امضاء می‌دهند یا به ما «شاعران درباری» می‌گفتند. من هم در جواب‌شان گفتم که اگر این که این روحانیت عزیز و معظم نامش دربار است، بله ما درباری هستیم.
 
* شما در جایی گفته بودید که از بیانات رهبر انقلاب برای برخی از اشعارتان الهام گرفته‌اید و مضمون‌پردازی نموده‌اید، ممکن است مثالی بفرمایید؟
بنده دو درس از مقام معظم رهبری یاد گرفتم. یک موضوع «اتحاد و همبستگی» و دوم هشدار ایشان نسبت به بیداری همیشگی نسبت به «دشمن» است. این دو را در غزلی با این اوصاف سرودم:
نگذارید که این سلسله در هم شکند
مطرب عشق دف از قافله‌ی غم شکند
مشعل مهر فرو افتد و خاموش شود
آسمان رنگ ببازد، دل شبنم شکند
خم ز جوش افتد و میخانه به تاراج رود
شحنه‌ی مست، جهان آینه‌ی جم شکند
دم جادوی یهودا لب عیسی بندد
تهمت از حیله زند حرمت مریم شکند
دیو، انگشتری از دست سلیمان گیرد
نقش زیبنده‌ی توحید به خاتم شکند
گرچه آورد در این دیر خراب آبادم
نی روا تیغ جفا بر سر آدم شکند
شرحه شرحه دل ما در گرو زلف شماست
زلف بر باد مده تا دل آدم شکند
یاد، از واقعه‌ی طف جگرم سوخته است
این چه بغضی است که در ماه محرم شکند
پایبند سخن عشق شمایید شما
نگذارید که این سلسله در هم شکند
 
* توصیه‌ی جنابعالی به شاعران جوان چیست؟
توصیه‌ام این است که از خلاقیت غافل نمانند. خیلی از جوان‌ها وقتی احساس می‌کنند طبعی دارند شروع به ساختن شعر آزاد می‌کنند که این اشتباه است. به مقلدین شعر نیمایی چندین بار گفته‌ام که نیما ۴۰ سال در شعر سنتی ماند، سپس اوزان نیمایی را ساخت.
              
همچنین شاعران جوان باید زندگی شعرایی از قبیل نیما و اخوان ثالث را بخوانند و غافل از شعر گذشتگان نباشند به خصوص سعدی، حافظ، عطار و مولوی. مطالعه‌ی زیاد حالتی برای شاعر ایجاد می‌کند که ترکیب‌سازی ملکه ذهنش می‌شود ولی اگر مطالعه نکند در جا می‌زند و کارش پیش نمی‌رود.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها