بازگشت به خانه پدری
نادری درباره نخستین متن هایش می گوید: قبل از آنکه در سال 60 و در جبهه جنگ، «بازگشت به خانه پدري» را بنويسم، در سال 57 داستاني نوشته بودم درباره چند پسربچه که آدم برفي مي سازند و بعد مجبور به فرمانبري از دست ساخته خودشان مي شوند: اين نوشته با بي ميلي و بي توجهي دوستانم روبه رو شد و من همان وقت ها گُم و گورش کردم. نگارش «بازگشت به خانه پدري» تحت تاثير کامل «راديو» که در خانه ما امري جدي و مهم بود انجام شد. از اين جهت اولين نقطه ارتباط من با هنر نمايش، همين نمايشنامه است که هنوز اجرا نشده و مي ترسم تا زنده هستم اجرا نشود. این نمایش در سال 68 در دانشکده هنرهاي زيبا يک نوبت به عنوان پايان نامه - يا اجراي کلاسي- يکي از دانشجويان اجرا شد. پانزده سال بعد محسن عليخاني براي اجرا در جشنواره فجر سال 83 تمريناتش را شروع کرد که مورد قبول هيات بازبيني قرار نگرفت، محسن از ايران رفت و دوباره نمايشنامه به محاق رفت. «بازگشت به خانه پدري» با «پچپچه ها» خيلي متفاوت است، فردي پس از هشت سال جنگيدن در حالي که به گمان همه کشته شده به خانه برمي گردد، آنچه انتظارش را مي کشد دوقلوهايي به هم چسبيده اند که يکريز و متصل با هم مي جنگند. پدري نابينا که با طناب هايي به نقاط مختلف خانه مي رود و مي آيد و مادري در حال احتضار. اميدوارم نمايشنامه «بازگشت به خانه پدري» روزي امکان اجرا پيدا کند، درست است که شکل و شمايل اين نمايشنامه بسيار هول آور است، اما يادمان باشد نمايشنامه اي درباره «مادر، وطن و خانه» است. وطني که در آستانه نزاع هاي داخلي، همزمان با طولاني ترين «جنگ کلاسيک قرن» بود. جنگ و جدال برادران در حضور «مادر»، کابوس هشداردهنده ای است، دوقلوهاي به هم چسبيده که مدام با هم مي جنگند هشداري است.
پچپچه های پشت خط نبرد
علیرضا نادری با اولین نمایش رسمی خود که در سال 74 و به نام "پچپچههای پشت خط نبرد" در جشنواره دانشجویی اجرا شد، نشان داد که علاقهمندی بسیاری به رئالیسم در صحنه دارد. رئالیسم او بدون الگوپذیری از دیگران و با استناد به شخصیتها، موقعیت و اتفاقات به وقوع پیوسته در چهارچوب جغرافیایی کشورمان، کاملاً ایرانی مینماید. شاید خیلیها بودهاند که در ایران متنهای رئالیستی نوشتهاند ولی این متنها کاملاً تصنعی جلوه کرده است؛ چون محتوا و شخصیتها و حتی موقعیتها، نسخهبرداری از همان آثار غربی بوده است.
در نمايشنامه پچپچه های پشت خط نبرد، اتفاقات در جبهه جنگ مي افتد. رزمندگان در فاصله دو حمله در جبهه به سر می برند و تعدادی از آنها قصد دارند مرخصي شان را طوری تنظيم كنند كه هنگام حمله اصلی در خانه باشند. شخصيت ها آن طوری كه عليرضا نادری نوشته است، عبارتند:
عليرضا: تربيت شده در جنوب تهران با همه بدی ها و خوبي ها.
باقر: مهم نيست كجايي باشد.
دوستعلي: دوست دارم شمالي باشد، بسيار زبر دست در آرايشگري.
يوسف: يهودي است، اهل كتاب و معرفت.
شهريار: بهتر است يزدی باشد.
پرويز: تهراني است، اما نه جنوب تهران.
سرگروهبان فرخنده: با لهجه مشهدي.
سروان: مثل شبحي مي آيد و مي رود و اهميتي ندارد كجايي است.
باقر: رزمنده اي است دگرانديش كه هنوز باقي مانده بحث هاي روزهاي انقلاب را نشخوار مي كند. او بهتر ازديگران دغل بازي های پرويز و عليرضا را می شناسد.
يوسف يهودي است و ظاهرا وصله ای ناجور در جبهه جنگ حق عليه باطل. عليرضا اما آميزه اي است از مردم جنوب شهر تهران. اگر گيرش بيايد كمي دود و دمی و زورگير و سواری بگير از هر كسی كه سواری بدهد. پرويز يك سرباز وظيفه است. تنها كسي از غرايب روزگار با وجود آنكه همه دست به يكي شده اند او را موقع آتش بس به مرخصي بفرستند ولي فقط او، از اين جمع زنده می ماند چون حمله در زمانی غير قابل پيش بيني اتفاق مي افتد يعني همان وقت كه او در مرخصي بسر می برد. مافوق ها هستند و نيستند. فرمان ها را از بالا دست ها می گيرند و به زير دست ها می دهند.
عليرضا نادری ميان اين آدمها زندگی می کند. او به خوبي اين آدمها را ديده و آنها را مي شناسد. براي همين گفت و گوي ميان آنها را تا اين اندازه واقعي به تصوير مي كشد. اين آدمها نماينده اقشار مختلف جامعه اند بي كم و كاست. بنابراين جنگ آنها را تطهير نكرده است تا سفيد سفيد باشند؛ حتي بدترينشان (عليرضا) سياه نيست. همه آنها ضد و نقيض هايي هستند كه براي هدفي مشترك گرد هم آمده اند؛ دفاع مقدس. اين همان واقع نگری از نوع عليرضا نادري است... اين آدمهاي متفاوت از باقر گرفته تا دوستعلي بر سر توافقي نگفته، يكجا گرد آمده اند تا دشمن را شكست دهند، اما اين توافق براي تطهير آنها كافي نيست. همان طور كه براي تطهير آدمهاي جامعه كافي نبوده است. شخصيت هاي پيچيده با رنگ خاكستري، با تمايلاتي كه طبق ارزشهاي جامعه ما بد و خوبند.
علیرضا نادری با تانی و طمأنینه دست به قلم میبرد و از افشاگری بی ریشه و غیر اصولی میپرهیزد. او میخواهد به جنگ نابرابریها و بی عدالتیها برود؛ پس ناگزیر باید متکی به سلاح آگاهی باشد. او از شعار و جزم اندیشی و تعصب کورکورانه و افراطی گری دوری میکند تا با تکیه بر اصولِ انسانی، بهتر بتواند به حقایق ملموس زندگیاش بپردازد.
چهار حكايت از چندين حكايت رحمان
اگر بخواهیم در میان الگوهای داستانی به موضوع ترسوهايي كه در جنگ فرار كرده اند که با فريب جايگزين رزمندگان واقعي مي شوند، اشاره کنیم، کتاب «چهار حكايت از چندين حكايت رحمان» یکی از آنهاست که در واقع تابع این الگوست: تعدادي از شرايط و موقعيت سوءاستفاده مي كنند كه در مقابل آنها ايستادگي مي شود.
نمايشنامه چهار حكايت از چندين حكايت رحمان، براي اولين بار توسط انتشارات بنياد حفظ آثار و نشر دفاع مقدس و تحت عنوان دو حكايت از چندين حكايت رحمان در سال 1374 منتشر شد. اين نمايشنامه از همان آغاز مورد توجه و عنايت كارگردانهاي جوان قرار گرفت، اما از آن جا كه خود عليرضا نادري تأكيد بسياري بر ويرايش و بازخوانيهاي چند گانه آثارش پيش از نشر و اجرا دارد، اين متن را يك بار ديگر بازنويسي كرد و اين بار با چهار حكايت آن را در جشنوراه بيست و يكم فجر اجرا كرد. اين نمايشنامه در سال 82 توسط كانون ملي منتقدان تئاتر به عنوان اثر برگزيده انتخاب شد. منتقدان تئاتر هم نقدهاي زيادي بر اين متن و اجرايش نوشتند و همين نكتهها دست در دست هم داد تا چهار حكايت از چندين حكايت رحمان يك نمايشنامه ژرف انديش و متفاوت در قلمرو متون ايراني و به ويژه با رويكردي به مسائل و آسيبهاي ناشي از جنگ به شمار آيد و در 1384، با همکاری دو نشر پاليزان و صرير اما تحت عنوان چهار حکایت از چندین حکایت رحمان تجدید چاپ شود.
داستان نمایش چهار حكایت از چندین حكایت رحمان، در قهوه خانهای بین راه میگذرد كه مردی به نام خالو و شاگردش عباسو آن را اداره میكنند. مطیر و حسون (راننده كامیون و شاگردش) از مشتریان دائمی این قهوه خانه هستند، كه چند روزی را بنابر نوع كارشان، در این مكان میگذرانند. این چند نفر به كمك هم راوی چهار داستان از یك واقعه یعنی حمله عراقیان به محل زندگی آنها و چگونگی ایستادگیشان در برابر سربازان عراقی هستند.
رئاليسم در"چهار حكايت از چندين حكايت رحمان" با توجه به القاي ايثارگري و شجاعت از سوي راويان متعدد، شكل عيني خود را از دست ميدهد و فقط بستري ميشود تا در آن حقيقتي نابتر پنهان شود. حالا با اين تعبير، امكان يك شكل تئاتري و قراردادي براي عيني ساختن و روايتگري اين نمايشنامه فراهم ميشود. البته در همان بافت رئاليستي هم چنين چيزي محقق ميشود، اما نتيجه در اين حالت با تأويلهاي ديگرگونهاي همراه است. در حال حاضر نسبي گرايي بر همه چيز احاطه دارد و نميتوان به سادگي مرز بين دروغ و حقيقت را از هم مشخص ساخت. بايد در چنين شرايطي همه چيز شكل قراردادي به خود بگيرد، بايد آگاهانه با حقيقت ژرف و پنهان روبهرو شد. اگر درك حقيقت راحت بود كه دنياي امروز در سايه تعبيرها و تفسيرهاي متعدد و مختلف و متناقض ورطه زندگي را به همگان سخت نميساخت. بدريه، رشيد و رحمان درگير يك واقعيت تلخ و تراژيك شدهاند و حصون و مطير در بازانديشي عباس نوجوان در درك يك واقعيت جاري و ساري مداخله ميكنند. آنها فقط به دنبال يك ارتباط هستند و ميخواهند خود را با خوش جلوه دادن عزيزتر گردانند.
سه پاس از حيات طيبه نوجواني نجيب و زيبا
رزمنده اي كه حافظه خود را ازدست داده، از جمله الگوهای داستانی مرتبط با جنگ است که در سه پاس از حيات طيبه نوجواني نجيب زيبا دیده می شود. اگر بخواهیم این متن را طبق الگوهای داستانی دسته بندی کنیم باید آن را در میان متونی قرار دهیم که در آنها؛ جنگ شروع مي شود ومصيبت هاي زيادي را به همراه مي آورد.
زمان " سه پاس از حيات طيبه نوجوان نجيب و زيبا " كمي بعد از جنگ است . در اين نمايشنامه، عليرضا همان نوجوان بسيجي است كه بر اثر نوعي جراحت، حافظه خود را به شكلي دردناك از دست داده است. دردناك، چون هر روز صبح با طلوع آفتاب و تلاش خانواده اش، حافظه بلند مدت خود را باز مي يابد. با مادر و تنها بردارش محسن، به گفت و گو و كنش مي پردازد، به خاطر مي آورد كه عاشق دختر عمويش زيبا بوده و مي خواهد به او اظهار عشق كند، اما كمي به عصر مانده، مي فهمد سال هاست از مجروح شدنش گذشته، جامعه درگير بحران هاي اقتصادي است و از همه بدتر اينكه، زيبا با يك معلول جنگ ازدواج كرده است. درست در همين موقع، روز به پايان رسيده و عليرضا ديگر نمي خواهد قيافه نحس اين دنيا را ببيند. مي خواهد بخوابد و همه مي دانند خواب يعني فراموشي دوباره و فردا صبح اين قصه تكرار خواهد شد.
بر خلاف بعضي از هنرمندان كه در بررسي جنگ و قهرمانان جنگ، نگاهي تك بعدي دارند، نادري با واقع بيني، قهرمانان يا مردمان باقي مانده از جنگ را به نمايش مي گذارد که نمونه درخشانش نمایشنامه سه پاس از حيات طيبه نوجوان نجيب و زيباست.
سه پاس از حيات طيبه نوجواني نجيب و زيبا، در سال 1385 توسط انتشارات مستند چاپ و در سال 88 توسط انتشارات امیرکبیر تجدید چاپ شد.
31/6/77
نمايشنامه 31/6/77 درباره جنگی است كه در دوران پس از جنگ روايت مي شود. در خرداد 1361 چند رزمنده با هم قرار مي گذارند كه در تاريخ 31/6/77 با هم ديدار كنند. همه بايد با كت و شلوار سفيد در ميدان آزادي حاضر شوند تا همديگر را بشناسند.
از اين 13 نفر عليرضا، محمود، رضا خبري نيست، در منزل او جمع شده اند. طي صحبت هاي اين آدمها، كه درباره ي همه چيز و همه كس سخن مي گويند، كم كم به اين نتيجه مي رسيم كه باقيمانده هاي جنگ، خيلي شبيه قهرمان هاي آرماني جنگ نيستند. بلكه همگي صاحب درگيري ها و كنش هاي مختلف رواني اند. جليل كه مجروح شيميايي است، از مشهد آمده است. او به همراه زنش سر قرار حاضر شده است. جليل مطلقا در خاطرات گذشته زندگي مي كند و بدون آنها خواهد مرد. او حاضر نيست ذره اي با زمان حال پيوند بخورد. زن او در حقيقت پرستار اوست نه همسرش. عليرضا، يك نويسنده است. روشنفكر و كم و بيش معتاد به مواد مخدر. او نيز به همراه زنش كه روشنفكر و اراده اي سست و عقده بچه دار شدن را نيز دارد بر سر قرار آمده است. جنگ اكنون براي عليرضا فقط ماده خامي براي داستان هايش است. محمود ـ كسي كه مجبور شده است براي كار به ژاپن برودـ از يك زن ژاپني ( مشروع يا نامشروع ) پسري دارد. او بعد از جنگ از حداقل امكانات يعني به دست آوردن شغل در ايران محروم بوده است. پيمان، با زنش معصومه از بچه جناب سروان رضا نگهداري مي كند چرا كه فرمانده، قهرمان بديل جنگ بر اثر اختلافات زناشويي و رفتن زنش، به دنبال او رفته و جناب سروان رضا، بچه را به پيمان و زنش معصومه سپرده است. درست در پايان نمايشنامه، ما متوجه مي شويم كه فرمانده بزرگ جنگ كه از ابتدا شرح قهرماني هايش از زبان همه گفته شده، از حل ساده ترين مسائل زندگي درمانده است.
در نمايشنامه 31/6/77 شخصيت ها و ديدگاه هاي متفاوتي از جنگ ارائه مي شود. برخي از آن ها مثبت و برخي منفي هستند. در اين نمايشنامه، در ظاهر، ديدگاه محمود در تقابل با ديدگاه هاي ديگران است اما خواننده نمي تواند شخصيت او و يا هيچ يك را كاملا مثبت يا منفي ارزيابي كند بلكه هر بار با شنيدن گفتار و استدلال هاي شخصيت ها او را محق يا مقصر مي داند. همان كسي كه به نظر مي رسيد در ابتدا ضد قهرمان باشد، در پايان يكي از قهرمانان است. در يك روايت چند آوایی احتمال دارد خوبي با خوبي ديگر درگير باشد يا واقعيت نصف و نيمه اي با واقعيت هم شكل خود در جدال باشد (پرين، 1376، ص 30) در اين نوع روايت، قهرمان ساخته نمي شود و هيچ كدام از شخصيت ها از پيش ساخته و پرداخته نشده است.
چند آوا بودن اين نمايشنامه مي تواند اين چنين آگاهي و هوشياري را به خوانندگانش بدهد. عليرضا كه به قول جليل خداي بحث و تحليل سياسي از اسلام و انقلاب بود (ص 45)، محافظه كار شده است. او اكنون به گذشته خود با ترديد نگاه می كند و از سادگي خودشان در زمان جنگ حيران است. (ص 19) محمود كه مشغولياتش پول، پُز و سود بود (ص 13) از فلاكتش در ژاپن مي گويد و از دست به دست هم دادن همه دنيا براي درو كردن جواني او (ص 19). پيمان در بيابان های قم در فيلم هاي جنگي انفجار مي زند. جنگ براي او فايده را داشته است (ص 81). جليل كه چشم ديده بان هاي لشكر خراسان بود كاري به سياست ندارد چون يك موجي كامل است و با قرص و كابوس كشتن اسرا در سوسنگرد زنده است. همسر جليل، ليلا توي آسايشگاه رواني جانبازها صدمات جنگ را بررسي مي كند و به دنبال ريشه هاي كابوس جليل است (ص 55). جليل پاك ترين بخش نوستالژي عليرضا است اما فخري، همسر عليرضا كشتن بيست و پنج اسير را افتخار نمي داند و به نظر او جليل جنايتكار جنگي است (ص 83). همه منتظرند تا رضا بيايد و از او واقعيت را بپرسند.
عليرضا نادري با به كار گيري روايت چند آوايي، شخصيت هاي نمايشنامه ي 31/6/77 را از طريق واكنش هايشان مي كاود. هر يك از شخصيت ها ديدگاه های متفاوتی از جنگ ارائه می دهد و پاره ای از واقعيت را بازتاب می كند و منطق روايی و طرح داستان را می سازد. به گونه ای كه خواننده نمی تواند شخصيت هيچ يك را كاملاً مثبت يا منفی ارزيابي می كند. در اين نمايشنامه نقش گفت و گوي شخصيت ها با ديدگاه های متفاوت در مورد جنگ و جامعه ی پس از جنگ، در شكل گيری روايت چند آوايی، عنصری اساسی است.
نتیجه: روح انتقاد
نادری درام را به شکل درست می شناسد و بر دیالوگ به معنای متعارفش واقف و مسلط است بنابراین از موضع قدرت و ناه تک ساحتی دوری می کند چرا که بیان حقیقت نیاز مبرم به طرح پرسش گری و ارائه دیالوگ به مفهوم دیالکتک اش دارد و این روشی دقیق برای استقرار روح انتقاد در هر متنی است و همین عاملی گیرا برای جذابیت آثارش شده است.
نادري كه در سال 83 نمايش، چهار حكايت از چندين حكايت رحمان، را به صحنه برد، شرايط اجتماعي و فرهنگي جامعه ي ما را پس از جنگ، مشابه شرايطي مي داند كه در آن، ميلر مرگ دستفروش را نوشت، ما اين موقعيت ها را داريم، در جريان جنگ و سازندگي، آدم هاي زيادي تخريب شدند ولي آيا ما آن آدم ها را در آثارمان مي بينيم؟
عليرضا نادري در توضيح ويژگي هاي ميلري آثار خود مي گويد: فصل مشترك و يا وجه تشابهي كه مي تواند بين آثار من و ميلر وجود داشته باشد، اين نكته است كه من آن چه را كه زندگي كرده ام نوشته ام. زندگي من در آثارم خيلي تجلي داشته است شايد نگاه تقريباً يكسان به شرايط اجتماعي نيز در اين ميان مطرح باشد.
نظرات برخی نویسندگان درباره علیرضا نادری
محمد چرم شیر، نمایشنامه نویس: علیرضا نادری نمایشنامهنویس صریحی است و با صراحت میپرسم آیا او چیزی بر جهان نمایشنامهنویسی کشورمان افزوده است؟ و در پاسخ با صراحتِ خودِ علیرضا میگویم نه. به این دلیل که هیچ کس مثلِ علیرضا نادری نمینویسد و هیچ کس الگویش علیرضا نادری نبوده است. چه رمز و رازی در این جاست؟آیا علیرضا نادری نویسنده بدی است که از او تقلید نمیکنیم؟ در پاسخ باید بگویم که علیرضا نادری نویسنده بسیار بسیار بزرگی است. اگر ما او را الگوی نوشتار قرار نمیدهیم، چون راز و رمز او را پیدا نمیکنیم.
فرهاد مهندس پور استاد دانشگاه علیرضا نادری را هم ردیف با نام محمد چرمشیر، جمشید خانیان و محمد رحمانیان قرار می دهد و مقاله ای را تحت عنوان"علیرضا نادری و هم دورههایش" در مراسم تجلیل از این نمایش نامه نویس می خواند که در آن، پدیده جنگ را به یک امکان برای تبدیل شدن به تئاتر ملی در آثار این چهار تن تلقی می کند و می گوید:«جنگ در آثار اینان تبدیل به رابطه زنده تئاتر و واقعیتهای موجود در ایران میشود. "سه پاس از حیات طیبه غیب و زیبا" نمونهای از آثار علیرضا نادری است که زودتر از انتظار ما نوشته شده است. به همین دلیل مورد شماتت و حسادت قرار گرفت. این افراد از جمله کسانی هستند که در جریان تولید نمایشنامهنویسی، اپوزیسیون خودشان در برابر جهل بودهاند. شاید این بلندترین جایگاهی باشد که هنرمندی بتواند به آن دست یابد.» وی در ادامه با اشاره به آرمان گرایی این چهار نویسنده معاصر می گوید:«آنان رازی نهفته در آثارشان دارند که با آن که آرمانگرا هستند، ایدئولوگ نیستند و برخلاف نویسندگان دهه 40 از چنین رویکردی دوری کردهاند.»
حسین پاکدل، نمایشنامه نویس هم درباره اش می نویسد: هرچند نادری در خلق درام به زبان کهن چيره دست است و متونی همچون " اطلسی نو بر شندره شهرزاد قصه گو" را نوشته که شکر خدا گودرزی آن را به صحنه برد، ولی علاقه وافری به پرداخت و بازسازی و بازگوئی مسائل معاصر به ويژه آرمان ها و آدم های جنگ دارد. آدم ها و اشخاص نمايش های نادری پويا وزنده اند در کنار ما نفس می کشند. حرف دارند و تحليل. گوشه گير و منزوی نيستند. می شود با آن ها ارتباط گرفت. با آن ها همراز و همداستان شد و به درونشان راه يافت. آن ها به شکل نمايشی باورپذير و حقيقی اند. حرفهايشان غريب و نامعقول نيست. حرفهائی است که مدام در گوش و کنار می شنوی ولی او، چون نقاشی توانا کلمات را مثل رنگين کمان رنگ ها پر جلوه به صحن نمايش می آورد و زوايای نهفته آن ها را روشن می کند. استعاره ها و نشانه ها در نمايش های نادری حرف اول را می زنند.
نظر شما