آشنایی استاد زندهیاد صفوت با عرفان ایرانی و توصیههای عارفانی چون مولانا به او آموخته بود ، سری را که درد نمیکند نباید با دستمال بست و به همین دلیل آرامش باطنی را که در دو دهه پایانی عمرش در کنج منزلش درکرج به دست آورده بود، نمیخواست با چیزی دیگر تغییر دهد و دوست و دشمن را متوجه توفیقهای خود کند که به قول مولانا:
زانک آوازت ترا در بند کرد
خویشتن مرده پی این پند کرد
یعنی ای مطرب شده با عام و خاص
مرده شو چون من که تا یابی خلاص
دانه باشی مرغکانت بر چنند
غنچه باشی کودکانت بر کنند
دانه پنهان کن بکلی دام شو
غنچه پنهان کن گیاه بام شو
هر که داد او حسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
جشمها و خشمها و رشکها
بر سرش ریزد چو آب از مشکها
دشمنان او را ز غیرت میدرند
دوستان هم روزگارش میبرند
دلیل دوم فضا و شرایط نامناسب و تیغ تهمتهایی است که از هر سوی در این گونه موارد بر سر برنده نشان می بارد، به خصوص از سوی برخی حاسدان و خناسان که نه خود کاری میکنند و نه دوست دارند که دیگران هم کاری کنند و اگر کسی توفیقی به دست آورد، با زدن برچسبهایی او را به سه کنج رانده و با انواع آزار و اذیتها و فشارها میخواهند اموالش را پختهخوارانه به غارت ببرند. نمونه اخیرش باران تهمتهایی بود که نثار استاد شجریان و فرزندانش شد و...
این دلایل سبب شد تا در همان سالهای اولیه دولت آقای احمدینژاد دولت فرانسه از طریق سفیرش در ایران به این ناشر خوشنام و معتبر اعلام کند که به خاطر خدمات فراوانش به فرهنگ و نشر کشورش در سطح ملی و بینالمللی، نشان شوالیه فرهنگ و هنر را برایش در نظر گرفتهاند. او ترجیح داد همان رفتاری را در پیش گیرد که استاد صفوت در پیش گرفت. از سفیر فرانسه خواست که تبلیغات و هیاهو نکند و از دادن مهمانی و دعوت از هر کسی دیگر جز خودش و خانوادهاش خودداری کند. اما به سیاق آن ضربالمثل معروف که دیوار موش دارد و موش هم گوش! خبر به چند جا درز کرد و نگارنده نیز از جمله کسانی بود که این خبر را شنید و به دلیل ارتباط کاری و خبری که با این ناشر محترم داشتم، ماجرا را برایش بازگو کردم و او نیز به دلیل اعتمادی که میان ما برقرار بود، اصل خبر را کتمان نکرد، اما از من خواهش کرد آن را جایی رسانهای نکنم و حتی به کسی نگویم. این جا از آن موارد نادر در کار روزنامهنگاری است که خبری به این مهمی را به خاطر مصالح بالاتر با کسی در میان نگذاشتم و رسانهای هم نکردم.
بعدها از چند کس دیگر از جمله استاد عبدالرحیم جعفری هم شنیدم که منتقد نحوه مواجهه این ناشر با نشان یادشده بود، اما از زاویهای مثبت. آقای جعفری به این ناشر محترم و معتبر گفته بود که جایزه و نشانی که گرفتید، تنها متعلق به شما نیست، بلکه توفیقی است که نصیب نشر و فرهنگ ایران شده است و باید پاسش داشت و بر پای چنین درختی آب افشاند و سخت به این ناشر محترم معترض شد که چرا چنین حرکت فرهنگی مهمی را به پستوی خانه و طاقچهاش منحصر کرده است و آن را فریاد نمیزند، چرا که این توفیق کمتر برای نشر و فرهنگ کشور حادث میشود.
اکنون که چند سالی از دریافت آن نشان گذشته به گمانم فضای فرهنگی کشور به سمتی سوق پیدا کرده است که امنیت ستانان تا حدودی به زاویه رانده شده باشند و افقی تازه برای ناشران مستقل و اهل درد و درک و دریافت به وجود آمده باشد. نگارنده هم همچنان به قولش عمل کرده و نامی از این ناشر محترم و معتبر در این یادداشت نبرده و حتی موضوع و سوژه کارهایش در حوزه کتاب را نگفته است که خواننده علاقهمند به حوزه کتاب بتواند حدود و صغور چنین ناشری را حدس بزند. امید که این ناشر محترم و برخی از دوستانش در این سو آن سو دست همتی به کمر بندند و او را راضی کنند که برای چنین نشان مهمی "دیده دریا کند و سر به صحرا "فکند" وندرین کار دل خویش به دریا "فکند".
نظر شما