نگاهی به مجموعه شعر «چای در غروب جمعه روی میز سرد میشود» سروده احمدرضا احمدی
حرکت نبض شعر در روزهای خاکستری
فضای شعرهای احمرضا احمدی در مجموعه شعر «چای در غروب جمعه روی میز سرد میشود» فضایی ابری، غبارآلود و خاکستری است. شاعر این فضا را «زندگی» مینامد.
شاعر مجموعه شعر «چای در غروب جمعه روی میز سرد میشود» از مرز امتحان کلمات و برگزیدن واژهها و چیدن و کنار نهادنشان برای شعر گذشته است و شعرش به جایی رسیده که میتواند در نوع خود، به گونهای جهان شعری ویژهای را نمایندگی کند.
احمدی در این مجموعه بارها از مرگ سخن میگوید. از مرگی که لاجرم روزی به سراغ همه آدمها میآید. شاعر میگوید دوست دارم من را با نام کوچکم صدا کنید. شهره، همسرم، زنی غمگین است. شاعر از فضای خانهای سخن میگوید که گویی همه چیز در آن نظم خاصی دارد، اما ملال در اطراف آن موج میزند. البته احمدی شهر و کوچه را نیز به گونهای توصیف میکند که آن هم سرشار از ملال است.
جمعه میتواند نمادی از کرختی و سکون در روزهای زندگی باشد. روزهایی که که اغلبشان ابریاند و فضای شعرها نیز مه آلود است.
شعرهای آخر کتاب حاضر سطرهایی است پشت سر هم و بدون نقطههایی در میان که به لحاظ حجم به داستان شباهت دارند، اما این سطرهای به هم چسبیده که در پی هم میآیند چنان قدرت شاعرانگی در پس پشتشان پنهان شده که مرز بین داستان و شعر را به درستی مشخص میکند.
نمونهای از شعرهای بلند احمدی با عنوان «چای در غروب جمعه» است که در صفحه 179 کتاب آمده. در بخشی از شعر «بشقاب سنگی» میخوانیم:
«ناهار و شام مرا در همین بشقاب سنگی بریزید
لطفاً
من نه چاره دارم که بمیرم
و نه امیدوارم که درخت انجیر در کوچه تنها مانده انجیرش
تا تابستان برسد
لطفاً مرا صبح زود بیدار کنید
که من صدای
این پرنده را که صبح زود به پشت پنجره میآید بشنوم
میخواهم از مرگ فاصله بگیرم
ناهار و شام مرا در همین بشقاب سنگی بریزید
لطفاً
که مرگ فرصت نداشته باشد مرا از خانه
از کنار دخترم ماهور
و شهره همسر مهربان و غمگین من برباید
مرگ یکبار که شهره و ماهور در خانه نبودند
به سراغ من آمد
یک بعد از ظهر تعطیل بود
اما مرگ که تعطیل نمیفهمد»
شاعر این سطرها بارها از مرگ سخن میگوید. حتی یکبار هنگام خواندن آگهیهای روزنامه سرش به آگهیهای سنگ قبر اصابت میکند. دخترش که او را بسیار دوست دارد و در بمباران، وقتی دخترش تب چهل درجه داشت، از شهری به شهری دیگر میرود، حالا در خانه نشسته است و مانند مادر و پدرش با بی اشتهایی تمام شام میخورد.
شعرهای احمدی در این مجموعه منحصر به فرد و خاصاند. کوچه محل عبور و مرور و جایی است که مردم در آنجا حضور دارند و یکدیگر را میبینند و شاعر برای عبور از کسالت و ملال خانه به کوچه میزند. به کوچه میزند برای خریدن نان و کارهایی از این قبیل. در شعرهای احمدی بارها واژههای مرگ، کوچه، جمعه، شب، کسالت و ترس به کار رفته است. البته در دل نومیدی نیز در برخی شعرها اتفاقات خارقالعاده شاعرانه رخ میدهد که ذهن مخاطب را به تکاپو وامیدارد و نبض او را به تپش آشنا میکند.
شعر «ناگهان» در صفحه 30 کتاب از این جمله است:
«قصد دیگری در کار نبود
برگهای شب گذشته خرامان در باد رفته بودند
ویرانی جمعه را طلب میکرد
چه کسی باید جواب ما را میگفت
همسرم لیوانهای شکسته را بر روی
میز نهاد
دخترم هیزمها را آورد
که اتاق را گرم کند
از شب میترسیدیم
شامی را با بی اشتهایی کامل خوردیم
حرف که میزدیم کلمات ناقص میشد
و پایان جملهها آتش میگرفت
دیدیم ناگهان
گلهای مصنوعی بر تاقچه گل دادند
عطر گلهای مصنوعی میخواست ما را بیهوش کند
در شب گلهای مصنوعی را در باغچه کاشتیم
تا صبح به آنها خیره شدیم.»
مجموعه شعر «چای در غروب جمعه روی میز سرد میشود» در دو بخش با نامهای «آبی آسمان» و «آبی دریایی» منتشر شده است. چاپ چهارم این کتاب پاییز امسال(1392) با شمارگان هزار و 100 نسخه و با قیمت هشت هزار و 500 تومان از سوی نشر ثالث به چاپ رسید.
نظر شما