خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) ـ حمید رضا زاهدی ـ نویسنده و مترجم: این دلآشوبه مدام از آغاز با من بودهاست. صدایی از اعماق تاریخ را میشنوم که میخواندم. سرانجام آرام خواهد شد؟
کجای کاری برادر، غرق شدهای و خودت نمیدانی و نمیدانی که این حرص بیدلیل و توجیه برای زیستن، چهاندازه دورت میکند از خودت و عشقت و تو را به جایی نمیرساند. آرام بگیر و لباس آرامش به برکن، شاید که رستگار شوی!
در بیابان غرق شدهای، در کویر... مثل خیلیها که غرقغرقاند و حجم شن و ریگ نمیگذارد که ببینند و دریابند که تا کجا در باتلاق عفن زندگی فرو رفتهای و راه و راهنما را گم کردهای. هرچه بر سر بکوبی و بر سینه بزنی، بی نشانه روشن مرادت، نمیتوانی به جایی برسی.
اینهمه کبوتر که به عشق حرم بر آسمان نام بلند عشق را ترسیم میکنند، یاران عشقاند که در باران زندگی هم راه گم نمیکنند.
این همه کبوتر، کدامشان راه گم میکنند؟ اگر شناخت را بر پیشانی رفتن ـ هجرت قرار دهی، محال است راه گمشود. کبوتر دلی دارد که عشق را از آغاز در آن به ودیعه گذاشتهاند، دلی به پهنای آسمان و نشانی عشق را بر آن نقر کردهاند. همیناست که گم نمیشود. از زادهشدن تا مرگ نشانی عشق را بر سینه دارد و گم نمیشود: با یک عشق زندگی میکند و با آن عشق میمیرد! مثل ماهیهای آزاد که همه اقیانوس را به عشق رسیدن ـ به عشق عشق! ـ برخلاف جهت شنا میکنند تا مرگ عاشقانه را دریابند. ما اما فرصت عاشقانه زیستن و آگاهانه مردن را داریم،این یعنی شوریدن، شورشکردن بر اسارت و عرض دادن به زندگیای که دیگر فاصله دو نقطه نیست، این یعنی عاشقانه پیمودن راه، سرودن ترانهای که واژهواژه آن از عشق پر است. مانند حسین که کتاب عاشقیاش هنوز ناگشودهاست.
بگذار دشمن شمشیر بکشد. آن اسب، با عشق یار همچنان بیسوار میرود تا به روشنایی برسد...بگذار مسافر جاده آگاهی شویم. حسین(ع) اشکهای ما را نمیخواهد، دل ما را میطلبد. جایی که خدا بیشتر از همهجا خانه دارد...
سهشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۲ - ۱۷:۱۶
نظر شما