
ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
7
زن سرکار استوار پس از آنکه دکترها از او قطع امید کردند، از بیمارستان به خانه آمد. در حالی که میپنداشت کاملاً شفا یافته و برای همیشه از بیمارستان مرخص شده است، ناگهان زندگی را بدرود گفت. روی تختخوابی از چوب ماهون که با پول چنزو رنا خریده بودند دراز کشیده بود و پنجره اطاقش به سوی میدان شهرداری و هوای دلپذیر پاییزی باز میشد. در طبقه آخر عمارت پاسگاه ژاندرمری زندگی میکرد و هر دو یا سه ساعت یک بار صدای زنگ اخبار مرد ترک که موظف بود بنا به اوامر اکید سرکار استوار مرتب زنگ بزند به گوش او میرسید. سرکار استوار اکنون از گفته خود سخت پشیمان بود. صدای زنگ مردک ترک خواب راحت را از چشمان زنش میربود. او سرش را از پنجره بیرون میآورد و به مرد ترک میگفت آهستهتر زنگ بزند. پیرزنها فقط یک بار در روز زنگ میزدند زیرا خیلی سالخورده بودند و معلوم بود که نمیتوانند در فاصله یک روز خیلی از ده دور شوند ولی با این حال آنها نیز دم به ساعت نزد او میآمدند و هر بار از کسی یا چیزی شکایت داشتند؛ یا دهاتیها مزد رفویشان را نپرداخته بودند و یا از دست بچههای خیاط مینالیدند که شبها نمیگذاشتند آنها خواب راحتی داشته باشند.
سرکار استوار در جواب میگفت او نیز از بس دوقلوهایش ونگ میزنند و زنش مینالد تا صبح خواب راحت ندارد.
صفحه 248/ دیروزیهای ما/ ناتالیا گینزبورگ/ ترجمه منوچهر افسری/ انتشارات کتاب خورشید/ چاپ دوم/ سال 1392/ 344 صفحه/ 12000 تومان
نظر شما