خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- فلسفه بر خلاف آنچه که دستکم در ظاهر مینمایاند، سالها است که در زندگی ما جا خوش کرده و وقتی خوب فکر میکنیم، متوجه میشویم که فیلسوفان مسلمان این دانش را در ساحت دین و در قالب کارکرد و کاربرد زیر ذرهبین قرار دادهاند و امروز ما میراث باقی مانده از آنان را همراه داریم.
مبحث کاربردیسازی فلسفه در زندگی هم مدتها در ممالک دیگر و در حوزههای مختلفی نمود یافته است. به عنوان مثال، فلسفه برای کودکان، فلسفه پزشکی، فلسفه ریاضیات و ... که از آنها بهعنوان «فلسفههای مضاف» یاد میکنیم.
هریک از این فلسفهها در هر دستهای که قرار داشته باشند، علاوه بر آنکه به ماهیات موضوعات توجه دارند، بهدنبال آنند که نتایج حاصله را بهشکلی منسجم در بطن زندگی تزریق کنند. با این وضعیت، حتی در کشورهایی که مقوله «فلسفه برای زیستن» به شکلی جدی طرح شده است، همچنان بسیاری از مردم قائل نیستند که میشود این دانش را در ساحتی متفاوت تجربه کرد و اساسا کارشناسان فلسفه این کشورها کاربردیسازی را برای فلسفه، صفتی ناهمگون و نامتناسب قلمداد میکنند.
در این راستا، با دکتر حسن احمدیزاده، عضو هیات علمی دانشگاه کاشان و محقق حوزه فلسفه اسلامی، به گفتوگو نشستهایم که نتیجه آن را میخوانید.
تجربه نشان داده است که فلسفه میتواند حضوری کاربردی در زندگی داشته باشد اما چرا این مولفه تاکنون آنچنان که باید در زندگی ما ایرانیان نمود نداشته است؟
در درجه نخست باید این بحث را مطرح کنیم که از فلسفه چه انتظاری داریم. آیا از این دانش توقع کارکرد نظری داریم یا کاربرد عقلی و رفتاری؟ همچنین بعد از آنکه این دستهبندی از انتظاراتمان مشخص شد، میتوانیم گستره فعالیت هریک را جهت دهیم. بعد از این مرحله و با دستهبندیهای مختلفی که امروز در حوزه دانش فلسفه مطرح میشود، میتوان این دانش را وارد ساحتهای متعددی کرد. در واقع، ظهور فلسفههای مضاف هم بهنوعی پاسخی به کاربردیسازی فلسفه بود، هرچند که همچنان سوالی که طرح میشود، آن است که آیا فلسفههای مضاف توانستهاند به این نیاز یعنی کاربردی کردن فلسفه پاسخ دهند.
بنابراین، به یقین میتوان توقع حضور این دانش را در زندگی داشت اما این امر منوط به مطالعه روشی، پژوهش و مد نظر قرار دادن تجربیاتی است که در این باره تاکنون به دست آمده است.
به نظر با طرح موضوع کاربردی کردن فلسفه، ناخودآگاه توصیفی دیگر از این دانش ارایه میشود که در اذهان عامه مردم غیرممکن به نظر میرسد. اینطور نیست؟
دقیقا، چراکه همواره این پرسش طرح شده است که آیا باید این دانش را بهنوعی به تمامی حوزههای دانش بشری اعم از دانشها و علوم طبیعی و غیرطبیعی اشارت دهیم یا اینگونه نیست و به تعبیر دیگر باید فلسفه جز تفسیر جهان وظیفه تسخیر جهان را هم به اندازه علوم طبیعی بر عهده داشته باشد و در واقع، با طرح مساله کاربردیسازی فلسفه، توقعی جدید از این دانش ایجاد میشود که به اصطلاح تسخیر جهان است. بنابراین، انتظار دیگری از فلسفه به میدان میآید که در نگاه نخست و برای عامه مردم که سر و کار مستقیمی با این دانش ندارند، غیرممکن مینمایاند.
بر فرض امکان تحقق، آیا این هدف با بهرهگیری از مبانی و عقلانیت موجود در فلسفه محض که به شکلی سنتی وجود داشته است محقق خواهد شد یا با مبانی جدید؟
نمیتوانیم یکی از این دو را از ساحت کاربردیسازی فلسفه حذف کنیم. شاید فکر، بررسی و پردازش یک گستره بیش از دیگری باشد اما به مفهوم حذف موضوع دیگر نیست. درباره این بحث جدیترین و البته کهنترین کارکرد فلسفه، روشنگری عنوان شده است.
که البته بسیاری معتقدند مولفه روشنگری در فلسفه مدرن غرب مطرح شده است!
بله. اگرچه بسیاری چنین نظری دارند اما من به شخصه اعتقاد دارم که از همان روزهای نخستینی که فلسفه به ساحت و ساخت فکری بشر پای نهاد، مساله روشنگری مطرح شد و فقط نوع آن در هر برهه متفاوت بوده است. بسیاری عقیده دارند که بحث روشنگری در فلسفه با دکارت در فلسفه غرب مطرح شده و کانت هم روی آن تاکید کرده و رسالهای هم درباب روشنگری نوشته است.
بعد از آن در دوره مدرن و همچنین بعد از کانت، نوع روشنگری متفاوت شد و فیلسوفان تلاش کردند نگاه دانشمندان علوم تجربی را به مبانی و مسایل علوم طبیعی روشنتر کنند تا به دانشمندان علوم طبیعی بفهمانند که مساله و دغدغه آنها به اصطلاح تنها یک معادله دو مجهولی نباشد، بلکه در تلاش برای یافتن جایگاه واقعی بشر به دنبال بهرهگیری از دانشهای خود باشند و در نهایت، به کرامت انسانی دست یابند.
این دیدگاه شما به این معنا است که روشنگری در تمام تاریخ فلسفه بهعنوان گامی در جهت کاربردیسازی فلسفه به شمار رفته است؟
بله، در حقیقت تمام فیلسوفان و متفکران هدف بنیادینی داشتهاند که همان ایجاد روشنگری بوده است. به عنوان مثال، در دوره قرون وسطی که به دوره حاکمیت کلیسا معروف بود، نوع روشنگری فیلسوفان مرتبط با دین بوده است، یعنی به نحوی فلسفه را در جامعه و میان متدینان عرضه کردند که فهمی بهتر و روشنتر از دین را فراهم و در این ساحت فلسفه را به شکلی کاربردی مطرح کنند که این مساله در آثار و کتابهای آنها هم مشهود است.
در میان فلاسفه اسلامی هم این روند وجود داشته است؟
بله، در سنت فلسفی ما هم فیلسوفانی مانند فارابی، ابنسینا و ملاصدرا چنین عملکردی داشتهاند. همچنین در دوران معاصر فیلسوفان و اندیشمندانی نظیر علامه طباطبایی، شهید مطهری و دیگران سعی کردند از فلسفه در این ساحت و راستا بهره گیرند تا فهم بیشتری از دین ارایه شود.
در واقع، اینگونه میتوان قلمداد کرد که در یک عنوان کلی، فلسفه برای زندگی و کاربردی ساختن این دانش در میان فلاسفه مسلمان بیشتر از بُعد دین مورد توجه قرار گرفته است. نظر شما چیست؟
بله، به این مفهوم که فیلسوفان ما در سنت اسلامی از فلسفه در راستای فهم بهتر از دین استفاده کردهاند و به بیان دیگر، از این دانش برای ایجاد روشنگری میان متدینان و دوری از نگاه متعصبانه و خشک و غیرمنطقی به دین سود جستهاند. در واقع، فیلسوفان مسلمان سعی کردند تا مبانی فلسفه را در خدمت دین قرار دهند و به کمک این دانش، تبیین معقولی از دین را برای جامعه و مردم ارایه کنند. با این وصف، در میان فیلسوفان مسلمان کمتر به مساله کاربردیسازی فلسفه در ساحتهای دیگر به جز دین پرداخته شده و شاید در کل تاریخ فلسفه و کلام اسلامی تنها فارابی باشد که دغدغه سیاست، مدینه و تمدن را داشته است.
در غرب جز مسایل متافیزیکی، رسالههای مختلفی در بابهای گوناگون نظیر حقوق و اخلاق نوشته شده است، حال آنکه در سنت فلسفی ما با وجود تمام تلاشهایی که صورت گرفته، فلسفه وارد حوزهای جز دین نشده است که البته دلایل خاص جامعهشناسانه و روانشناسانه خود را دارد و جا دارد در این حوزه تلاشهای بیشتری صورت گیرد.
و سخن پایانی شما؟
به یقین میتوانیم فلسفه را در زندگی حس کنیم و از آن به شکلی ملموس بهره ببریم که انجام این کار مهم به ترویج چنین اندیشهای نیاز دارد.
دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۲
نظر شما