ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
5 جون 1936
با پاهای برهنه و لباس یکسره، از پنجرهی اتاق خوابم بیرون را نگاه کردم. چند روز از آخرین داستانی که دوشیزه سادی در مورد نِد و جینکس و رفتنشان به نمایشگاه تعریف کرده بود و میگذشت. سکهی نقره که نِد در نامهاش به آن اشاره کرده بود، همراه با طعمهی ماهیگیری روی لبهی پنجره بود. باید قبول میکردم که داستانهای دوشیزه سادی اسرارآمیز و هیجانانگیز است. چه طور توانسته بود داستانهایش را با این اشیای بیاهمیت مرتبط کند؟ حالا میفهمیدم چرا مردم به دیدنش میآیند.
در یک هفتهای که به خانهی دوشیزه سادی میرفتم، شاهد رفت و آمد مردم به آنجا بودم. هر روز حدود دو سه ساعت برایش کار میکردم و بعد مرخصم میکرد و من خوشحال میشدم. نمیدانم چهطور، اما ملاقاتکنندهها زمانی میآمدند که من در حال ترک آنجا بودم. دیروز، زن مسنی به دیدنش آمد که خیلی نگران و ناراحت بود. اما دوشیزه سادی آمادگی ذهنی پذیرفتن زن را نداشت.
صفحه 155/ ماه بر فراز مانیفست/ کلر وندرپول/ ترجمه کیوان عبیدی آشتیانی/ نشر افق/ چاپ اول/ سال 1391/ 480 صفحه/ 16500 تومان
نظر شما