ژوزه ساراماگو نویسنده برجسته پرتغالی و نخستین برنده جایزه ادبی نوبل از این کشور، دو سال پیش در چنین روزی برای همیشه آرمید ولی آثار او همچنان مخاطبان خود را دارد و او در کتاب هایش زنده است.-
همین تجربیات سال ها بعد در رمان «امیدواری در آلن تیو» خود را عیان می کند و یکنواختی زندگی کشاورزان كه صدها سال طبق همان شيوه های فئودالی زندگي ميكنند، به موضوع اثر او بدل می شود. در رمان «دوران کودکی» نیز او میگوید: این دوران بیشترین تأثیر را در شکل گیری شخصیت من داشت و من در واقع به عنوان یک بچه رعیت باقی ماندم.
ساراماگو سال ۱۹۲۲ در روستايي متولد شد كه 100 كيلومتر با ليسبون مركز پرتغال فاصله داشت. او در خانواده اي كشاورز به دنيا آمد و مثل بسياري از روستاييان برای فرار از فقر، به زودی همراه خانواده اش راهی پايتخت شد. در آنجا پدرش که سواد چندانی نداشت، توانست به عنوان پليس مشغول كار شود؛ البته برای به دست آوردن این کار سابقه حضور او به عنوان سرباز رسته توپخانه فرانسه در جنگ جهانی اول، به عنوان يك سابقه مفيد مورد توجه قرار گرفت.
در این دوره ژوزه با وجود آن که از همان سال اول مدرسه خيلي خوب مورد توجه قرار گرفته بود، مجبور به ترک مدرسه و ورود به هنرستان فني شد تا حرفهاي بياموزد و کاری به دست بیاورد. او وقتي به عنوان يك قفل ساز مشغول كار شد 13 سال هم نداشت و چند سال بعد هم به عنوان مکانیک در یک تعمیرگاه مشغول کار شد. با وجود اين كه در 19 سالگي توانست نخستین كتاب عمرش را با پولي كه خود به دست آورده بود بخرد، اما در همه سالهايي كه به كار فني مي پرداخت، در كتابخانه هم مطالعه مي كرد و بيش از هر چيز به شعر و ادبيات فرانسه علاقه داشت كه به عنوان زبان خارجي در دوره هنرستان ياد گرفته بود. همین علاقه موجب شد تا او خیلی زود دست به قلم ببرد و نخستین رمانش را در حالي كه 25 سال داشت با عنوان «سرزمین گناه» منتشر کند اما عدم موفقیت این اثر موجب شد تا بين اين رمان و كتاب بعدي كه يك مجموعه شعر بود 19 سال فاصله بیفتد. او اين دو دهه را صرف ياد گرفتن كرد تا بتواند با قدرت بيشتري بنويسد. در عين حال با دقت بيشتري نيز به ديدن پرداخت و با توجه به شغل هاي متفاوتي كه تجربه كرد و تلاش سياسي كه در پس همه اين كارهاي نهفته بود، با كوله باري از تجربه اين دو دهه را پشت سر گذاشت.
کار کردن در يك چاپخانه و از آن جا پیدا کردن کاری در يك موسسه انتشاراتی، سبب آشنایی او با برخی از مهمترین نویسندگان پرتغالی آن زمان شد و او را تشویق کرد تا نخستین قدم ها را با ترجمه آثاری از نويسندگان خارجي مثل موپاسان، تولستوي، هگل و ریموند بایر بردارد. همكاري با روزنامه ها و نوشتن نقدهاي ادبي و پس از آن انتشار چند مجموعه شعر و جمع كردن مقاله هايش در قالب دو كتاب به عنوان «از این جهان و آن دیگری» و «چمدان مسافر» فعالیت های ادبی او در اوايل دهه 70 را تشکیل می دهد.
در شرايطي كه حكومت نظاميها بر پرتغال حاكم بود، ساراماگو براي مبارزه به حزب كمونيست پيوست و با وجود اين كه همواره در فشار و مخفي كاري بود، اما هرگز به زندان نيفتاد. خودش مي گويد ممنون همقطارانم هستم كه با وجود اين كه دستگير شدند، اما نام مرا فاش نكردند. با اين حال وقتي انقلاب مردم در سال 1974 پيروز شد - انقلابي كه ساراماگو آن را يك «نه» بزرگ به رژيم نظامي ناميد- و وقتي پرونده هاي امنيتي باز شد، معلوم شد كه حكم دستگيري او صادر شده بود و او سه روز پس از روزي كه انقلاب شد قرار بود دستگير شود.
انتقادهايي كه پس از نسبت به حزب پيروز شکل گرفت، موجب شد تا ساراماگو از حزب خارج شود و هر چند هرگز از توجه به مسايل سياسي دست نكشيد، اما آن را در آثارش دنبال كرد. جدايي از حزب و تنفس در فعاليت سياسي موجب شد تا ساراماگو بيشتر به نوشتن ادبي فكر كند. «برخاسته از زمين» نخستين رمان ساراماگو در دوره جديد كارياش است. اين اثر كه در سال 1980 منتشر شد معرف سبك متفاوت و خاص ساراماگو است كه بعدها در ديگر رمانهایش نيز تكرار شد. در حالي كه بسياري او را نویسنده اي سوررئالیست مي نامند و برخي آثار او را در رديف رئالیسم جادویی قرار ميدهند و آثارش را با ديگر نويسندگان آمريكاي لاتين مثل گارسیا مارکز مقايسه ميكنند، اما به نظر مي رسد كه سبك او تركيبي از سبك اروپايي باشد كه با اعتقادات خاص نويسنده درباره زندگي و زبان بيان ويژه او، به چيزی متفاوت تبديل مي شود. او معمولا از لحنی طنزآمیز استفاده مي كند، و استعاره هاي خاص خود را براي بيان رویدادهای تاریخی به کار میگیرد و معمولا هم آنها را با حوادث تخیلی در هم مي آميزد، تا از همه اينها براي زدن تلنگري به وضع موجود در جامعه جهاني استفاده كند. اين در حالي است كه او هيچ وقت دست از سر انتقاد از سنتهای مذهبی و بیعدالتی اجتماعی هم بر نمي دارد و با وجود نوشتن كتابي مثل «انجيل به روايت مسيح» كه موجب درافتادن واتيكان با او شد، سال ها بعد آخرين كتابش را با عنوان «قابيل» منتشر مي كند؛ كتابي كه یک سال پيش از درگذشت او منتشر شد و سر و صداي زيادي به پا كرد و نشان داد كه ساراماگو سر ايستادن و تسليم شدن ندارد. او در پاسخ به نماينده كليساي واتيكان در اسپانيا كه در هنگام انتشار كتاب «قابيل» از او انتقاد كرده بود گفت شايد اگر در نگاه ديني مان تجديد نظر كنيم بتوانيم به انسان هاي بهتري تبديل شويم. او اين ايستادگي را در برابر رژيم صهيونيستي هم نشان داد و با انتقادي صريح و بي پرده و بي تعارف رفتار اسراييل با مردم فلسطين را مثل رفتار حكومت نازي با يهودي ها در جريان جنگ جهاني دوم خوانده بود.
«در غیاب مرگ» يا «مرگ با وقفه» رمان ديگري است كه به سبك ويژه خود او نوشته شده است. او در اين رمان زندگی را به تمسخر میگیرد؛ مردم پیر میشوند اما نمیمیرند و کلیسا مجبور مي شود همه تلاش خود را به كار برد تا مرگ را دوباره به زندگي برگرداند.
يكي از مهم ترين موضوعهايي كه ساراماگو زندگي اش را وقف آن كرد و در آثارش هم بيش از هر چيز به آن پرداخت، دموكراسي است. او مي گويد در عصری که میتوان بر سر هر موضوعی بحث و گفتوگو کرد، عجیب اینجاست که درباره موضوعی مثل دموكراسي خيلي صحبت نمي شود. اين موضوعي است كه براي خيلي ها سود ندارد پس اصلا چرا بايد به آن توجه كنند؟ به نظر او «دموکراسی» كه به معني حکومت از مردم و برای مردم بود امروز به «حکومت از ثروتمندان برای ثروتمندان» تبدیل شده است.
او در اثري چون «بينايي» كه از آثار مهمش است و چند سال پس از «كوري» آن را منتشر كرد مي گويد بعضی از دولتها از تروریسم و ترس بهعنوان ابزار استفاده میکنند تا سياست هاي خودشان را پيش ببرند. او مي گويد مخصوصا بعد از یازده سپتامبر، این موضوع را بهتر میشود دید و آمريكا براي مقابله با تروريسم خودش هم دچار تروریسم شده و حق ديگران را زير سوال ميبرد با اين حال آمريكا به خاطر قدرت و موقعيت جهاني مي تواند اين اعمال را توجيه كند و هیچکس تعجب نمیکند.
با همه اينها ژوزه ساراماگو پيش از آن كه يك فعالي سياسي يا اجتماعي باشد يك نويسنده بود و اعتقاد داشت ادبیات سیاسی غالبا به نتایج فاجعه بار ادبی ختم میشود، در حالي كه راه هاي ديگري براي فعاليت سياسي وجود دارد.
ساراماگو در سال ۱۹۹۲ با نوشتن هفتمین رمانش «انجیل به روایت عیسی مسیح» با خشم جامعه سنتي كشورش روبه رو شد و دولت به خاطر جریحه دار کردن احساسات مذهبی مردم، آن را از فهرست پیشنهادی برای دریافت جایزه کتاب اروپا حذف كرد. اين مساله موجب شد تا ساراماگو در اعتراض به تصمیم دولت، کشورش را ترک کند و راهي اسپانیا شود.
مجموعه داستانی «تقریبا یک شیء» در سال 1978، نمایش نامه «شب» در سال 1979، انتشار چند نمايشنامه از جمله «من باید با این کتاب چه کنم؟» و «زندگانی دوباره فرانسیس اسیسی» در دهه 80 و رمان «بالتازار و بلموندا» در سال 1982 كه او را به جهان انگليسي زبان شناساند و توسط آهنگساز ایتالیایی به صورت اپرا به روی صحنه رفت، از ديگر آثار مطرح اوست. او در سال 1995 رمان «کوری» و در سال 1997«همه نامها» را منتشر کرد و در سال 1998 جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد.
او در سال هاي آخر زندگي اش وبلاگ نويسي جدي بود و تنها چند ماه پيش از درگذشتش وبلاگش را رها كرد و با عذرخواهي از دوستدارانش گفت وقت زيادي ندارد و ميخواهد يادداشت های وبلاگش را در قالب يك كتاب منتشر كند. اين كتاب به زبان پرتغالي منتشر شد و ترجمه انگليسي اش پس از درگذشت ساراماگو به بازار آمد.
ساراماگو در ايران
رمان «کوری» مشهورترين اثر ژوزه ساراماگو که برايش جايزه نوبل را دريافت كرد، تا به حال با سه ترجمه متفاوت در ایران منتشر شده است. اين كتاب با توجهي جهاني روبه رو شد و با اقتباس از آن فيلمي سينمايي ساخته شد و بارها در قالب تئاتر به روي صحنه رفت. در كوري شخصیتهای داستان بدون اسم هستند و داستان در شهري ناشناخته اتفاق میافتد. شیوع يك بیماری مسری در شهر موجب مي شود تا تعداد زیادی از ساكنان شهر نابينا شوند. دولت برای جلوگیری از سرایت بیماری، مبتلایان را در بیمارستانی در خارج از شهر قرنطینه مي كند. و اين بهانه اي است تا نویسنده نشان دهد انسان ها در جهان امروز تا چه حد سردر گم اند و مناسبات اجتماعی نا درست و اطاعت کورکورانه چگونه زندگي ها را نابود مي كند. او از بیماری کوری به عنوان تمثيلي براي نابینایی در عقل و قدرت درک انسان ها استفاده كرده است.
از ديگر كتاب هاي ساراماگو «بالتازار و بلموندا»، «بلم سنگی»، «سال مرگ ريكاردو ريس» و «همه نامها» به فارسي ترجمه و منتشر شده اند.
نظر شما