لعیا درفشه/ هفتهنامه کتاب هفته
گفتوگو با مهدي پارسا، مترجم كتاب «فرويد و صحنه نوشتار»
مواجهه دريدا با فرويد در صحنه نوشتار
«فرويد و صحنه نوشتار» عنوان كتابي است به قلم ژاك دريدا با ترجمه مهدي پارسا كه چندي پيش از سوي انتشارات روزبهان روانه بازار نشر شد. به گفته مترجم اين اثر «تشبيه ذهن به نوشتار موضوع اصلي اين كتاب است و دريدا در اين اثر ماجرايي را دنبال ميكند كه فرويد در آن استعارههاي مختلفي را امتحان ميكند و در آثارش به تشبيه ذهن به نوشتار نزديك ميشود.» پارسا كه اكنون دانشجوي دكتري فلسفه در دانشگاه علامهطباطبايي است، علاوه بر ترجمه «فرويد و صحنه نوشتار» پيش از اين ترجمه آثاري نظير «مباني نشانهشناسي» دانيل چندلر؛ «فرهنگ اصطلاحات روانكاوي لكاني» ديلن اونز، «فلسفه نقادي كانت» اثر ژيل دولوز و «درباره گراماتولوژي» ژاك دريدا را در كارنامه ترجمهاي خود ثبت كرده است. وي اكنون دبيري مجموعهاي با نام «دفترهاي فلسفه» را برعهده دارد كه جلد اول اين مجموعه با تدوين و ترجمه خود او با عنوان «ژاك دريدا، ايدهآليست يا واقعگرا» منتشر شده است. با اين مترجم حوزه فلسفه درباره جديدترين ترجمهاش «فرويد و صحنه نوشتار» گفتوگو كردهايم.
«فرويد و صحنه نوشتار» ظاهرا بخشي از كتاب «نوشتار و تفاوت» دريداست، آيا «فرويد و صحنه نوشتار» تنها مقاله مربوط به حوزه روانكاوي در اين كتاب بود كه شما براي ترجمه انتخاب كرديد؟
دلیل انتخاب این مقاله ارتباط آن با حوزه روان کاوی نبود، بلکه ارتباط آن با مسائل و مفاهیم کتاب درباره گراماتولوژی بود که بخش نخست آن را پیش از این مقاله ترجمه کرده بودم. شاید بتوان گفت فرویدِ دریدا نه مبدع روان کاوی که در سنت برگسون و نیچه قرار دارد. سنتی که سعی در احیاء نوعي ماتریالیسم دارد. درمورد ارتباط این مقاله و روانکاوی خود دریدا در ابتدای مقاله سخن گفته و من نیز در مقدمه مترجم به آن اشاره كردهام.
«نوشتار و تفاوت» گويا هنوز به فارسي ترجمه نشده، همينطور است؟
بله، هنوز به طور كامل ترجمه نشده؛ «نوشتار وتفاوت» در واقع مجموعهاي از مقالات است كه چند مقالهاش به فارسي ترجمه شدهاست. مثلا مقالهاي در آن كتاب هست با عنوان «ساختار، بازي، نشانه در گفتمان علوم انساني» كه دوـ سه ترجمه از آن موجود است؛ يك مقاله ديگر اين كتاب هم با عنوان «كوگيتو و تاريخ جنون» كه درباره «تاريخ جنون» فوكو است ترجمه شده و مقاله ديگري هم درباره لویناس به نام «خشونت و متافيزيك» در حال ترجمه است.
با توجه به اينكه گفتيد اين مقاله درباره مواجهه دريدا با فرويد است آيا اين اثر را ميتوانيم اثري نقادانه درباره فرويد بدانيم؟
مواجهه نقادانه دريدا با متون مختلف قدري متفاوت از برداشت كلاسيكي است كه ما از نقد داريم. برخوردي كه دريدا با فرويد در اين كتاب دارد شبيه برخوردي است كه او با خيلي از متفكران و نويسندههاي ديگر در آثار ديگرش دارد. جايگاه منتقد در مفهوم كلاسيك نقد يك جايگاه امن است. اما نقدي كه ما در دريدا ميبينيمـ بهويژه اگر همين مقاله فرويد و صحنه نوشتار را مثال بزنيمـ قدري متفاوت است، دريدا مفاهيم فرويدي را به كار ميگيرد كه از يك طرف نشان دهد فرويد تا چه حد توانسته از زبان متافيزيكي فاصله بگيرد و در عين حال با همين كار تعلق فرويد را به زبان متافيزيكي نشان ميدهد. دريدا فرويد را نقد ميكند به اين معنا كه نشان ميدهد فرويد هم در واقع متعلق به تاريخ متافيزيك است. دريدا روي سبك نوشتن فرويد دست ميگذارد و در خوانش خود كه بسيار صبورانه، دقيق و جزئي است سبك نوشتار فرويد را برجسته ميكند و نشان ميدهد اين سبك نوشتن كه معمولا در تحليلهاي فلسفي ـ نظري به آن توجه نميشود، همان چيزي است كه ميتواند راه برونرفت از آن نظام متافيزيكي باشد.
در ميان آثار متعددي كه دريدا درباره روانكاوي دارد كتاب «كارتپستال از سقراط تا فرويد و فراتر» ظاهرا مفصلترين كتاب او درباره روانكاوي و فرويد است، ضمن اينكه دريدا اين كتاب را دو سال بعد از «فرويد و صحنه نوشتار» تاليف كرده، چرا كتاب «كارتپستال...» را براي ترجمه انتخاب نكرديد؟
مقاله «فرويد و صحنه نوشتار» جزء دوره نخست آثار دریداست. قصد من از ترجمه این متن و درباره گراماتولوژی این بود که چارچوب مفاهیم تشکیل دهنده دوره اول آثار دریدا یعنی رد، دیفرانس و نوشتار به خوبی خوانده شود. بدون درک درست این مفاهیم نمیتوان آثار بعدی او را فهم کرد. كتاب «كارتپستال» هم به این آثار دوره دوم تعلق دارد.
خوانش دریدا از فروید چه شباهتی با خوانش او از دیگر متفكران دارد؟
دریدا معمولاً در خوانش متون متفکران بزرگ روی مفهومی ظاهراً جزیی و فرعی از آن متون دست میگذارد، مفهومی که به قول کریچلی در خوانشهای سهلانگارانه نادیده گرفته میشود. این مفهوم در هایدگر روح، در مارکس شبح، در هگل هولوکاست، در افلاطون فارماکون و در فروید حافظه است. دریدا نشان میدهد که چگونه اگر این مفهوم به ظاهر جزیی را جدی بگیریم، میتواند کل نظام فکری آن متن را فروبریزد. بنابراين دریدا از یکی از مفاهیم همان متن برای واسازی آن استفاده میکند. دریدا در فروید و صحنه نوشتار مفهوم حافظه و رد حفظگر را علیه چارچوب روان کاوی به کار میگیرد. این مفهومی است که از چارچوب تخطی و در عین حال آن را ایجاد میکند. همزمان شرط امکان پذیری و شرط امکانناپذیری یک چارچوب فکری است. از این جنبه فروید و صحنه نوشتار به سبک دیگر خوانشهای دریدا نوشته شده است.
شما مهمترين واژه دريدا يعني deconstruction را معادل «واسازي» ترجمه كردهايد، واژهاي كه پيش از اين در ترجمههاي ديگر به «ساختارشكني» يا «شالوده شكني» ترجمه شده و تا حدي هم جا افتاده است. چطور به اين معادل رسيديد و چرا آن را انتخاب كرديد؟
دريدا بارها و بارها تاكيد و تكرار كرده كه deconstruction به معني تخريب و شكستن نيست. درست است كه «de» در ابتداي كلمه شكستن هم معنا ميدهد اما يك معناي ديگرش هم دوباره ساختن و اصلا نكته مهم و جالب اين واژه هم همين است. كساني كه اين واژه را به شكستن ترجمه ميكنند به نظرم، نيمه مهمتر اين معنا را از دست ميدهند. به همين دليل من واژه «واسازي» را انتخاب كردم، چون هم مفهوم ساختن در آن است و هم واژه «وا» در فارسي تا حدي ابهام واژه فرانسه را دارد. اگر واسازی شکستن و خراب کردن باشد، خراب کردن خانهای از داخل خانه است. کسی که میخواهد خانهای را از داخل خانه خراب کند باید با برداشتن هر آجر، آجر دیگری بگذارد تا سقف روی سرش نیاید و بتواند به کارش ادامه دهد. به همین ترتیب واسازی خراب کردن بنایی است که ما در آن زندگی میکنیم.
واژه «واسازي» را پيش از اين در ترجمههاي ديگر هم ديده بوديد يا اين اولين باري است كه از اين معادل استفاده كردهايد؟ اين واژه را خود من وضع نكردهام و حتی در فرهنگ لغات معتبر وجود دارد. فکر میکنم این واژه نخست در میان دانشجویان معماری باب شده باشد.
به نظر ميرسد متن ترجمه شما از «فرويد و صحنه نوشتار» از نظر مفهومي، گسستهاي زيادي دارد و به عبارتي، متني ثقيل، پرتكلف و گاه مبهم است كه همه اينها در مجموع باعث ميشود متن به دشواري خوانده شود، اين به ترجمه شما مربوط ميشود يا به ماهيت مقاله دريدا؟
من اينطور فكر نميكنم و البته اميدوارم به ترجمه من برنگردد. خواندن اين متن قدري صبر و تكرار لازم دارد. شايد صفحات اول كتاب تا حدي اينطور به نظر برسند اما از جايي كه متن اصلي شروع ميشود ديگر اينطور نيست و يك حالت گزارشگونه دارد. البته چند صفحه آخر هم تا حدي همينطور است كه شما ميگوييد. اصل كتاب از صفحه 43 شروع ميشود كه مستقيما به مقالات و آثار فرويد ميپردازد. صفحات اول هم قدري فشرده است اما فكر نميكنم غيرقابل فهم باشد. اين نكته را هم بايد يادآوري كنم كه در پايان كتاب متني را از كتاب ديگري ترجمه كردهام و به پايان اين كتاب ضميمه كردهام كه اگر كسي ضميمه آخر كتاب را بخواند فكر ميكنم ميتواند در فهم بخش اول كتاب بسيار راهگشا باشد. به طور كلي فكر ميكنم اگر كسي حوصله كند و وقت بگذارد و كتاب را بخواند مفاهيم قابل دركاند، نه ترجمه متن، ترجمه دشواري است و نه متن اصلي آن.
در متن كتاب با واژههاي بسياري مواجه ميشويم كه ترجمه نشدهاند؛ نظير ديفرانس، گراماتولوژي، لوگوس، اپيستمه، انتيك تئولوژيك و بسياري واژههاي ديگر كه به نظر ميرسد تعدادشان بيش از حد انتظار است؛ چرا اين واژهها را ترجمه نكردهايد؟
درمورد ترجمه چنين اصطلاحاتي روشها و سنتهاي مختلفي وجود دارد، ممكن است بعضيها در كار ترجمه از سنت خودمان معادلهايي پيدا كنند و به كار ببرند كه اين شايد خواندن متن را قدري آسانتر كند، زیرا خواننده احساس می کند متنی آشنا را میخواند. اما دليل اينكه من چنين كاري نميكنم اين است كه فكر ميكنم رواني و لذت خواندني كه آنجا به دست ميآيد به قيمت از دست دادن چيزهاي مهمتري تمام ميشود. سنت فكري ما با سنت فكري فلسفه غربي تفاوت دارد. ما باید بپذیریم که ترجمه مواجهه با امری کاملاً نو است و فرهنگ و زبان ما با ترجمه تحت تاثير قرار ميگيرد. قرار نیست ما به واسطه ترجمه، آنچه خود داریم را در بیگانه جستوجو کنیم. واژههايي كه شما نام برديد شايد بعضيها در سنت خودمان ادعا كنند كه نظيرش را در زبان كاربردي خودمان داريم اما من فكر ميكنم ما در ترجمه يك متن فلسفي از يك فرهنگ ديگر چارهاي نداريم جز اينكه بپذيريم زباني كه با آن فكر ميكنيم تا حدي متأثر از آن زبان ديگر ميشود. مثلا بعد از ترجمه شدن آثار دريدا زبان ما بايد ناگزير تغيير شكل بدهد و خود به خود اينطور هم ميشود. يعني يك سري مفاهيم تازه وارد زبان ما ميشود كه اين مفاهيم را قبلا نداشتهايم همچنان كه بسياري از واژهها و مفاهيم به واسطه ترجمه وارد زبان ما شده و ما داريم از آنها استفاده ميكنيم. زبان در حال توليد است، جايي حاضر نيست كه ما از آن نگهداري كنيم و در همين ترجمه و تفكر است كه توليد ميشود و همواره اینگونه بوده است. مفاهيم همينطور به وجود ميآيند و كنترل و نگهداري از آنها ـ صرفنظر از درستي يا نادرستيـ كار غيرممكني به نظر ميرسد. مثلا واژه گراماتولوژي كه شما هم به آن اشاره كرديد مفهومي بسيار وسيع و گسترده دارد؛ اين واژه پيش از اين در ترجمههاي ديگر به مفاهيمي نظير لوح اعظم شناسی و نوشتارشناسی ترجمه شدهاست. در حالي كه اين واژه مفهومي بسيار عامتر و كليتر دارد و به معناي هرگونه نقش بستن و هرگونه حكشدن و ثبت اطلاعات را دربرميگيرد. بنابراين هر واژهاي را كه بخواهيم برايش وضع كنيم، اگر معنای از پیش موجودی داشته باشد، باید در موقعیتهای مختلف و با تغییر معنا عوض شود. به همين دليل فكر ميكنم حالا كه قرار است اين اتفاق بيفتد بهتر است ما يك واژه غريبه را بگذاريم و اين مفهوم در طول مطالعه كتاب از معنا پر شود، وقتي از معنا پر شد ديگر جزو زبان ميشود و ميتوان از آن استفاده كرد.
سهشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۰ - ۰۸:۰۰
نظر شما