كاوه ميرعباسي نويسنده و مترجم است. با ما گفتوگو كرد. چه گفت؟ از خودش، از ترجمه، از فوئنتس و رمان «سرهيدرا». هر كه «سرهيدرا» را خوانده باشد گفتوگوي ما با عباسي برايش جذابتر است...
- حاشيه نميروم «سرهيدرا» به قلم شما ترجمه شده است، قضاوتتان بر اين رمان چگونه است؟
:كسي كه كتابي ترجمه ميكند، آن را پسنديده است. من هم بعضي از كارهاي فوئنتس - نويسنده مورد علاقهام - را دوست دارم. البته ميدانيد مقصود من از به كار بردن اصطلاح دوست داشتن ارزشگذاري و ارج نهادن نيست؛ بلكه ذات عبارت خواهد بود. از طرفي رمانهاي پليسي را هم ميپسندم. «سرهيدرا» هم تفاوتها و شباهتهايي با يك رمان پليسي دارد و ابعاد نهفته آن مرا جذب ميكند. داستان پليسي براي خود تعريفهايي دارد و به واقع محور تحير در اثر پليسي، جنايي سطرهاي واپسين و يابندههاي آخر داستان خواهد بود. خواننده كار كشته رمانهاي پليسي- جنايي با مطالعه آثار اكثر جنايينويسان امروز جهان سهل و ساده در مييابد، بعد از خلق چند اثر نخست يك نويسنده، داستانها و رمانهاي بعدي نگاشته شده به همان قلم، دوري باطل بر تكرار ميزنند. حتي خود شما و من و يا هر خواننده حرفهاي ديگر پس از پشت سرگذاردن چند رمان «آگاتا كريستي» مثل «شاهد بي زبان»، «قتل در قطار سريع السير شرق» و... اواسط رمان ميتواند قاتل را بيابد. شگردهايي كه جنايي نويسان در كار خود به كار ميبرند بعد از مدتي تكراري ميشوند و جذابيتشان را از دست ميدهند. به گمانم حتي شگردهاي «آگاتا كريستي» هم ديگر كهنه شده و خواننده ميتواند دست نويسنده را بخواند. اين ويژگي در «سرهيدرا» نيست، چون مولفههاي رمان پليسي، جنايي با مولفههاي رمان جاسوسي در هم آميخته شده است و رماني به گونهاي خاص و متفاوت از آب، سر بيرون آورده. يعني از سويي، رمان، مشخصهها و مضامين پليسي دارد. شخصيتهاي داستان - و حتي، گاه خود خواننده – دلمشغوليهايي دارند. ساختار اثر پيچيده است و فوئنتس، استادانه از آن بهره ميگيرد و در كارش به شكل درخشان، باز ميتاباند. با پشت سرنهادن همه اين ها، فكر ميكنم، رمان براي خواننده جذاب ميشود و در سطرهاي آخر، مخاطب متعجب ميشود و حيران ميماند. البته حيرتي كه پشتوانهاش نوعي ابهام آميخته با شگفتي باشد. خواننده وقتي قاتل را مييابد، متوجه ميشود از سويي، شخصيت ديگري كه در داستان داراي محوريت خاصي است، «تيمون» است كه چه بسا مخاطب در اغلب سطرها نيز حس ميكند، او نقطه عزيمت اثر خواهد بود، نه «فيليكس مالدونادو». گاه رمان از زبان اول شخص روايت ميشود و گاه از زبان سوم شخص، از ديگر سو، برخي مواقع هم ساختار رمان با ابهام درهم ميريزد. خود من هم، هنگام ترجمه اين كتاب، فكر ميكردم«تيمون» شخصيت اصلي است نه «مالدونادو»! چرا كه او تشكيلاتي ايجاد ميكند و محبتي توام با محنت نسبت به «مالدونادو» دارد. ضمناً كارلوس فوئنتس، در دايره المعارف «مريام ورسفر» -كه در آن كارهاي شاخص هر نويسنده نام برده شده است- فقط دو رمانش را به عنوان مهمترين كتابهايش نام مي برد. يكي «سرهيدرا» و ديگري «خويشاوندان دور». اين در حالي است كه همه ميگويند شاهكار فوئنتس رمان «سرزمين ما» است. خالق «سرهيدرا» در جايي ديگر كل آثارش را كه تا قبل از سال ۱۹۹۸ منتشر شد، به چهارده دسته تقسيم ميكند و «سرهيدرا» را به همراه «اريكه عقاب» و «تخت پادشاهي» جزو رمانهاي سياسي مي نامد. همه اينها، در كل تعريف من بود از آثار كارلوس فوئنتس و شاخصترين رمانش، يعني «سرهيدرا».
- گفتيد كه فوئنتس آثارش را به چهارده دسته تقسيم ميكند، آن سيزده دسته ديگر، چطور تنظيم شده است؟
: 1- دوران مشقت: كه شامل رمانهاي «آئورا»، «جشن تولد»، «خويشاوندان دور» و «كنستانسيا» ميشود.
۲- دوران تكوين: رمان «سرزمين ما»
۳- دوران رمانتيك: كه شامل سه رمان «ييلاق»، «نامزد مرحوم» و «مجلس رقص صدمين سال» ميشود.
۴- دوران انقلاب: «گرينگوي پير» و «اميليانو در چينامكا»
۵- شفافترين ناحيه(آنجا كه هوا صاف است)
۶- مرگ آرتيميو كروز
۷- در گذر سالها با لائورادياس
۸- در آموزش: «وجدان هاي آسوده» و «مكان مقدس»
۹- روزهاي پوشيده: مجموعه داستان «روزهاي پوشيده»، «سرود نابينايان»، «آب سوخته» و داستان كوتاه «مرز بلورين».
۱۰- دوران سياسي: «سرهيدرا»، «اريكه عقاب»، «مبادله تكزاس» و «تخت پادشاهي»
۱۱- پوست انداختن
۱۲- كريستف نازاده
۱۳- وقايعنامههاي زمان ما: كه سه رمان «ديانا» (شكارافكن تنها)، «آشيل» (جنگاور) و «برومته» (بهاي آزادي) را در برميگيرد.
۱۴- درخت پرتقال كه سالها پيش قبل از همه جناب آقاي عبدالله كوثري آن را به فارسي برگرداندند.
- علاوه بر اينكه در سطرهاي واپسين رمان، خواننده مفهومي كلي را در مييابد، اين اثر مبهم تمام ميشود و بعضي سطرها به نظر ميرسد بيهوده مبهم شده است. اين مسئله به چه چيزي ربط پيدا ميكند؟ به ترجمه كتاب؟
: آن چيزهايي كه در كتاب حذف شد، صرفاً بخشي از مسائل ضداخلاقي بود كه البته حجمش هم كم بود. از سوي ديگر، ابهام پيچيده در متن كتاب، جزو ساخت رمان است. مثلاً ديوان سالارياي كه در «سرهيدرا» ديده مي شود نزديك به ساختهاي داستاني كافكاست.
- اگر موافق باشيد كمي به اوضاع ترجمه بپردازيم. به نظرتان مترجم تا چه حد بايد با ادبيات كلاسيك سرزمينش و ادبيات امروز دنيا آشنايي داشته باشد؟
: فكر ميكنم، حد و اندازهاي نميتوان در نظر گرفت. هرچه بيشتر بهتر. در مثل مناقشهاي به ميان ميگذارم؛دزدي كه با چراغ آيد، گزيده تر برد كالا! كسي هم كه مطالعهاش بيشتر باشد بهتر ميتواند ترجمه كند. براي اين موضوع سقف نميتوان در نظر گرفت. اما كف چرا. كفش شايد اين باشد كه مترجم بايد تسلط كافي بر زبان مبدأ داشته باشد. زبان مقصد را هم فوت آب باشد. شرايط لازم براي ارائه ترجمه قابل قبول همين است. براي ارائه يك ترجمه درخشان هم مولفههاي ديگري وجود دارد كه يكي از شرط ها، قريحه مثالزدني و نيرومند مترجم است تا بلكه مخاطب از اثر لذت كافي را ببرد. بدون اغراق و پسند شخصي بايد بگويم كه بزرگترين مترجم حال حاضر ايران، نجف دريابندري است. خواننده از ترجمههاي او لذت ميبرد. بعد از دريابندري هم «منوچهر بديعي» مترجم قدرتمندي است كه فكر ميكنم هر مخاطبي به راحتي از ترجمههاي او مشعوف ميشود.
- براي ارائه ترجمه درخشان چه بايد كرد؟ مولفهها و مشخصههاي ترجمه درخشان چيست؟ براي قدم در راه ترجمه درخشان گذاردن چه بايد كرد؟
: من درحدي نيستم كه بگويم از كجا بايد شروع كرد؟ هركس مسير خودش را ميرود. ترجمه فرمول برنميدارد. اما به شخصه، خودم متون فارسي فراواني را ميخوانم، چه داستان و چه رمان و شعر. همچنين سعي ميكنم ترجمههاي ارزشمند فارسي را به جاي متن اصلي كتاب بخوانم. ضمناً در صورت متوسط بودن زبان برگردان شده، نسخه اصلي كتاب را مييابم و آن را ميخوانم. اما آن كه گفتم، همان است. يعني هركس از راه خود وارد ترجمه ميشود. فرضاً «رالس مانهايم»- يكي از بزرگترين مترجمان انگليسي زبان- شيوهاي خاص براي خود در پيش ميگيرد. به واقع او از دو زبان فرانسه و آلماني ترجمه ميكند و مترجم آثار «گونترگراس» است. به شكلي كه «گونترگراس» او را تائيد ميكند. اما در حين ترجمه كارهايي ميكند كه شايد يك مترجم فارسي زبان آنها را اشتباه پندارد.
- شما با تخصصي شدن ترجمه موافقيد، اين طور نيست؟
: فكر ميكنم هرچه ترجمه تخصصيتر شود مفيد خواهد بود. اما خودم حاضر نيستم چنين كنم. چون تنوع طلبم. البته در بعضي كشورها نيز مترجماني كه متنوع كار ميكنند وجود دارند و پر واضح است كه ترجمههاي خوبي هم ارائه مي دهند.
- گاه ترجمهاي از يك اثر را ميخوانيم كه كتاب در چند زبان دست به دست گشته و آخر سر و با دو، سه زبان واسطه به فارسي برميگردد. مثلاً از اسپانيولي به آلماني ترجمه ميشود. چون آلمانيها زودتر از ديگر اروپائيان كتابهاي نويسندگان آمريكاي لاتين را منتشر ميكنند و با آنها قرارداد ميبندند، به فرانسه ترجمه ميشود. سپس از فرانسه به انگليسي و نهايت به فارسي. اما شما مستقيماً از اسپانيولي ترجمه ميكنيد كمي در اين باره توضيح دهيد.
: به نكته جالبي اشاره كرديد. من دوست دارم علاوه برمتن اصلي از ترجمههاي ديگر زبانها بهرمند شوم. اما هنگامي كه «نازارين» را از اسپانيايي به فارسي برميگرداندم، دو كتاب ديگر را ورق ميزدم، يكي ترجمه «آكسفورد» كتاب كه به لحن نويسنده وفادار نبود ولي ساخت رمان تغييري نكرده بود و ديگري ترجمه آمريكايي آن كتاب كه مترجم به لحن نويسنده وفادار بود، اما در عين حال تمام ساخت داستان را امروزي كرده بود! اين دو كتاب را اگر به دو مترجم فارسي زبان ميسپرديم، كلاً شاهد ارائه دو ترجمه مختلف و جداي از هم ميبوديم. براي جلوگيري از چنين مشكلي يك مترجم هميشه بايد از ديگر كتابهاي ترجمه شده به زبانهاي ديگر هم استفاده كند تا ترجمهاش پخته، رسا، همهگير و همهسويه باشد. درست مثل اينكه مشاور براي كارمان گرفتهايم. شما نگاه كنيد متن انگليسي «سرهيدرا» با متن اسپانيولياش كاملا متفاوت است. حالا من چگونه ميتوانم بيايم و به متن انگليسي كتاب اكتفا كنم؟ البته متفاوت بودن ترجمه انگليسي «سرهيدرا» با متن اصلي كتاب دليل بر ضعف مترجم نيست بلكه اين انگليسي كه همه كارهاي فوئنتس را به زبان خودش ترجمه ميكند و مورد تاييد نويسنده هست، ترجمه آزاد ارائه ميدهد و در مقدمه كتاب هم آورده است كه عبارتهاي نامفهوم كه براي امريكاي لاتينيها شكل بومي يافته و براي انگليسيها گنگ و گيج كننده است، در همان چارچوب جامعه انگليس و به كل در زبان و ذهن سرزمينش، به زبان مقصد برگردانده است. در كتاب، جايي دو اسم خاص به كار رفته بود اما وقتي متن انگليسي را ميخواندي، ميديدي كه اصلاً چنين نيست. حال قضيه از اين قرار بود كه شما مثلا بخواهيد به فرض شخصيت هاي «هادي و هدي» را كه فقط در كشور ما وجود دارد به زبان اسپانيولي برگردانيد. امروز ميان مترجمان امريكاي لاتيني باب شده كه متن اصلي را بنا به فرهنگ خودشان، به زبان مقصد برگردانند. در جايي مترجمي از يك شاهكار نام برده بود و بيان كرده بود اگر همين شاهكار را مستقيم (بدون نزديك كردن به ذهن مردم سرزمينم)، ترجمه كنم، قطعاً رمان كسلكنندهاي از آب درخواهد آمد.
- چه كتاب هايي زيرچاپ داريد؟
: دو رمان به قلم خودم زير چاپ است با نامهاي «سين مثل سودابه» و «نفرين دزدمونا». دو رمان ديگر هم به گمانم به زودي منتشر ميشوند. يكي «محبت شوم» اثر فرانسوا مورياك اين كتاب رسالهاي است درباره ويكتور هوگو و بينوايان.
نظر شما