عليمحمد صابري، نويسنده و مدرس فلسفه، در نشست «حافظ و عرفان او» گفت: عشق حافظ هم تلخي و شيريني و قرب و بُعد را همزمان دارد. او لامكان است و خرابات را آشيان مرغ جانش ميداند. مقصد اين مرغ جان، جايي است كه پيامبر(ص) در جريان معراج به آنجا رفته بود، منزلگاهي كه رسيدن به آن نيازمند مردن پيش از مردن است.\
صابري در ابتداي اين جلسه گفت: حافظ در قرني میزیست که در شیراز حدود هفت حاکم روی کار آمد و بیثباتی در این شهر به اوج رسيده بود، به همین دلیل است که او در اشعارش مدام از از صلح و آزادی دم میزد و از جنگ دوری میجست.
وي افزود: حافظ در عرفان به دنبال یک مرشد بود و این مرشد، پیر مرادی از ماهان کرمان با نام شاه نعمتالله ولی بود. حافظ در راه تصوف حق گام برمیداشت و میخواست روحش را به دست فردی بسپارد که آن را برای انسانیت تربیت کند، به بیانی دیگر کیمیاگر وجود باشد.
مدرس دانشگاه تربيت معلم خاطرنشان کرد: حافظ البته با صوفینماها و عارفنماهای زمانهاش درمیافتد و ارادتش را به فضای حقه نشان میدهد. حافظ تنها یک اثر شامل کمتر از هزار بیت از خود به جای گذاشت، اما با همین یک اثر در فرهنگ کشورمان ماندگار شد، چرا كه اين اثر ردي از عرفان را در خود داشت. به همین دليل است که همواره در فرهنگ ما زنده میماند و همیشه حرفهایی برای گفتن به بشر هر دورهای دارد.
بنياردلان سپس چگونگي ديدن را در درك عالم و حقيقت مهم برشمرد و گفت: هرچه افق ديد ما وسيعتر باشد، نگاهي دقيقتر به جهان خواهيم داشت و به دركي بهتر از آن خواهيم رسيد. درك سخن حافظ نيز بستگي به برداشت و ديد ما دارد. به عنوان مثال، برخي ابيات حافظ به اشتباه خوانده ميشوند و گاهي مواقع تغيير همين خوانش بد و جابهجا شدن يك ضمه يا فتحه، معناي ديگري را به ذهن متبادر ميكند.
وي با ذكر مثالهايي از اشعار حافظ، لطايف و ظرايفي را كه او در اشعارش به كار ميبرد تا بيانگر اعتقادات فكري و كلامي او باشد، شرح داد و سپس گفت: او با وجود تمامي مراتبي كه در رندي و قلندري دارد، تمام مراتب شريعت را نيز در نظر ميگيرد.
بنياردلان خاطرنشان كرد: همواره به اصطلاحاتي نظير رخ و يار و شراب و مي و شاهد، معناي تمثيلي ميدهيم، در حالي كه اين طور نيست و اگر چنين معنايي از آنها دريافت كنيم، از هيچ به هيچ ميرسيم. در واقع، حافظ به ديدار كسي ميرود كه هم ساقي است، هم حقيقت است و هم رخ زيبايي دارد.
وي افزود: بنابراين تمام اين اصطلاحات يك معنا دارند كه معطوف به مطلوب حقيقي است. در دوران اسلامي و پيش از آن، عرفا توجه ويژهاي به واژه حُسن داشتند. مقام حُسن، مقام ديدار مطلوب است كه بالاترين مرتبه در عرفان محسوب ميشود. آن چه كه ما را به ديدار حسن ميبرد، عشق است.
بنياردلان ادامه داد: حافظ ديداري كه در حُسن نهفته است را يافته و ما را دعوت ميكند تا تحت تربيتي پر پيچ و خم قرار گيريم. او همچنين غزل را به اوج رساند و با اين كار سبب شد كه شاعر ديگري نتواند غزلي فاخرتر بسرايد. قطعا او از لسان غيب برخوردار بود كه توانست چنين غزلياتي بسرايد. اين زبان متعلق به فردي است كه به ديدار مطلوب نايل شده.
در ادامه كيايي با اشاره به اهميت عشق در عرفان اسلامي گفت: قرآن كهنترين منبع در مبحث عشق در شرق اسلامي است. اين واژه به طور مستقيم در قرآن ذكر نشده، اما واژههاي مترادف آن نظير حب و ود در قرآن به كار گرفته شده است.
وي عشق در ديوان حافظ را در سه دسته جاي داد و گفت: برخي عشقهاي مورد نظر حافظ زمينياند و به معشوق انساني نظر دارند. نوع دوم عشق، جنبه عرفاني دارد. سلسله جنبان عشق از منظر حافظ، حُسن الهي است. البته او خاطرنشان ميكند كه عشق تضميني ندارد و براي حصول اين تضمين، بايد توكل كرد و معرفت داشت.
كيايي ادامه داد: او همچنين عشق را خطرناك توصيف ميكند و اين توصيف او بهخوبي در بيت «الا يا ايها الساقي ادر كاسا وناولها / كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها» پيداست. به اعتقاد اين شاعر عارف، براي گام نهادن در وادي عشق بايد مجنون بود و سرانجام در چنين شرايطي است كه عاشق بهترين جايگاه را مييابد؛ «هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جريده عالم دوام ما».
سپس صابري با بيان اين كه «حافظ در سنت تصوف حقه اسلامي گام ميزند» گفت: عشق حافظ، هم تلخ و شيرين و هم داراي قرب و بُعد است. او لامكان است و خرابات را آشيان مرغ جانش ميداند. اين مرغ جان، به جايي پرواز ميكند كه پيامبر(ص) در جريان معراج به آنجا رفته بود. منزلگاهي كه رسيدن به آن نيازمند مردن پيش از مردن است.
نظر شما