سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – لیلا عبداللهی: بوث تارکینگتون (۱۸۶۹–۱۹۴۶)، نویسنده و نمایشنامهنویس شهیر آمریکایی، یکی از معدود و بزرگترین چهرههای تاریخ ادبیات جهان است که دوبار موفق به کسب جایزه پولیتزر در بخش داستان شد؛ افتخاری که تنها سه نویسنده دیگر (ویلیام فاکنر، جان آپدایک و کولسون وایتهد) در طول تاریخ ادبیات آمریکا به آن دست یافتهاند. این امر، تارکینگتون را به چهرهای محوری در بازنماییِ «غرب میانه آمریکا» در ادبیات اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم تبدیل کرد. آثار او نهتنها در زمان حیاتش پرفروش بودند، بلکه بهعنوان وقایعنگار دگرگونی اجتماعی و اقتصادی آمریکا در نظر گرفته میشوند. او برههای حساس را ثبت کرده است: گذار از «عصر طلایی» (اصطلاحی که نخستینبار مارک تواین و چارلز وارنر در سال ۱۸۷۳ در عنوان رمان طنزآمیز خود، درباره تضاد میان درخشش ظاهری و واقعیت ناعادلانه جامعه آمریکا، بهکار بردند) با جامعه اشرافی آرام، به دوران صنعتی و مدرن با ظهور طبقه سرمایهدار و سلطه ماشینیسم. درحقیقت، تارکینگتون با نوستالژیِ محتاطانه به شکوه گذشته مینگریست، اما با واقعگراییِ بیرحمانه، بهایی را که روحِ آمریکایی برای پذیرشِ سلطه ماشینیسم و ثروتپرستی پرداخت، ثبت کرد. بهمناسبت انتشارِ «اَمبرسونهای باشکوه» و «آلیس آدامز»، دو شاهکار پولیتزری تارکینگتون به زبان فارسی توسط سیروس نورآبادی و معصومه قدرتی در نشر افکار جدید، در این جستار، مروری بر دیدگاههای او درباره خلق، واقعگرایی، و نقد اجتماعی خواهیم داشت. دیدگاههای عمیق تارکینگتون که کمتر در قالب مصاحبههای رسمی مدرن بیان شدهاند، از خلالِ نامهها، مقالات شخصی، و نقلقولهای مستند او درمورد آثارش قابل استخراج است و جوهره هنر داستاننویسی او را آشکار میسازد.

آفرینش و جوهر ادبیات (علایق و سبک نوشتاری)
تارکینگتون بر این باور بود که ادبیات در اصل باید بر مبنای شرافت و اصالت درونی بنا شود. او همواره نسبت به نویسندگانی که صرفاً برای جلب توجه یا سود مادی مینوشتند، محتاط بود.
درمورد سبک و صداقت: «آنچه که به هیچ روی تظاهر نمیکند، سبکِ کافی دارد.» این نقلقول مشهور تارکینگتون، مبنای فلسفی او برای نگارش بود: اصالت بر ظاهرسازی ارجحیت دارد. او از تلاش برای پیروی از مُدهای ادبی روز پرهیز میکرد و معتقد بود صداقتِ درونی نویسنده، خود به خود، سبک او را شکل میدهد.
درمورد خوانندگان و استانداردهای ادبی: «نظریه من در باب ادبیات این است که نویسنده باید از ابتذال بپرهیزد، درباره افرادی بنویسد که شما بتوانید آنها را به خانه خود دعوت کنید… من علاقهای به خواندن کتاب یا تماشای نمایشی درباره کسانی ندارم که تمایلی به ملاقاتشان بر سر میز شام نداشته باشم.» این دیدگاه نشاندهنده تعلق خاطر او به سنت رمانهای اخلاقی و شخصیتمحور است؛ جاییکه نویسنده بر روی افراد محترم یا دستکم قابل تأمل تمرکز میکند، نه شخصیتهایی که صرفاً برای شوک ایجادکردن طراحی شدهاند.
درمورد جدی گرفتن کار و جدی نگرفتن خود: «کار خود را جدی بگیرید، اما هرگز خود را جدی نگیرید و آنچه را که برای خودتان یا کارتان رخ میدهد نیز جدی نگیرید.» این توصیه او به نویسندگان جوان، حکایت از فلسفه عملگرایانه او دارد؛ برتریدادن کیفیت اثر بر غرور شخصی و دوری از نگرانیهای ناشی از نقد یا شکست.
«امبرسونهای باشکوه» و بهای پیشرفت
رمان «امبرسونهای باشکوه» (۱۹۱۸)، که نخستین جایزه پولیتزر را برای تارکینگتون به ارمغان آورد، سهگانه او با عنوان «وقایعنگاری ایندیاناپولیس» را ادامه میدهد و مهمترین دغدغه او، یعنی هزینه انسانیِ صنعتیشدن، را به تصویر میکشد. این رمان با ترجمه سیروس نورآبادی از سوی نشر افکار جدید منتشر شده است.
نگاهی به زوال طبقه ممتاز: «در سال ۱۸۷۳، سرگرد اَمبرسون، زمانی که دیگران داشتند ثروتشان را از دست میدادند، ثروتی اندوخت، و شکوهِ خانوادهی اَمبرسونها از همان زمان آغاز شد. شکوه مثل اندازهی ثروت، همیشه نسبی است؛ همانطور که اگر لورنتسوی باشکوه در سال ۱۹۱۶، گذرش به نیویورک میافتاد، ممکن بود این را درک کند. اَمبرسونها در جایگاه و زمانهی خود باشکوه به شمار میآمدند. شکوهِ آنها، طیِ همهی سالهایی که شهر کوچک میدلَند گسترش یافت و به شهری بزرگ و تاریک تبدیل شد، ادامه داشت. اما اوج شکوهشان در دورهای بود که هر خانوادهی ثروتمند و صاحب فرزند، یک سگ نیوفاوندلنَد داشت.» این توصیفِ آغازین از شهر، نهفقط یک صحنهپردازی، بلکه بیانیه انتقادی تارکینگتون نسبت به شهرهای آمریکای میانه است. او عشق به «بزرگی» و پول را خدای جدید این دوره میدانست که به قیمت از دسترفتن زیباییهای جامعه پیشین تمام شد.
ماشین و سرنوشت: خودرو در امبرسونهای باشکوه نقش یک عاملِ سرنوشتساز و ویرانگر را ایفا میکند. این اختراع نهتنها باعثِ ثروتیابیِ یوجین مورگان (رقیب امبرسونها) شد، بلکه به طور استعاری، کالسکه بسته و مجلل جُرج مِینِفر را درهم شکست. تارکینگتون، درحالیکه از رفاهزایی صنعتیشدن آگاه بود، از تأثیر منفی آن بر روح و منظر انسانی بسیار نگران بود. این نگرانی، او را به یکی از منتقدان کلیدی پیشرفت بیمهار در ادبیات آمریکا تبدیل کرد.
«تاوانپسدادنِ» قهرمان: سرنوشت جُرج مِینِفر، وارثِ متکبر و خودخواه امبرسونها، درواقع نتیجه اجتنابناپذیر تغییر اجتماعی است. همانطور که در رمان آمده: «جُرجی مینِفِر سرانجام به سزای کارهایش رسید، ولی مردمی که آرزوی دیدن این روز را داشتند، نبودند که این روز را ببینند و هرگز متوجه آن نشدند. آنهایی که هنوز زنده بودند یا دیگر آن اشتیاقِ سابق را نداشتند یا او را بهکُل فراموش کرده بودند.» این نتیجهگیری تلخ، واقعگراییِ بیرحمانه تارکینگتون را نشان میدهد: فروپاشی طبقاتی، نه با سروصدا، بلکه با فراموشیِ خاموش رخ میدهد.

اقتباس سینمایی و سرنوشت تلخ شاهکار: اهمیت رمان «امبرسونهای باشکوه» تنها به ارزش ادبی آن محدود نمیشود، بلکه به یکی از جنجالیترین و مهمترین آثار تاریخ سینما نیز گره خورده است: اقتباس سینمایی اورسن ولز در سال ۱۹۴۲. ولز، که پس از موفقیت خیرهکننده «همشهری کین» دومین فیلمش را کارگردانی میکرد، به رمان تارکینگتون بهعنوان یک فرصت طلایی برای نقد حافظه جمعی و تاریخ اجتماعی آمریکا نگریست. او بهطور دقیق توانست لحن نوستالژیک و درعینحال انتقادی تارکینگتون را درمورد زوال طبقه اشرافی اواخر قرن نوزدهم و ظهور عصر ماشین و سرمایه در اوایل قرن بیستم به تصویر بکشد. ولز از تکنیکهای بصری و صوتی خیرهکنندهای استفاده کرد تا حس عظمت و زوال عمارتِ باشکوه امبرسونها و سرنوشت غمانگیز جُرج مِینِفر را منتقل کند. این فیلم در ابتدا، بهخصوص در نیمه اول، یک شاهکار بصری و روایی به حساب میآمد. اما سرنوشت فیلم ولز، بهطرز غمانگیزی، خود تبدیل به یک تراژدی هالیوودی شد که منعکسکننده زوال و انقراض در خود رمان است. پس از یک نمایش آزمایشی فاجعهبار و در غیاب ولز، استودیوی آر.کِی.اُ به این نتیجه رسید که پایان فیلم بیش از حد تلخ است و حدود ۴۳ دقیقه از نسخه اصلی ولز را حذف کرد و پایانی جدید، شتابزده و مصنوعی را فیلمبرداری و جایگزین کرد. ولز هیچگاه نتوانست نسخه اصلی تدوینشده خود را بازیابد، چراکه استودیو نوار نگاتیوهای حذفشده را ذوب کرد. این واقعه، فیلم «امبرسونهای باشکوهِ» ولز را به یکی از بزرگترین شاهکارهای «گمشده» تاریخ سینما تبدیل کرد و این فیلم به نمادی از دخالت سرمایه و منطق تجاری (همان منطقی که خود رمان آن را نقد میکند) در هنر تبدیل شد. اقتباس ولز به شکلی متناقض، هم به رمان تارکینگتون ادای دین میکند و هم خود، روایتگرِ یک زوال و فاجعه در تاریخ هنر است.
«آلیس آدامز» و تراژدیِ روانشناختی
رمان «آلیس آدامز» (۱۹۲۱)، دومین اثر پولیتزری تارکینگتون، یک مطالعه شخصیتی عمیق و یکی از «سختگیرانهترین» آثار او است. این رمان کاملاً از لحن نوستالژیک امبرسونها فاصله میگیرد و بر فروپاشیِ رویاهای یک زن جوان طبقه متوسط رو به پایین تمرکز دارد. این رمان با ترجمه معصومه قدرتی از سوی نشر افکار جدید منتشر شده است.
مطالعه یک فاجعه انسانی کوچک: «آلیس آدامز» که خود تارکینگتون آن را «واقعیترین و شبیهترین اثر به زندگی» نامیده، تصویری بیرحمانه از آلیس است؛ دختری که درگیر جاهطلبیهای اجتماعی مادرش و توهمات خودش است و تلاش میکند واقعیت تنگدستی خانوادهاش را از خواستگار متمولش پنهان کند. توماس مالون، منتقد، درباره این رمان میگوید: «هیچکس نمیتواند چیزی سازشکارانه یا احساسی در هیچ بخشی از آلیس آدامز پیدا کند… این شاهکار نویسنده، یک مطالعه بیامان از یک فاجعه کوچک انسانی است که بهطور مشترک توسط طبیعت (شانس) و تربیت (فشارهای اجتماعی) به وقوع پیوسته است.»
تقلب و توهم در زندگی اجتماعی: تارکینگتون در «آلیس آدامز» به تقلبهای کوچک و بزرگ میپردازد که افراد برای حفظ جایگاه اجتماعی خود مرتکب میشوند. یکی از نقلقولهای او که مرتبط با این موضوع است چنین است: «تنها خوبیِ تظاهرکردن، لذتی است که از فریبدادن خودمان که کسی را فریب دادهایم، به دست میآوریم.» آلیس آدامز بهطور مداوم درحال فریبدادنِ خود است تا بتواند موقعیت اجتماعیای را که واقعاً ندارد، به دست آورد. تارکینگتون با دقت و همدلی، اما بدون کوتاهآمدن از حقیقتِ تلخ، سقوطِ او را ترسیم میکند.

اقتباس سینمایی و «پایان خوش»: اگرچه تارکینگتون در این رمان، داستان را «تا پایان تلخ و واقعی» پیش میبرد، اما درنهایت از اقتباسهای هالیوودی رمانهایش ناراضی بود. اقتباس فیلم «آلیس آدامز» (با بازی کاترین هپبورن) به دلیل اصرار تهیهکنندگان بر «پایان خوش» (به جای پایان تلخ کتاب) تغییر کرد. مالون، با نقل از خود تارکینگتون، این تناقض را چنین خلاصه میکند: «هالیوود آلیس آدامز- یک کتاب بزرگ- را گرفت و آن را تبدیل به یک رمان بوث تارکینگتون کرد.» این جمله نشان میدهد که شهرت عمومی تارکینگتون برای نوشتن داستانهایی با «پایانهای راحتتر» بود، درحالیکه او «آلیس آدامز» را بهعنوان یک اثر واقعگرایانه و بدون مصالحه خلق کرده بود.
تأملات عمومی و نگاه به گذشته
تارکینگتون با تکیه بر تجربیات خود از رشد در ایندیانا و حضور در صحنه سیاسی (به عنوان نماینده مجلس ایالت ایندیانا) بر اهمیت مشاهده دقیق در نویسندگی تأکید داشت.
گذشتهای که نیست: «هیچ زمانِ قدیمیای وجود ندارد. وقتی دوران میگذرد، قدیمی نیستند؛ مردهاند! هیچ دورانی جز دورههای جدید وجود ندارد!» این جمله که در تناقض با نوستالژیِ غالب در بخشهایی از «امبرسونهای باشکوه» به نظر میرسد، نشاندهنده پذیرشِ نهاییِ او برای تغییر و گذرِ زمان است. او میدانست که رمانهایش، درمورد زوال جامعه قدیم، درنهایت باید بپذیرند که گذشته واقعاً از بین رفته و بازگشتی ندارد.
درمورد طنز دوران کودکی: تارکینگتون در کنار رمانهای جدیاش، بهخاطر خلق شخصیتهای کودک مانند پِنرود شهرت فراوانی داشت. او توانست با ظرافت، پوچبودن و جدیبودن دنیای کودکان را به تصویر بکشد. «یکی از سختترین شرایط پسربودن، فشار تقریباً دائمی است که برای توضیح هر عمل طبیعی، بر قدرت ابتکار (تخیل) گذاشته میشود.» این دیدگاه نشاندهنده توانایی او در مشاهده روانشناختی ظریف بود، چه درمورد کودکان و چه در مورد ناتوانیِ یک آلیس آدامز در پذیرشِ واقعیت.
پیری و بینش: تارکینگتون که اواخر عمر خود با کمبینایی و تقریباً نابینایی دستوپنجه نرم میکرد، نگاهی بالغانه به عشق داشت: «عشق در سنین پیری است که دیگر کور نیست و عشق واقعی است. زیرا بالاترین شدت عشق لزوماً به معنای بالاترین کیفیت آن نیست.»
آثار پولیتزریِ بوث تارکینگتون، «امبرسونهای باشکوه» و «آلیس آدامز»، هنوز هم از پسِ یک قرن که از زمان انتشارشان میگذرد، شاهدی بر تواناییِ او در ثبتِ تاریخِ روانی و اجتماعی آمریکای میانه درحال گذار هستند. این رمانها به کاوش در هزینهی انسانیِ صنعتیشدن و جاهطلبی اجتماعی میپردازند. همانطور که جان آپدایک، نویسنده آمریکاییِ برنده پولیتزر، تأکید میکند: «امبرسونهای باشکوه اثری است که شاید در زمان خود بهدلیلِ زیباییِ روایت و نگاهِ انسانی به تحولات اقتصادی-اجتماعی ستایش شد، اما همچنان قدرتِ خود را در کشفِ ظرافتهای روابطِ انسانی حفظ کرده است.» رابرت گاتلیب، ویراستار برجسته قرن نیز، ارزشِ «آلیس آدامز» را همتراز با «خانهی شادی» ِ ادیت وارتون میداند و شخصیت آلیس را نیز به شایستگی در کنار نقشآفرینیِ ماندگارِ کاترین هپبورن بهعنوانِ بزرگترین ستاره زنِ سینمای کلاسیکِ هالیوود قرار میدهد؛ بازیگری که خود اذعان کرده بود: «شخصیت آلیس نمایانگرِ زنانی است که تمامِ وجودشان را برای رسیدن به جایی در دنیایی پر از قضاوتهای اجتماعی میگذارند.»
در غیاب مصاحبههای مرسوم، این نقلقولها از منتقدان و هنرمندان بزرگ، هسته اصلی یک نویسنده واقعگرا و عمیقاً درگیر با تحولات عصر خود را آشکار میسازد؛ کسی که با وجود شهرت برای داستانهای دلپذیر، توانست تلخترین حقایق درباره جاهطلبی، زوال، و تلاش خستگیناپذیر برای بقا در جامعهای در حال تغییر را روایت کند.
نظر شما