سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – زهره مظفریپور، نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبی: در میان گروه مرغانی که گرداگرد هدهد دانا حلقه زده بودند، تنها ۳ مرغ دیگر مانده بودند که سوالات خود را بیان کنند.
هدهد دانا با صبوری کامل و پاسخهای هوشیارانه به آنان جواب میدهد. از این رو مرغی دیگر در پیشگاه هدهد حاضر میشود و سوال میپرسد «اگر من به آن جایگاه (سیمرغ) برسم به من بگو از او چه بخواهم؟ تو که در این مسیر مانند سرهنگی برای سپاه مرغان هستی»
دیگری گفتش: که ای سرهنگ راه!
زو چه خواهم گر رسم آن جایگاه؟
مرغ میگوید که «وقتی جهان من و دنیای من به خاطر وجود او روشن و نورانی شود من نمیدانم که از او چه چیزی بخواهم؟» رو به هدهد میکند و میگوید «تو که آگاه هستی و همه چیز را میدانی به من بگو نیکوترین و بهترین چیز زمانی که به او رسیدم چیست؟ و من از او چه چیزی بخواهم؟»
چون شود بر من جهان روشن از او
میندانم تا چه خواهم من از او؟
از نکوتر چیز اگر آگاهمی
چون رسیدم من بدو آن خواهمی
هدهد دانا که سوال این مرغ را شنید به او گفت «ای نادان! تو هیچ آگاهی و شناختی از او (پادشاه مرغان) نداری، بهتر است که بهترین خواسته را از او داشته باشی. اصلاً چه کسی از او چیزی میخواهد وقتی به او برسد؟ چرا که اگر مرد خواستهاش را بشناسد و آگاهی کافی و کامل داشته باشد بهترین سرمایه است (شناخت خواسته) و در مورد تمام موارد و امور دیگر هم همین است که در هرچیزی بهترین و کاملترین آن را بشناسی. اما بهترین آن، این است که خودِ او را بخواهی. وقتی در تمام عالم جستجو کنی و بفهمی که همه عالم اثر و نشانهای از اوست، آنگاه خواهی دانست که همنشینی در خلوت و در سرای او بهترین چیزی است که در عالم وجود دارد و قابل مقایسه با هیچ چیز دیگری نیست.»
گفت ای جاهل! نهای آگاه ازو
زو که چیزی خواهد؟ او را خواه ازو
مرد را در خواست آگاهی به است
کو ز هر چیزی که میخواهی به است
در همه عالم اگر آگاهی از او
زو، چه به دانی، که آن خواهی ازو
هر که در خلوت سرای او شود
ذره ذرّه آشنای او شود
هدهد دانا به او میگوید که «حتی ا ز خاک درگاه او هرکس نصیب و بهره یافته است (اشاره به بخشش بی حد او دارد) و هیچگاه کسی از درگاهش بدون پاداش و دست تهی برنمیگردد.»
هر که بویی یافت از خاک درش
کی به رشوت بازگردد از درش
حال که سخن از رفتن به مقام پادشاهی پیش آمده و قرار است مرغان آماده سفر شوند ناگهان مرغی دیگر در پیشگاه هدهد حاضر میشود و از او میپرسد که «ای هدهد پیشوا و راهنما! تو که به مقام پادشاهی رسیدهای و آن جایگاه را و پادشاه را دیدهای بگو که چه مال و ثروت و تحفهای در خور پادشاه لازم است که همراه خود ببریم؟ لطفاً آن چیزی که مرسوم است را بگو با خود ببریم؟»
مرغ میگوید حالا که مشغول به این کار هستیم و قرار هست در پیشگاه پادشاه حاضر شویم دست خالی نرویم چرا که کسانی که تحفه به درگاه پادشاهان نمیبرند فرومایه محسوب میشوند.
مرغ میخواهد کاملاً آبرومندانه در پیشگاه پادشاه مرغان (سیمرغ) حاضر شود.
دیگری گفت: ای به حضرت برده راه
چه بضاعت رایج است آن جایگاه؟
گر بگویی چون بدین سودا دریم
آنچ رایجتر بود، آنجا بریم
پیش شاهان تحفهای باید نفیس
مردم بی تحفه، نبود جز خسیس
هدهد دانا به مرغ پاسخ میدهد که «اگر فرمان مرا گوش میدهی بهتر است بگویم باید چیزی را آنجا ببری که در آنجا نتوانند بیابند و پیدا کنند پس بردن آن شایسته و سزاوار نیست.»
گفت: ای سایل! اگر فرمان بری
آنچ آنجا آن نیابند، آن بری
هرچ تو زین جا بری، کان جا بود
بردن آن بر تو کی زیبا بود؟
هدهد میگوید «در پیشگاه سیمرغ و در آنجا دانش و آگاهی هست و محل اسرار الهی است چرا که فرشتگان و مقربان درگاه در آنجا حضور دارند، بهتر است سوز دل خود و درد داغ دل خویش را تحفه ببری که در آنجا این چنین چیزی را هیچکس نشان نمیدهد.(منظور خلوص عشق و ایمان واقعی)»
علم هست آن جایگه و اسرار هست
طاعت روحانیون بسیار هست
سوز جان و درد دل میبر، بسی
زانک این، آنجا نشان ندهد کسی
هدهد به سوز آه جگرسوزی که از سینه عاشق بلند میشود اشاره میکند تا درد دوری و فراق را نمایان سازد و بگوید که گوهری ارزشمند درون سینه و جگر خود داری و تنها همین یک آه برای تو کافیست و تو را از خاصان درگاه میکند. (هر که در این بزم مقرب تر است.. جام بلا بیشترش میدهند)
گر برآید از سر دردی یک آه
میبرد بوی جگر تا پیشگاه
جایگاه خاص، مغز جان تست
قشر جانت نفس نا فرمان تست
آه اگر از جای خاص آید پدید
مرد را حالی خلاص آید پدید
نظر شما