به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، محمدحسین عباسی: اواخر سال ۱۴۰۳، ترجمه بوسنیایی کتاب «روزهای بیآینه» نوشته گلستان جعفریان، توسط انتشارات بومی «دوبرا کِنیگا» – به معنای «کتاب خوب» – با ترجمه نرمین هوجیچ در بوسنی و هرزگوین منتشر شد. انتشار این اثر را میتوان یکی از تجربههای موفق در حوزه ادبیات پایداری دانست؛ تجربهای که گام نخست و سرنوشتساز آن، انتخاب درست کتاب برای ترجمه بود. درباره روند ترجمه، انتخاب اثر و همکاریهای فرهنگی مرتبط، در یادداشتی جداگانه خواهم نوشت؛ اما در اینجا تمرکز تنها بر واکنشهایی است که پس از انتشار کتاب شکل گرفت.
هشت نفر از خوانندگان بوسنیایی – از دانشجویان و پژوهشگران گرفته تا علاقهمندان ادبیات معاصر – پس از خواندن کتاب، نظرات خود را به صورت مکتوب ثبت کردند. این بازخوردها بدون هیچگونه واسطه یا توضیح اضافی، بیانگر مواجهه مستقیم خوانندگان با متن است و امکان انتشار نسخۀ بوسنیایی آنها نیز وجود دارد. در این گزارش، تنها دیدگاههای چهار نفر از آنها مطرح میشود و در گزارشی دیگر، نظرات چهار مخاطب دیگر نیز منعکس خواهد شد.
مرور دقیق این نوشتهها سه نکته اساسی را روشن میکند؛ نخست آنکه همۀ خوانندگان کتاب را با دقت و بهطور کامل مطالعه کردهاند؛ موضوعی که نشاندهندۀ جذابیت روایت و سبک نویسنده است. دوم، تأثیرگذاری اثر است که خوانندگان را واداشته تا فراتر از مطالعه، قلم بردارند و احساسات و برداشتهای خود را بنویسند و سوم، تنوع پیامها و زاویهدیدهای ارائهشده است؛ هر خواننده از دل روایت، درسی متفاوت یافته و با نگاهی ویژه خود، به آن واکنش نشان داده است.
آنچه در ادامه میآید، بدون هرگونه تفسیر، گزارشی از نخستین گروه این بازخوردهاست؛ ثبت صادقانه مواجهه خوانندگان بوسنیایی با «روزهای بیآینه».
ساجده جوویچ Sadžida Džuvić
کارشناس ارشد تاریخ و مسئول کتابخانۀ مؤسسۀ تحقیقات جنایات علیه بشریت و حقوق بینالملل، دانشگاه سارایوو
او که به همراه مدیر انتشارات در مراسم رونمایی کتاب در نمایشگاه بینالمللی کتاب سارایوو در سال ۲۰۲۵ (۲۱ فروردین ۱۴۰۴) سخنرانی داشت، در ابتدای ارزیابی خود کتاب را چنین معرفی کرد: کتاب «روزهای بدون آینه» داستانی مستند است دربارۀ یک زندگی ایدهآل خانوادگی که تحت تاثیر جنگ به ناگاه به دو نیم تقسیم میشود: یک زندگی از دست رفته که به مدت چهارده سال از آن هیچ خبری نیست و یک زندگی باقیمانده از خانواده، یعنی همسر و پسر. اعترافات منیژه لشگری، همسر اسیر آزاد شده حسین لشگری، بهطور زنده توسط گلستان جعفریان به تصویر کشیده شده و از فارسی به بوسنیایی توسط نرمین هوجیچ، مترجم با احساسات دقیق زبانی، ترجمه شده است. این داستانی است دربارۀ یک نبرد پنهان و نامرئی در بیرون از میدان جنگ، نبردی که در درون انسان و اغلب در تنهایی با خود او اتفاق میافتد و تلاش برای پیدا کردن نیرویی برای زندگی، نه برای خود بلکه بهخاطر عزیزان.

او در جای دیگری از متن خود حسین را این چنین معرفی میکند: سرنوشت حسین میتوانست متفاوت باشد اگر تنها یک مصاحبه را پذیرفته بود. کافی بود بگوید که بر فراز خاک عراق پرواز کرده است و دردهای زندان او تمام میشد. اما او حقیقت و شرافت را انتخاب کرد و به این ترتیب پذیرفت که در اسارت بماند و با شکنجههای مختلفی روبرو شود که عواقب آن تا پایان عمر او را دنبال کرد.
نیروی او، با وجود بدترین آزارها، همچنان شکستناپذیر باقی ماند و در اسارت، ثابتقدم و قوی، توانست قرآن را از حفظ کند. قدرت، استقامت، پایداری و وفاداری او به وطن و اصول اخلاقی حیرتانگیز است.
ساجده درباره نوع نگارش کتاب و قلم و هنر نویسنده چنین میگوید: کتاب با زبان بسیار ساده و موضوعات متعددی که به طور غیرمستقیم مطرح شدهاند، به سرعت خوانده میشود. نویسنده با زبان ساده و تصویری، زندگی یک خانواده ایرانی و آداب و رسوم آنها را معرفی میکند. در صفحات کتاب، احساس خواهیم کرد که خودمان در کنار آنها نشستهایم، به کوسنهای گلدوزی تکیه دادهایم، به وضوح گرامافون و صفحات در جعبهای که فقط پدر منیژه و برادر بزرگ و مقتدر او میتوانند لمس کنند و هندوانهها و خربزههایی که در استخر حیاط خنک میشوند، میبینیم. نویسنده بهطور تأثیرگذاری احساسات منیژه را منتقل میکند به طوری که خواننده احساس نگرانی میکند، روزها را تجربه میکند و منتظر اخبار حسین است.

عایشا حافظوویچ Ajša Hafizović
روزنامهنگار، نویسنده و مترجم
حافظوویچ در زمان جنگ بوسنی مترجم زبان عربی بوده و در خطوط مقدم جنگ حضور داشته است. او مولف کتابی است به نام در طرف انسانیت (Na strani čovječnosti) که با پیگیری مستمر روندهای حقوقی مرتبط با نسلکشی سربرنیتسا و مصاحبه با افرادی که در این زمینه فعالیت داشتهاند، آن را نگاشته است. او دربارۀ روزهای بیآینه نوشت: این کتاب را یکنفس خواندم. واقعاً اجازه نمیدهد که آن را کنار بگذاری. داستانی بسیار شریف و الهامبخش است. میتوانم بگویم که این کتاب را بیشتر «میشنوی» تا «بخوانی»، زیرا وقتی آن را در دست داری، احساسی شبیه تماشای یک فیلم مستند داری؛ گویی منیژه را میبینی که از زندگیاش با آقای حسین میگوید. او این کار را با جملاتی کوتاه و حسابشده انجام میدهد، اما در پس این جملات، طوفانی از احساسات ناگفته نهفته است؛ چرا که طبیعت او، تربیتش و غرورش چنین ایجاب میکند. این کتاب، روایت عشقی صادقانه است که در بنیان خود، با رشتههایی از عشق به خانواده و میهن تنیده شده و با ایمانی عمیق در دل، معنا گرفته است.
حافظوویچ نظرش را درباره عشق منیژه به حسین چنین بازگو کرده است: این کتاب، روایت عشقی صادقانه است که در بنیان خود، با رشتههایی از عشق به خانواده و میهن تنیده شده، و با ایمانی عمیق در دل، معنا گرفته است. آن دو، با عشقی پاک به یکدیگر پیوند خوردهاند؛ عشقی که با رابطهای شریف و ایثارگرانه آن را پرورش دادهاند. ایمان و عشق به میهن عمیقاً در وجودشان ریشه دوانده و به زندگیشان در این دنیا معنایی خاص بخشیده است. زندگی آنها معنایی دارد که از سوی خداوند به آنان عطا شده است.
مِدینا اُدوباشیچ Medina Odobašić
دانشجوی سال سوم تاریخ در دانشکدۀ فلسفه، دانشگاه سارایوو

نامبرده در ابتدای نوشتۀ خود ماجرای چگونگی شروع و پایان مطالعۀ کتاب را چنین بیان میکند: وقتی بالاخره شروع به خواندنش کردم — حدود نیمهشب — فکر کردم تنها یک فصل بخوانم و سپس بخوابم و
ادامه را بگذارم برای فردا. با این حال، آنچه رخ داد این بود که همان شب بدون توقف به خواندن ادامه دادم و تا وقتی که کتاب را تمام نکردم — حدود ساعت ۲: ۳۰ بامداد — آن را زمین نگذاشتم. دلم نمیآمد خواندنش را قطع کنم.
این دانشجوی تاریخ در میانۀ یادداشت خود از تاثیر کتاب بر افکارش و درسهایی که از آن گرفته مینویسد: کتاب، افزون بر روایت عشق یک زن به همسرش، درسهای زیادی دربارۀ آداب و رسوم مردم ایران و تاریخ این کشور به خواننده میدهد. خودِ داستان، یعنی خاطرات منیژه لشکری، بسیار احساسی است. سختیهایی که او و همسرش پشت سر گذاشتند و عشقی که همچنان میانشان پابرجا بود، واقعاً داستانی درخورِ سینماست. عشق، شجاعت، فداکاری و صبوری او در انتظار هجدهساله برای بازگشت همسرش — در حالی که نمیدانست آیا او زنده است یا نه — واقعاً شگفتانگیز است. در ادامه، بخشی را که بهنظر من عشق آن دو را به بهترین شکل توصیف کرده است انتخاب کردهام (عکسِ صفحه در ادامه آمده است *).

چند بار این حرف را تکرار کرده بود: «منیژه، من میخوام اون دنیا هم تو جفت من باشی، یعنی خدا این لطف رو در حق من میکنه؟» میگفتم: «وای نه حسین! من دیگه طاقت ندارم اونجا هم جنگ بشه، تو هم که شجاع هستی بری و باز من تنها بشم!» میخندید و میگفت: «نه، اون دنیا دیگه جنگ نیست. راحت کنار هم زندگی میکنیم.»

آمیلا رِبیهیچ Amila Rebihić
دانشجوی دانشکدۀ فلسفه، دانشگاه سارایوو
نکاتی که این دانشجو در ارزیابی خود نسبت به کتاب «روزهای بیآینه» نوشته، بسیار جالب توجه است. او ابتدا خیلی صادقانه نوشت: در ابتدا تمایلی به نوشتن نداشتم، چون بیشتر علاقهمند به خواندن هستم تا نوشتن. اما پس از دو ساعت مطالعۀ پیوسته و بیوقفه، این کتاب چنان در من انگیزه و الهام ایجاد کرد که تصمیم گرفتم چند سطری بنویسم.
سپس ارزیابی خود را با این جملات آغاز میکند: این نقد را درست در لحظهای مینویسم که خواندن کتاب را به پایان رساندهام و احساسی که در درونم دارم، بهسختی قابل بیان با واژههاست. «روزهایی بی آینه» فقط یک کتاب نیست، بلکه گواهی است بر عشق، رنج، وفاداری و نیروی شگفتانگیز قلب انسان. از نخستین صفحهها احساس کردم که وارد داستانی میشوم که مرا دگرگون خواهد کرد. بهعنوان خوشبینی که پایان خوش را تصور میکرد، هرگز فکر نمیکردم این داستان تا این اندازه مرا عمیقاً تکان دهد و از درون بشکند.
آمیلا در ادامه، احساسات زیبای خود را که بازتاب مطالعۀ بخش اول کتاب است - نوجوانی منیژه و ازدواجش با حسین – مینویسد و بعد با یک احساس دیگر از بخشی سخن میگوید که بیشترین تاثیر را بر روی او داشته: اما همه آن زیباییها با یک برش تاریخی به پایان رسید. منیژه ماند، در انتظار؛ و حسین رفت، نه به میل خودش، بلکه به اجبار شرایطی که هزاران خانواده را از هم پاشید و اینجاست که بخشی آغاز میشود که بیشترین تأثیر را بر من گذاشت: هجده سال انتظار. هجده سالی که در آن ایمانش را از دست نداد، هجده سالی که هرگز از امید به دیدار دوباره دست نکشید؛ امیدی به اینکه دوباره دستهایش را لمس کند و صدایش را بشنود. در جهانی که عشق اغلب تنها تا زمانی دوام دارد که آسان و بیدرد باشد، این داستان تقریباً غیرواقعی به نظر میرسد. اینهمه سال وفاداری، صبر و امید در سختترین شرایط ممکن، فقط عشق نیست، این فداکاری است و گواهی بر اینکه عشق واقعی نه مرز میشناسد و نه مانع. در حین خواندن، صحنههایی در برابر چشمانم ظاهر میشد: دختری که از دل یک عشق جوانانه، به زنی نیرومند بدل شد؛ و مردی که، با وجود رنج و دوری، هرگز از دوست داشتن دست نکشید. همین پایبندیِ استوارشان گواهیست بر اینکه وقتی عشق واقعی باشد، میتواند سختترین آزمونهای زندگی را تاب بیاورد.
چهار فراز مهم این یادداشت، درسهایی است که او از خواندن این کتاب گرفته. بیان این آموزهها در نوع خود از دیدگاه یک دانشجوی اروپایی ارزشمند است و نشان میدهد که روایت خوب چقدر میتواند خواننده را از ابعاد مختلف به تفکر وادارد:
فراز اول: در حین ورق زدن صفحات این کتاب، احساس میکردم گویی در برابر آینهای عظیم ایستادهام که ضعفها و ناسپاسیهای خودم را در آن میبینم. فهمیدم که چقدر اغلب برای مشکلات کوچک زندگی شکایت میکنیم، در حالی که کسانی هستند که سالها درد، انتظار و دلتنگی را پشت سر گذاشتهاند، و با همهی اینها، قویتر بیرون آمدهاند و پیوندشان با عشقشان عمیقتر از قبل شده است.
فراز دوم: آنچه بهشکل خاصی مرا تکان داد، این بود که در حالی این رمان را میخواندم که در تماس تصویری با نامزدم بودم، کسی که او نیز یک سرباز است. در آن لحظه بود که فهمیدم چقدر کم قدردان لحظاتی هستیم که خداوند به ما بخشیده؛ چقدر کم شکرگزاریم برای اینکه میتوانیم با کسانی که دوستشان داریم صحبت کنیم، بخندیم و زندگی را با آنها شریک شویم.
فراز سوم: عشق واقعی تنها از دل لحظات زیبا و تحقق رویاهای مشترک ساخته نمیشود، بلکه در دل رنج، انتظار و درد شکل میگیرد و تنها آنگاه است که شکستناپذیر میشود. یاد گرفتم که عشق همان نیرویی است که به انسان معنا میدهد تا حتی زمانی که هیچ امیدی باقی نمانده، باز هم به زندگی ادامه دهد.
فراز چهارم: کتاب روزهایی بی آینه تنها داستان یک عشق نیست بلکه آینهایست که در آن همهی ما میتوانیم زندگی خودمان، ترسها و امیدهایمان را ببینیم. برای من، این کتابی بود که مرا وادار کرد به خودم بیندیشم، مکث کنم و بفهمم آنچه امروز دارم، کم نیست؛ بلکه نعمتی عظیم از سوی خداوند است.
جملات پایانی یادداشت این دانشجو به قول خودش تکان دهنده است: در پایان میتوانم بگویم که این کتاب مرا عمیقاً تکان داد. نخستین کتابی بود که در یک نفس خواندم، و اثری از خود بهجا گذاشت که تا مدتها در قلبم باقی خواهد ماند. به من سپاسگزاری، شکیبایی و قدرت عشق را آموخت. اگر روزی کسی از من بپرسد که عشق واقعی، راستین و ماندگار چه شکلی دارد؟ خواهم گفت: دقیقاً همانطور که در «روزهای بیآینه» توصیف شده است.
نظر شما