سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سیدجعفر علمداران، پژوهشگر، دکترای زبان و ادبیات فارسی و استاد دانشگاه: در قسمت پنجاه و یک تا آنجا گفتیم که اسکندر مراسمی با شکوه برای دارا و تابوتی شایسته برای او فراهم آورده و انتقام شهریار را از آن دو فرمانده و وزیر خیانتکار که سبب مرگ این شهریار شدند، میگیرد، در ادامه داستان میخوانیم:
سکندر چو بر تخت بنشست گفت
که با جان شاهان خرد باد جفت
که پیروزگر در جهان ایزدست
جهاندار کز وی نترسد بدست
بد و نیک هم بگذرد بیگمان
رهایی نباشد ز چنگ زمان
«داد» در شاهنامه به منزله شیشه عمر قوم ایرانیست، اگر شکست برداشت، زوالِ این قوم فرا رسیده است، ممکن است ظلم و تباهی بر کشور حاکم شود نظیرِ دوره ضحّاک ولی این مهم نیست، از نو کشور کمر راست خواهد کرد؛ سرِ «داد» سلامت باشد که اگر نیم جانی داشت سرانجام همه چیز به حال عادی بازخواهد گشت.
«داد» اندیشه و اعتقادی است در دلِ مردم ایران که نباید گذاشت فرو میرد. بیانی اندیشمندانه از دکتر اسلامی ندوشن در کتاب داستان داستانها که باید هر ایرانی عاشق ایران و فرهنگ و هویت ملی و دل باخته شاهنامه فردوسی یک بار این کتاب را بخواند.
به نظر من اگر «داد» شیشه عمر ایرانی است، جنس این شیشه و محتوای این شیشه عمر از خرد و آکاهی است.
اینجا است که فردوسی خردمند؛ در خردنامه پارسی و ابتدای داستان اسکندر اول به سراغ خرد رفته و میگوید:
سکندر چو بر تخت بنشست گفت
که با جان شاهان خرد باد جفت
خوشبختانه در مورد کلیدواژه «خرد» در شاهنامه بیشترین پژوهشها صورت گرفته است و هنوز بسیاری از شاهنامه پژوهان در مورد خرد داد سخن می دهند و اولین مهارت از مهارتهای دهگانه زندگی نزد سازمان بهداشت جهانی (w.h.o) همان خرد «خود آگاهی» است، اما نکته مهم این است که این مهارت مهم در وجود تک تک ما و خانواده به عنوان اولین نهاد اجتماعی و بستر جامعه کاربردی نشده و قوم ایرانی نتوانسته از ظرفیت خرد در اسطورهها و حماسههای خود و از شاهنامه فردوسی که بر پایه خرد وآگاهی است بهرهمند باشد، شهریاران شاهنامه فردوسی هرگاه بر مدار خرد رفتهاند پیروز بودند و هرگاه از خرد و خود آگاهی فاصله گرفته اند، شکست خورده اند.
به همین دلیل در ابتدای داستان اسکندر به این نکته مهم تاکید میشود:
سکندر چو بر تخت بنشست گفت
که با جان شاهان خرد باد جفت
بیسبب نیست که فدریکو مایور دبیرکل پیشین یونسکو می گوید «آیا چنین چیزی در خور تصور است! هزار سال پیش، قبل از رنسانس غرب، سده ها پیش از قرن هجدهم، قرن روشنگری، پیش از تولد دکارت، و تولد ولتر، یک شاعر ایرانی، فراتر از هر چیز، اندیشه و خرد را ستوده است، شاعر ایرانی، این ستایش را با چنان باور و با چنان شور و شرری بیان می کند که خواننده را بی اختیار شیفته خرد می سازد.»
و در جایی دیگر کوئیچیرو ماتسوئورا یکی از دانشمندان بزرگ چنین جملهای ژرف و عمیق می گوید «کتابی که با ستایش خرد آغاز می گردد، تنها برای ایرانیان نیست، بلکه به کل بشریت تعلق دارد، به عبارت دیگر این کتاب نمی تواند به یک ملت محدود بشود، متعلق به همه ملت ها است»
هم وطنان عزیز اکنون که در شروع داستان اسکندر در شاهنامه فردوسی هستیم کمی به خود آییم و اندیشه کنیم که چگونه دوباره خرد و خردورزی به وجود خود و خانواده و بستر جامعه برگردانیم و فرهنگ ناب ایرانی را پاس بداریم، زیرا «به فرهنگ باشد روان تندرست»
اما ادامه داستان اسکندر این گونه میخوانیم:
هرانکس که آید بدین بارگاه
که باشد ز ما سوی ما دادخواه
اگر گاه بار آید ار نیمشب
به پاسخ رسد چون گشاید دو لب
اسکندر شهریاری که به گفته فردوسی اَنیران (غیر ایرانی) نیست و به نوعی خود را برادر دارا و از تبار ایرانیان میداند شهریاری را با خرد شروع و ارتباط با مردم را سرلوحه کار خود قرار می دهد، میگوید اگر دادخواهی از مردم نیمه شب به دادخواهی بیاید ما پاسخ گو هستیم، شیوه شهریاری چنین ایجاب میکند که خردمندی چون اسکندر چنین افکاری در مورد پاسخگویی به مردم داشته باشد.
چو پیروزگر فرهی دادمان
در بخت پیروز بگشادمان
همه زیردستان بیابند بهر
به کوه و بیابان و دریا و شهر
نخواهیم باژ از جهان پنج سال
جز آنکس که گوید که هستم همال
به درویش بخشیم بسیار چیز
ز دارنده چیزی نخواهیم نیز
در ادامه میگوید حال که خدای مهر به ما فرهی و گشایش کارها را داده، ما هم نسبت به مردم و ولینعمتان خود چنین گشادهدستی را روا می داریم:
چو اسکندر این نیکویها بگفت
دل پادشا گشت با داد جفت
ز ایوان برآمد یکی آفرین
بران دادگر شهریار زمین
ازان پس پراگنده شد انجمن
جهاندار بنشست با رایزن
شرط اول شهریاری همنشینی با خردورزان و مشاوران خردمند و گشایش کارهای مردم و زیردستان است که اسکندر نیز چنین منشی دارد:
بفرمود تا پیش او شد دبیر
قلم خواست چینی و رومی حریر
نویسنده از کلک چون خامه کرد
سوی مادر روشنک نامه کرد
که یزدان ترا مزد نیکان دهاد
بداندیش را درد پیکان دهاد
نوشتم یکی نامهای پیش ازین
نوشته درو دردها بیش ازین
چو جفت ترا روز برگشته شد
به دست یکی بندهبر کشته شد
بر آیین شاهان کفن ساختم
ورا زین جهان تیز پرداختم
بسی آشتی خواستم پیش جنگ
نکرد آشتی چون نبودش درنگ
ز خونش بپیچید هم دشمنش
به مینو رساناد یزدان تنش
نیابد کسی چاره از چنگ مرگ
چو باد خزانست و ما همچو برگ
جهان یکسر اکنون به پیش شماست
بر اندرز دارا فراوان گواست
که او روشنک را به من داد و گفت
که چون او بباید ترا در نهفت
کنون با پرستنده و دایگان
از ایران بزرگان پرمایگان
فرستید زودش به نزدیک من
زداید مگر جان تاریک من
بدارید چون پیش بود اصفهان
ز هر سو پراگنده کارآگهان
همه کارداران با شرم و داد
که دارای دارابشان کار داد
وز آنجا نخواهید فرمان رواست
همه شهر ایران پیش شماست
دل خویش را پر مدارا کنید
مرا در جهان نام دارا کنید
سوی روشنک همچنین نامهای
ز شاه جهاندار خودکامهای
نخست آفرین کرد بر کردگار
جهاندار و دانا و پروردگار
دگر گفت کز گوهر پادشا
نزاید مگر مردم پارسا
دلارای با نام و با رای و شرم
سخن گفتن خوب و آوای نرم
پدر مر ترا پیش ما را سپرد
وزان پس شد و نام نیکی ببرد
چو آیی شبستان و مشکوی من
ببینی تو باشی جهانجوی من
سر بانوانی و زیبای تاج
فروزندهٔ یاره و تخت عاج
نوشتیم نامه بر مادرت
که ایدر فرستد ترا در خورت
به آیین فرزند شاهنشهان
به پیش اندرون موبد اصفهان
پرستنده و تاج شاهان و مهد
هم آن را که خوردی ازو شیر و شهد
به مشکوی ما باش روشنروان
توی در شبستان سر بانوان
همیشه دل شرم جفت تو باد
شبستان شاهان نهفت تو باد
بیامد یکی فیلسوفی چو گرد
سخنهای شاه جهان یاد کرد
گفتیم که اسکندر در ابتدای شهریاری تا پنج سال باژ دادن را به همه بخشید و نامهای به دلارای مادر روشنک نوشت و چگونگی مرگ دارا را برای او گفت و در ضمن نامه تعریف کرد که چگونه از قاتلان دارا انتقام گرفته و سپس وصیت دارا را در لحظه آخر درباره روشنک بیان کرد و روشنک را از دلارای خواستگاری کرد. همچنین نامهای به روشنک نوشت و گفت که پدرت تو را به من سپرده است.
دلارای نامه اسکندر را خواند غمگین شد و سپس پاسخ نامه او را داد، ابتدا سپاس خداوند را به جا آورد و سپس از خاکسپاری دارا و به مکافات رساندن قاتلیناش تشکر کرد و بعد نیز با ازدواج او با دخترش موافقت کرد. وقتی اسکندر پاسخ مثبت مادر روشنک به دستش رسید، مادرش ناهید را از عموریه فراخواند و گفت که به نزد دلارای برو و روشنک را بیاور و تاجی پرگوهر و ۱۰۰ استر از گستردنیها و ۱۰ شتر دیبای رومی و گنج و دینار فراوان و سیصد کنیزک رومی همراه خود برده او را با احترام و شکوه خاص نزد ما بیاور.
نکته قابل توجه این است که باید بدانیم آیا اسکندر واقعاً ایرانی است یا مقدونی؟
مقدونیه در شبه جزیره بالکان واقع شده و مردمان مقدونیه از دو منشأ بودهاند:
۱. از اقوام هند و اروپایی
۲. از مهاجرین یونانی
در تاریخ این ناحیه آمده که اولین پادشاهی که مقدونیه را متحد کرد فیلیپ بود (۳۳۶- ۳۵۹ ق.م). فیلیپ هنگامی که در سال ۳۳۶ ق.م در پی حمله به ایران بود کشته شد و فرزندش اسکندر جانشین او شد و کار پدر را ادامه داد.
اسکندر به ایران حمله کرد و در سه جنگ گرانیک، ایسوس و گوگامل توانست داریوش سوم پادشاه هخامنشی را شکست دهد. حال این اسکندر مقدونی را چرا فردوسی برادر داریوش سوم (دارا) عرفی کرده است؟
در قسمت قبل گفتیم که در زمان داراب هخامنشی یعنی پدر دارا (داریوش سوم)؛ گروهی از اعراب به فرماندهی شعیب به ایران حمله میکنند. داراب با سپاهی به مقابله آنها میرود. جنگی سخت درمیگیرد که در آن اعراب شکست میخورند. داراب پیشروی میکند و از راه سرزمین عربستان عازم روم و جنگ با رومیان میشود. در اینجا قیصر روم فیلقوس (فیلیپ) به مقابله با سپاه ایران میآید، جنگ در میگیرد و سرانجام ایرانیان پیروز میشوند ولی سرانجام جنگ به صلح میانجامد و یکی از شروط صلح داراب با فیلقوس آن است که وی دخترش ناهید را به زنی به داراب بدهد:
فرستاده روم را خواند شاه
بگفت آنچه بشنید از آن نیکخواه
بدو گفت رو پیش قیصر بگوی
اگر جُست خواهی همی آبروی
پس پرده تو یکی دخترست
که بر تارک بانوان افسرست
نگاری که ناهید خوانی ورا
بر اورنگ زرین نشانی ورا
برمن فرستیش با باژ روم
چوخواهی که بیرنج مانی ببوم
پادشاه روم این شرط را پذیرفته و دخترش را به داراب می دهد، داراب شبی در کنار ناهید به خواب میرود ولی چون از دهان او بوی ناخوشی استشمام میکند از او روی برمیتابد و با اینکه پزشکان با دارویی گیاهی به نام «اسکندر» بوی دهان او را برطرف میسازند اما ناراحتی داراب از ناهید از بین نمیرود و ناهید به نزد پدر خود بازمیگردد در حالیکه از داراب کودکی در شکم دارد و همین کودک اسکندر است که دارا و ایرانیان را شکست میدهد و در واقع ایرانیان از رومیان شکست نخوردهاند، بلکه از اسکندرِ ایرانی شکست خوردهاند.
این موضوع درباره قهرمانان و پهلوانان ایرانی هم سابقه دارد به طوری که پیش از این هم سهراب از پدر شکست خورده، اسفندیار از رستم و رستم را برادرش شغاد از پای درآورده و… شاید فردوسی میخواهد این پیام را در شاهنامه به خوانندگان و دوست داران ایران و ایرانی بدهد که ایران و ایرانی شکست ناپذیرند مگر توسط خویشان و از همنژادان خویش شکست بخورند.
همین نیروهای نفوذی و ستون پنجم دشمن شاهد مثال خوبی براین مدعا است. از طرفی آنچه در اسطوره و افسانهها مورد توجه است، صحت و سقم تاریخی آنها نیست بلکه در دل افسانهها و اسطورههای شاهنامه پیامها و نمادهای اسطورهای وجود دارد که بایستی با ظرافت خاصی آننمادها را درک کرد. در دل داستانهای شاهنامه آرزوهای بزرگی از ملت ایران وجود دارد، بنابراین در سند هویت ملی قوم ایرانی، آرزوهای قوم ایرانی به صورتی ترسیم شدهاند که ایرانی از اَنیران (غیر ایرانی) شکست نمیخورد به عبارت دیگر در فانوس ایرانی شکست وجود ندارد و هیچکسی نمیتواند ایرانیان را شکست دهد مگر کسانی که پشت به ایران مینمایند و سبب شکست ایران وایرانی میشوند.
فردوسی بزرگ هم از این قاعده برکنار نیست و به همین دلیل اسکندر را فرزند داراب (داریوش سوم) می داند تا توجیهی برای شکست ایرانیان بیابد.
نظرات