به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در رشت، رمان «عاشقی بورسیه نمیخواهد» نوشته فرحناز فروغیان است که در ۱۷۶ صفحه، داستانی اقتباسی از زندگی طلبه شهید بهرام حجتی را پیش روی مخاطبان قرار داده است.
شهید حجتی اهل تالش بود و با جود آنکه پس از اخذ دیپلم در رشته الکترونیک در دانشگاه تبریز و همچنین در زبان انگلیسی اعزام به آمریکا قبول شد، تحصیل در حوزه علمیه را انتخاب کرد و مدرس و مفسر قرآن بود. او پس از مدتها حضور در جبهههای حق علیه باطل، در تاریخ دهم بهمن ماه سال ۱۳۶۳ به شهادت رسید.
نویسنده در پیشگفتار کتاب نوشته است: در این روزگار که هیاهو، حقیقت را به سکوت کشانده و گرد فراموشی بر چهره بسیاری از بزرگان نشسته، نوشتن از بهرام حجتی، نه کار دل است و نه کار قلم؛ کار ایمان است. او، نه در غوغای شهرت قد کشید، نه در قابهای زرین دیده شد؛ اما چراغی بود بر مسیر تاریک مردانگی. سادگی، بیادعایی و ایستادگیاش، شبیه همان درخت بلوطی بود که زیر تیغ برف هم نمیلرزید. در روزگاری که «مصلحت» بهانه خاموشی بود، بهرام برخاست؛ نه با خطابه، بلکه با عمل. گمنام ماند؛ اما کارهایش به صدا درآمد. اهل انتخاب بود، نه عافیت. اهل فریاد بود، نه بیتفاوتی. این کتاب، برگ برگش تکهای از آینه اوست؛ نه تندیسسازی کردهایم، نه افسانهپردازی. هرچه هست، روایت زندگی مردی است که در میان مردم زیست، با درد مردم گریست و درنهایت، جانش را تقدیم راهی کرد که باورش داشت. ما نوشتیم تا نسلها بدانند؛ هنوز هم میشود در اوج گمنامی، بزرگ بود. هنوز هم میتوان بینام، راهنما شد. اگر نامش را شنیدی و قلبت لرزید، اگر رفتارش را خواندی و دستت بیقرار عمل شد، این کتاب رسالتش را ادا کرده است.
«مرزهای فراموشی» دیگر رمانی است که فرحناز فروغیان در ۱۴۹ صفحه به رشته تحریر در آورده و در آن داستان تلاش یک نوجوان برای یافتن پدر مفقودالاثر خود روایت شده که پس از مدتی پی میبرد خانوادهاش رازی پنهان در زیرزمین خانهشان دارد.

نویسنده در مقدمه این کتاب نوشته است: گاه، برای فهمیدن حقیقتی عمیق، باید از ظاهر پرزرقوبرق زندگی گذشت و پا در راهی گذاشت که خاکی است، دور است و پر از سکوتهای ناگفته. داستانی که در دست دارید، قصه همین گذشتن است؛ داستان نوجوانی از گیلان سرسبز که دل به جنوبی سوخته و فراموششده میسپارد تا ردّ گمشدهای را بگیرد که نامش «پدر» است. سهیل، قهرمان این قصه، نه یک قهرمان کلاسیک است و نه نوجوانی استثنایی. او پسر امروز است؛ با دغدغههایی آشنا، با شیطنت، غرور، دوستان ناباب و گاه دلی خسته از همهچیز؛ اما سرنوشت، در صندوقچه کهنه زیرزمین، رازی را پیش پایش میگذارد؛ رازی که آغازگر سفری است از بام شمال تا گورها و خاطرههای غرب و جنوب. سفری از خامی تا پختگی، از خندههای کودکانه تا اشکهایی که معنای مردانگی دارند.
این داستان، نهفقط روایت یک پسر و پدر، بلکه روایتی است از هزاران فرزند سرزمین ما که پدرانشان بینام و بی مزار، در خاکی غریباند، داستانی است از مواجهه نسل امروز با نسل ایثار و از پل زدن میان گذشتهای پر غرور و اکنونی پر پرسش. با نثری ساده و روان، گاه با لبخندی تلخ، گاه با اشکی فروخورده؛ اما همیشه صادقانه.
فرحناز فروغیان نویسنده، ویراستار و مدرس داستان نویسی است و تاکنون کتابهای فاتح گمنام بدر، از شوش تا هامبورگ، دیدهبان همیشه بیدار، آبروی هردوجهانم حسن، وقتی بیست ساله بودم، چهل سال دلدادگی، آخرین روز تابستان، از دریاکنار تا اروندکنار، آموزش خاطرهنویسی، مبانی داستان کوتاه، نابغهای در اوج، علمدار کرخه و آنسوی تپهماهورها و…) را نگاشته و به چاپ رسانده است.
نظرات