سرویس مدیریت کتاب خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) _ محمدرضا کاری، مدیر انتشارات کیمیای اندیشه: هر بار که قدم در خیابان انقلاب میگذارم، در دل همان خیابانی که روزگاری نماد فرهنگ، دانش و پویایی اندیشه در ایران بوده است، با صحنهای روبهرو میشوم که همچون خنجری در قلبم فرو میرود. بساطهای دستفروشان در دو سوی پیادهرو پهن است؛ بساطهایی پر از کتاب، اما نه کتابهایی که با شوق و احترام به نمایش درآمده باشند، بلکه انباشته بر هم، بیهیچ نظم و بیهیچ شأنی، همچون متاعی فراموششده و بیمصرف. کتابها در ازدحام خیابان و میان غبار و صدای بوق خودروها خاک میخورند؛ و نگاه عابران، تنها گذرایی کوتاه بر آنهاست، بیآنکه کسی درنگ کند و بیندیشد که پشت هر یک از این جلدهای غبارآلود، جهانی از اندیشه، تلاش و عشق پنهان است.
کتاب، تنها مجموعهای از کلمات چاپشده بر کاغذ نیست. کتاب، روح زمانه است که در قالب واژهها متجلی میشود. هر صفحهی آن، حاصل بیداریهای نویسندهای است که لحظههای عمرش را با کلمات پیوند زده است؛ نویسندهای که شاید ماهها و سالها با خود و جهانش جنگیده تا اندیشهای بیافریند و اثری بیهمتا بر جای گذارد. اما نویسنده در این مسیر تنها نیست. پس از او، ویراستاری میآید که با صبری مثالزدنی و دقتی موشکافانه متن را میکاود، خطاها را میزداید، و جملات را به روانی میرساند تا خواننده بتواند به راحتی در جهان اثر غوطهور شود. آنگاه، صفحهآرا با هنر و نظم خود به کلمات شکل و قوام میبخشد، و طراح جلد، همانند هنرمندی نقاش، میکوشد تا با یک تصویر، جان و پیام اثر را در نگاه نخست به مخاطب منتقل کند.
اما آنچه اغلب نادیده گرفته میشود، رنج و زحمات مردمانی است که در پشت صحنهی صنعت نشر ایستادهاند. لیتوگرافانی که ساعتها در کارگاههای پرصدا و پرحرارت کار میکنند، تا کلمات و تصاویر به صفحهای آمادهی چاپ بدل شوند. چاپگران و کارگران چاپخانهها که در میان غرش دستگاهها، روز و شبشان در بوی جوهر و کاغذ میگذرد؛ و صحافانی که با دستانی خسته اما پرحوصله، برگهای پراکنده را به هم میدوزند و کتابی کامل و استوار میآفرینند. اینان سربازان گمنام فرهنگاند؛ کسانی که کمتر نامی از آنها در رسانهها برده میشود، اما اگر تلاششان نباشد، هیچ اثری مجال تولد نخواهد یافت. هر کتاب در حقیقت حاصل زنجیرهای از عشق و کار جمعی است؛ تلاشی مشترک میان نویسنده، ویراستار، طراح، چاپگر و صحاف، که همگی جانشان را بر سر ماندگاری اندیشه نهادهاند.
با این همه، سرنوشت بسیاری از کتابها امروز چیزی جز غربت و تنهایی نیست. کتابهایی که روزگاری با امید و شوق منتشر شدند، اکنون در بساطهای خیابانی، بیهیچ حرمتی بر هم انباشتهاند. برخی به قیمتی فروخته میشوند که حتی کمتر از بهای یک لیوان چای است. این سرنوشت تلخ، نهتنها بیحرمتی به کتاب، که توهینی است به همهی کسانی که در خلق آن سهم داشتهاند. تصور کنید صحافی که ساعتها در سکوت کارگاه، برگها را به هم دوخته است، یا لیتوگرافی که دستانش از مواد شیمیایی سوخته، روزی در این بساطها اثر کار خود را چنین بیقدر ببیند. آیا این جز خاموش کردن چراغی است که میتوانست خانهای را روشن کند؟
بیمهری به کتاب، در حقیقت بیمهری به خود ماست. این بیاعتنایی، تنها به اثر مکتوب محدود نمیشود، بلکه پیامدهای عمیقی برای فرهنگ و هویت جمعی ما دارد. ملتی که کتاب را به حاشیه میراند، در واقع اندیشه و آیندهی خویش را به فراموشی میسپارد. چنین ملتی در برابر تاریخ و تمدن خود مسئول است. ما وارثان حافظ و فردوسی و مولوی هستیم؛ ملتی که قرنها پیش با شاهنامه و مثنوی و غزلهای حافظ، جهان را به حیرت و تحسین واداشته است. آیا رواست که امروز کتابهای ما چنین سرنوشتی پیدا کنند؟
اما مسئله تنها بیتوجهی مردم نیست. بخشی از این غربت، ریشه در رسانهها و صدا و سیما دارد. متأسفانه صدا و سیما رسالت فرهنگی خود را به فراموشی سپرده و بسیاری از برنامهها و فضاهایش به ابزار تبلیغاتی فروشگاههای بزرگ و مراکز خرید بدل شدهاند؛ شهرمالها، پاساژها و سراهایی که میلیاردها تومان برای تبلیغات خود میپردازند و رسانهها این فرصت را به نفع آنها در اختیار میگیرند. در چنین فضایی، تبلیغ کتاب، کتابخوانی و پرداختن به موضوعات فرهنگی مهم به حاشیه رانده شده و جای خود را به درآمدهای میلیاردی داده است. جایگاهی که روزگاری صدا و سیما برای ترویج اندیشه و فرهنگ داشت، اکنون به فضای تبلیغات تجاری فروکاسته شده و کتاب و کتابخوانی به فراموشی سپرده شدهاند. این مسئله، خود نشانهای بارز از اولویتهای نابهنجار و بیتوجهی گسترده به فرهنگ است.
شاید برخی بگویند دلیل این وضعیت، گرانی کاغذ است یا گسترش رسانههای دیجیتال. بیتردید این عوامل بیتأثیر نیستند. اما حقیقت آن است که ریشهی مشکل عمیقتر است: ما فرهنگ کتابخوانی را از دست دادهایم. کتاب، دیگر جزو نیازهای اولیه زندگی ما به شمار نمیآید. خانوادهها کمتر برای کودکانشان کتاب میخرند، مدارس درگیر آزمونها و نمرهها شدهاند و جایی برای لذت مطالعه باقی نمانده است، و رسانهها سرگرم جنجالهای زودگذر و تبلیغات میلیاردی هستند. نتیجه آن شده که کتاب به کالایی تجملی و بیمصرف بدل شده است.
درحالی که تجربه جهانی نشان میدهد، هر جامعهای که کتاب را در کانون زندگی خود قرار داده، توانسته به پیشرفتهای شگرف دست یابد. ژاپن پس از جنگ جهانی دوم، با سرمایهگذاری بر آموزش و مطالعه، خود را از خاکستر جنگ برکشید. کشورهای اسکاندیناوی با ترویج کتابخوانی در کودکی، امروز به یکی از بالاترین سطوح فرهنگ و رفاه دست یافتهاند. و ما، با پیشینهی درخشان ادبی و فرهنگیمان، امروز در برابر غربت کتاب ایستادهایم و خاموش ماندهایم.
کتاب تنها برای دانستن نیست؛ برای زیستن است. هر کتاب پنجرهای تازه به جهان میگشاید، نوری تازه در ذهن میتاباند و روح انسانی را به پرواز درمیآورد. بیاعتنایی به کتاب، در حقیقت خاموش کردن همین چراغهاست. جامعهای که کتاب را کنار میگذارد، دیر یا زود در تاریکی جهل و رکود گرفتار خواهد شد.

اکنون زمان آن است که بار دیگر به کتاب بازگردیم. این وظیفه تنها بر دوش نویسندگان و ناشران نیست، بلکه مسئولیتی جمعی است. خانوادهها باید کودکانشان را با لذت مطالعه آشنا کنند، مدارس باید فراتر از کتابهای درسی، عشق به خواندن را در دل دانشآموزان بکارند، دانشگاهها باید فضایی برای اندیشه و نقد بیافرینند، و رسانهها باید کتاب را از حاشیه به متن بازگردانند. حتی دولت و نهادهای فرهنگی موظفاند با سیاستهایی روشن، کتاب را در دسترس همگان قرار دهند و نویسندگان و ناشران را حمایت کنند.
کتابها امروز فریاد میکشند، اما فریادی خاموش. در ازدحام شهر، در هیاهوی زندگی روزمره، این فریاد شنیده نمیشود. اما هر یک از ما میتوانیم گوش جان بسپاریم. میتوانیم با خریدن کتاب، با هدیه دادن آن به دوستانمان، با خواندن حتی چند صفحه در روز، به این چراغ رو به خاموشی جانی تازه ببخشیم. فراموش نکنیم که کتاب، آیینه جان یک ملت است. اگر این آیینه غبار بگیرد، تصویر ما در تاریخ تیره و محو خواهد شد. غربت کتاب، غربت ماست؛ و نجات کتاب، در حقیقت نجات فرهنگ، اندیشه و آینده ماست.
بیایید این مسئولیت را بپذیریم و بار دیگر کتاب را به خانهها، دلها و زندگیمان بازگردانیم. بیایید دست در دست هم، چراغ کتاب را روشن کنیم، و اجازه ندهیم که غبار فراموشی بر آن بنشیند. کتاب، میراثی است که از دیروز تا امروز، ما را به گذشته پیوند میدهد و آینده را روشن میکند. هر واژهاش، پلی است میان نسلها و دریچهای است به دنیای اندیشه، هنر و انسانیت. و به یاد داشته باشیم: آنانی که دست بر کتاب مینهند، در واقع دست بر آینده میگذارند؛ و هر کتابخوان، نهتنها خود را غنی میکند، بلکه روح جامعه را نیز روشن میسازد.
نظر شما