به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از پوینتر، خاطرهنویسی در ادبیات معاصر دیگر نه صرفاً گونهای فرعی و حاشیهای، بلکه یکی از میدانهای اصلی روایت به شمار میآید. آنچه روزگاری صرفاً به ثبت وقایع نزول پیدا میکرد، امروز به قلمرو پیچیدهای تبدیل شده است که در آن، مرز میان داستان و ناداستان، میان «منِ» نویسنده و «دیگریِ» خواننده، پیوسته جابجا میشود.
«کریستن هیر» طی یادداشتی برای مجله پوینتر سه روایت از گزارش و خاطرهنویسی از نویسندگان معاصر انگلیس لزلی گری استریتر، مالاری تنور تارپلی و کلی مکمسترز بیان میکند که یک نشان میدهند که خاطرهنویسی نه به یک شیوه، که به اشکال متکثر زاده میشود. استریتر از فقدان و سوگ مینویسد و روایتش، بهجای حرکت خطی، بیشتر شبیه گشودن زخم و لمس دوباره آن است؛ جایی که ادبیات قدرت خود را از «پردهبرداری» و «بیپیرایگی» میگیرد. تارپلی بر «میانه راه» تمرکز میکند: جایی که بهبودی هنوز ناقص است و زندگی در تعلیقی دائمی جریان دارد. این «جای میانه»، خود بهمثابه یک قالب ادبی، ارزشمند است؛ چرا که از کلیشه پایانهای خوش و قطعیتِ بهبودی فاصله میگیرد و بهسوی حقیقتی خاکستری و انسانیتر حرکت میکند. مکمسترز نیز نمونهای از تکوین تدریجی خاطرهنویسی است: مجموعهای از مقالات و یادداشتها که ناگهان «کتاب» میشوند. در اینجا، خاطرهنویسی محصول انباشت تکههای پراکنده زندگی است؛ همچون کولاژی که از پیوستن خردهروایتها به یکدیگر پدید میآید.
اگر خاطرهنویسی را از منظر ادبی بنگریم، اهمیت آن دقیقاً در همین ویژگی نهفته است: خاطره بیش از آنکه بازتاب ساده زندگی باشد، «شکل دادن دوباره زندگی در زبان» است. نویسنده، با انتخاب زاویه دید، چینش وقایع و حتی سکوتها، زندگی را به متنی بدل میکند که نه تنها از گذشته روایت میکند، بلکه گذشته را دوباره میسازد. به تعبیر پل ریکور، خاطرهنویسی یکی از اشکال «بازپیکربندی زمان» است؛ جایی که زمان زیسته در قالب روایت تازه معنا مییابد.
اینگونه است که خاطرهنویسی در مرز میان ادبیات و شهادت قرار میگیرد. از یک سو، «منِ» نویسنده مرجع روایت است و صداقت او در برابر خود، مبنای اعتماد خواننده. از سوی دیگر، زبان، ساختار و فرم روایی، خاطره را از سطح سند فراتر میبرند و آن را به ادبیات نزدیک میسازند. درست در این تنش میان واقعیت و بازنمایی است که خاطرهنویسی به یک ژانر زنده و پویا بدل میشود.
نکته دیگری که از گفتههای این نویسندگان برمیآید، پیوند خاطرهنویسی با مسئله «آینه» است. تارپلی بهزیبایی میگوید: «نوشتن خاطره مثل گرفتن آینهای جلوی خود و خواننده است.» این استعاره را میتوان به سطح زیباییشناختی گسترش داد: خاطرهنویسی نه تنها بازتابی از زندگی نویسنده، بلکه بازتابی از خودِ ادبیات است. چرا که در خاطره، ادبیات به سرچشمه اولیه خود بازمیگردد: روایتِ زندگی.
در جهانی که ادبیات بارها به سمت تجربههای فرمی یا زبانی رادیکال رفته، خاطرهنویسی یادآور میشود که هنوز یکی از پرقدرتترین منابع داستانگویی همان «زیستن» است. اما زیستن، وقتی در زبان جای میگیرد، دیگر زندگی خام نیست؛ بلکه روایتی است که میتواند در ذهن خوانندهها شکلی تازه به خود بگیرد. اینگونه است که خاطره، از یک تجربه خصوصی به یک تجربه جمعی بدل میشود.
به همین دلیل، جایگاه خاطرهنویسی در ادبیات امروز چیزی بیش از یک ژانر ساده است: این حوزه میتواند زبانهای تازهای برای گفتن، و زاویههای تازهای برای دیدن بیافریند. اگر رمان مدرن قرن بیستم را عرصه بازیهای ذهنی و ساختارشکنانه بدانیم، خاطرهنویسی در قرن بیستویکم میتواند به ژانر صدایهای خاموش و تجربههای حاشیهای بدل شود؛ به مکانی که در آن فردیت و جمعیت، حقیقت و تخیل، در آینه یکدیگر بازتاب مییابند.
نظر شما