سرویس اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مسعود تقیآبادی: در طول تاریخ بشریت، جنگ همواره به عنوان یکی از مخربترین و رنجآورترین پدیدهها شناخته شده است. این بلای خانمانسوز نه تنها شهرها را به ویرانی میکشاند و جانها را میستاند، بلکه عمیقترین لایههای روان و هستی انسان را نیز به چالش میکشد. در بستر جنگ، مفاهیم بنیادینی چون زندگی، مرگ، امید، و پوچی به شکلی بیرحمانه خود را نمایان میسازند و انسان را وادار به بازاندیشی در ارزشها و غایت وجودی خود میکنند. این تجربه تلخ، علیرغم تمام درد و رنجی که به همراه دارد، فرصتی بینظیر برای مواجهه با حقیقت هستی و کشف معناهای پنهان در دل ناامیدی فراهم میآورد. متن پیش رو، با واکاوی این ابعاد وجودی، به بررسی چگونگی یافتن راهی از «برزخ رنج» به «ساحل معنا» در چنگال جنگ میپردازد و با اتکا به دیدگاههای روانشناسان برجستهای همچون ویکتور فرانکل و ا روین یالوم، راههایی را برای تابآوری و رشد در مواجهه با این پدیده هولناک ارائه میکند.

از برزخ رنج تا ساحل معنا: کاوشی در هستیِ انسان در چنگال جنگ
جنگ، آن واژهی هولناک که با هر بار شنیدنش، لایههای پنهان وجود انسان به لرزه درمیآید، نه تنها نمادی از ویرانی کالبدها و فروپاشی شهرهاست، بلکه صحنهای است بیپرده برای مواجههی انسان با ژرفترین اضطرابهای هستی، با شکنندهترین ابعاد حیات و با بیرحمانهترین تجلیات نیستی. در این دوزخ زمینی، آنجا که مرز میان بودن و نبودن به تار مویی بند است، پرسشی که همچون شعلهای سرکش از دل خاکستر برمیخیزد، این است: چگونه میتوان در دل این طوفان مهیب، به حیات خود معنایی بخشید؟ و چگونه میتوان از ورطهی پوچی و ناامیدی رهایی یافت؟ اینجاست که فروغ اندیشههای دو ستارهی تابناک روانشناسی وجودی، ویکتور فرانکل و اروین یالوم، راهگشای این کاوش دشوار و در عین حال شکوهمند میشود؛ رهنمایانی که هر یک به شیوهی خود، کلید گشایش گنجینهی معنا را در دست دارند، حتی در دل تاریکترین ساعات.

فرانکل، روانپزشک و عصبشناس نامدار اتریشی، که خود با پوست و استخوان، رنج بیاندازه و غیرانسانی اردوگاههای مرگ نازیها را چشیده و از آن جهنم زنده بیرون آمده بود، با تمام وجود به این حقیقت تلخ و در عین حال متعالی زیست که حتی در اوج استیصال، آنجا که همه چیز، از کرامت انسانی گرفته تا نزدیکترین عزیزان، از فرد ستانده میشود، چیزی از او گرفته نمیشود که نامش «آزادیِ انتخابِ نگرش» است. او در شاهکار بیبدیل خود، «انسان در جستجوی معنا»، نه تنها روایتگر تجربهی هولناک زندانیان آشویتس است، بلکه همچون دانشمندی موشکاف و فیلسوفی ژرفاندیش، تبیین میکند که چگونه کسانی توانستند از آن برزخ جان سالم به در ببرند که به زندگی خود، معنایی فراتر از بقای صرف بخشیدند؛ معنایی که همچون ریسمانی نجاتبخش، آنان را از افتادن در ورطهی پوچی و تسلیم مطلق بازداشت. در هنگامه جنگ، آنجا که سایهی سنگین مرگ بر لحظه لحظهی زندگی سایه افکنده و هر نفس ممکن است آخرین نفس باشد، فلسفهی فرانکل نه تنها اوج میگیرد، بلکه به یک ضرورت وجودی تبدیل میشود. او به ما میآموزد که معنا، همچون گوهری پنهان، یافتنی است، نه ساختنی؛ یافتنی در دل تاریکیها، در میان ویرانیها.

ویکتور فرانکل، در آثارش تأکید میکند: «ما در شرایط بحرانی، نیازمند یافتن هدف و معنایی هستیم که بتواند ما را از درون نجات دهد.» او بر اهمیت هدفگذاری و یافتن معنای فردی، در سختترین شرایط، تأکید میکند. این معنا میتواند در سه قلمرو بنیادین خود را آشکار سازد و همچون شمعی در دل شب تار، مسیر را روشن کند. نخست، معنا در آفرینش و کار؛ آنجا که حتی کوچکترین عمل یاریرسان، مانند بستن زخمی بر پیکر رفیقی افتاده، پناه دادن به کودکی بیپناه در میان آوار، یا ساختن سرپناهی موقت در دل بیابان، میتواند حس هدفمندی و ارزشمندی را در دل فرد شعلهور سازد و از فروپاشی کامل او جلوگیری کند. دوم، معنا در تجربه ارزشها؛ با وجود تمام زشتیها، خشونتها و تباهیهای جنگ، هنوز هم میتوان به دنبال رگههایی از زیبایی و عشق بود. نگاهی به غروب آفتاب که آسمان را به رنگ خونین جنگ درمیآورد اما همچنان زیباست، گوش سپردن به صدای باران که بر سقفهای ویران میبارد اما نوید زندگی میدهد، یا لمس دستان کسی که دوستش داریم و هنوز نفس میکشد، میتواند یادآور آن باشد که جهان هنوز تماماً ویران نشده است و کرامت انسانی هنوز نفس میکشد. این تجربیات، اگرچه گذرا و شکننده، اما همچون سوختی حیاتی، انرژی لازم برای ادامهی راه و حفظ روح را فراهم میکنند. و سوم، معنا در نگرش نسبت به رنج اجتنابناپذیر؛ این شاید عمیقترین، دشوارترین و در عین حال متعالیترین بُعد آموزهی فرانکل باشد. جنگ، سراسر رنج است، رنجی بیحد و حصر و بیمنطق. اما فرانکل با جسارت تمام میگوید که انسان میتواند با شجاعت، نگرش خود را نسبت به این رنج تغییر دهد. آیا این رنج مرا نابود میکند یا مرا قدرتمندتر میسازد؟ آیا میتوانم در این شرایط دشوار، به انسانیت و کرامت وجودی خود وفادار بمانم و اجازه ندهم که رنج مرا به حیوانی وحشی تبدیل کند؟ توانایی یافتن معنا در پذیرش رنج و برخورد مسئولانه با آن، انسان را از جایگاه قربانی بودن محض فراتر میبرد و به او کرامت و اصالت میبخشد، زیرا این انتخاب، اوج آزادی وجودی انسان در برابر جبر است.
مواجهه با مرگ و فنا
در همین بستر ژرفکاوی هستی، اروین یالوم، روانپزشک و نویسندهی برجستهی آمریکایی، با رویکردی نو در رواندرمانی وجودی، تار و پود دلهرههای بنیادین انسانی را کالبدشکافی میکند: دلهرهی مرگ، دلهرهی آزادی، دلهرهی تنهایی وجودی و دلهرهی بیمعنایی. در بستر خونین و پرآشوب جنگ، این دلهرهها با شدت و حدتی بیسابقه، همچون هیولاهایی از اعماق ناخودآگاه سر برمیآورند و خود را به تمامی بر روان انسان تحمیل میکنند. مرگ، در جنگ، از مفهومی انتزاعی و دوردست به واقعیتی ملموس، دم به دم و هر روزه تبدیل میشود. هر شلیک، هر انفجار، و هر خبر از دست دادن دوستان، همسایگان و حتی اعضای خانواده، حس فناپذیری را با بیرحمی تمام به فرد تحمیل میکند.

یالوم معتقد است که آگاهی از مرگ، با وجود تمام ترس و وحشتی که به همراه دارد، میتواند تسهیلگری قوی برای زندگی معنادارتر باشد. وقتی زمان محدود و عمر شکننده به نظر میرسد، انسان بیشتر قدر لحظات را میداند و به دنبال زندگی اصیلتر، عمیقتر و پربارتر میرود؛ زندگیای که هر لحظهاش با هدف و معنا گره خورده است. آزادی و مسئولیت، در جنگ، بار سنگینی بر دوش انسان میگذارد. افراد ناگزیرند تصمیماتی بگیرند که پیامدهای هولناکی دارند؛ تصمیماتی برای زنده ماندن در میان ویرانیها، برای نجات دیگران در میان آتش، یا برای مبارزه در خط مقدم. این آزادی انتخاب و بار سنگین مسئولیت ناشی از آن، میتواند بسیار طاقتفرسا باشد و منجر به اضطرابهای وجودی عمیق شود. اما یالوم نشان میدهد که پذیرش این مسئولیت، حتی در شرایطی که گزینهها محدود و دشوار به نظر میرسند، برای رشد فردی و یافتن معنا ضروری است؛ زیرا در همین انتخابهاست که ماهیت و اصالت وجودی فرد شکل میگیرد.
تنهایی وجودی، در جنگ به اوج خود میرسد. در میان جمعیت عظیم پناهجویان، در میان همرزمان در سنگر، یا حتی در آغوش خانواده، فرد میتواند عمیقاً احساس تنهایی کند. هیچکس نمیتواند کاملاً رنج و ترس دیگری را درک کند؛ هر انسان در هستهی وجودی خود، تنهاست و باید با مرگ و مسئولیتهایش به تنهایی روبرو شود. این تنهایی بنیادین، اگرچه دردناک و فلجکننده است، اما یالوم معتقد است که میتواند نقطه آغازی برای ارتباطات عمیقتر، اصیلتر و صادقانهتر با دیگران باشد؛ ارتباطاتی که دیگر بر پایهی فریب و توهم نیست، بلکه بر پایهی درک مشترک از شکنندگی وجود و پذیرش محدودیتهای انسانی بنا نهاده شده است. و در نهایت، بیمعنایی؛ وقتی ساختارهای اجتماعی فرو میریزند، وقتی ارزشهای پیشین زیر سوال میروند و زندگی هر لحظه در معرض نابودی است، حس بیمعنایی و پوچی میتواند چنگال خود را بر روان فرد بفشارد و او را به سوی نومیدی سوق دهد. یالوم معتقد است که انسان باید به جای فرار از این حس، با شجاعت با آن روبرو شود و معنای شخصی خود را بیافریند. در جنگ، این به معنای یافتن کوچکترین دلایلی برای بیدار شدن هر روز صبح است، حتی اگر آن دلیل، تنها یک امید کوچک برای پایان یافتن کابوس، یا یک هدف حداقلی برای حفظ بقا باشد.
پیوندگاه دو جریان معنا و وجود
در پیوند این دو جریان فکری، فرانکل و یالوم، هر دو به ما میآموزند که زیستن در طوفان جنگ، نه فرار از واقعیت، بلکه مواجههای شجاعانه، صادقانه و مسئولانه با آن است. فرانکل با تمرکز بر یافتن معنا در رنج و مسئولیتپذیری در قبال نگرشمان به رنج، راهنمای ماست تا در دل درد، کرامت انسانی خود را حفظ کنیم و نوری بیابیم. یالوم با روشنگری بینظیر خود دربارهی مواجههی آگاهانه با دلهرههای وجودی، ما را به عمق تجربهی انسانی در این شرایط سوق میدهد و نشان میدهد که از دل این مواجههی دشوار، میتوان به اصالت و غنای بیشتری در زندگی دست یافت. در نهایت، جنگ همچون آینهای بزرگ و بیرحم، تمام ضعفها و قوتهای بنیادین انسان را منعکس میسازد. اما تنها کسانی که در این آینه، به جای فرار از زشتیها و تلخیها، با شجاعت به دنبال معنا و اصالت وجودی خود میگردند، نه تنها میتوانند از این برزخ عبور کنند، بلکه به عمیقترین سطوح درک انسانی دست مییابند و حتی در میان خاکسترها، بذرهای امید و زندگی را میکارند. این، نبرد واقعی انسان در برابر جنگ است: نبرد برای حفظ روح در میان خاکسترها، برای تابآوری در برابر نابودی، و برای اثبات این حقیقت که حتی در دل تباهی، زندگی هنوز شایستهی زیستن است، اگر معنایی برای آن بیابیم و با دلهرههای وجودیمان شجاعانه روبرو شویم. این چنین است که انسان، از یک قربانی ساده، به قهرمانی وجودی تبدیل میشود که در میان وحشت و ویرانی، شمع معنا را روشن نگاه میدارد.
حال در پایان این نگاشته نیک میدانم که در این ایام سخت و پر از تلاطم، هنگامی که سایهی شوم جنگ بر سر ایران عزیز گسترده شده و هر لحظه خبری ناگوار دلها را میلرزاند، یافتن آرامش و معنا در زندگی بیش از هر زمان دیگری اهمیت مییابد. در این دوران وانفسای طاقتفرسا، که مرگ و زندگی به یکدیگر گره خوردهاند، صلح و جنگ در هم آمیختهاند و هر روز با صحنههایی از ویرانی و فقدان و اخبار متفاوت خوب و بد مواجه میشویم، پرسشهای بنیادین دربارهی چیستی وجود، هدف زندگی و معنای مرگ بیش از پیش ذهنها را به خود مشغول میسازد. جستجوی معنا در دل این بحران، به معنای نادیده گرفتن درد و رنج نیست، بلکه به معنای یافتن روزنهای از امید در میان تاریکیها و تلاش برای ساختن فردایی بهتر است. میتوان با پرداختن به امور معنوی، تمرکز بر روابط انسانی، کمک به دیگران و تلاش برای حفظ فرهنگ و هویت ملی، معنایی تازه به زندگی بخشید و از این طریق، به آرامشی درونی دست یافت.
نظر شما