سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – رضا دستجردی: چارلز داروین، با ابداع نظریه «انتخاب طبیعی»، یکی از عمیقترین و بحثبرانگیزترین دگرگونیها را در تاریخ علم رقم زد. اندیشههای او نهتنها بنیانهای زیستشناسی را متحول ساخت، بلکه نگاه انسان به جایگاه خود در طبیعت و هستی را نیز دگرگون کرد. میراث فکری داروین، فراتر از علم، به حوزههای فلسفه، دین، اخلاق و سیاست نیز راه یافت و پرسشهای اساسی درباره سرشت انسان، خاستگاه او و معنای پیشرفت را به چالش کشید.
بازنویسی علم و اندیشه
در جهان علم، معدود چهرههایی همچون چارلز داروین موفق شدهاند بنیادهای فکری یک عصر را به لرزه درآورند. داروین، طبیعتشناسی انگلیسی، با نظریه تکامل و اصل انتخاب طبیعی، نهتنها زیستشناسی را دگرگون کرد، بلکه بینش بشر به خود، جایگاهش در طبیعت، و نسبتش با تاریخ حیات را زیر و رو ساخت. تأثیر او تنها علمی نبود؛ چنانکه موجی از بحثهای دینی، فلسفی و اخلاقی را در سراسر جهان بهدنبال داشت؛ موجی که هنوز پس از بیش از یک قرن، ادامه دارد.
داروین در ۱۲ فوریه ۱۸۰۹ در شروزبری انگلستان زاده شد. پدرش، رابرت داروین، پزشکی شناختهشده و ثروتمند بود و قصد داشت پسرش نیز همین مسیر را دنبال کند. اما چارلز جوان، بیشتر مجذوب طبیعت، گیاهان، حیوانات و صخرهها بود تا ابزارهای پزشکی. داروین پس از رها کردن تحصیل در رشته پزشکی در دانشگاه ادینبورگ، به دانشگاه کمبریج رفت تا الهیات بخواند. اما در واقع، آنجا هم علاقهاش به علوم طبیعی از هر چیز دیگری پیشی گرفت.
ملاقات با زمینشناس مشهور، آدام سِجویک، و جان هنزلو، گیاهشناس دانشگاه، مسیر علمی او را جهت داد. زمانی که پیشنهاد شد بهعنوان طبیعتشناس سوار بر کشتی بیگل به سفر علمی دور دنیا برود، با اشتیاق پذیرفت. این سفر، از ۱۸۳۱ تا ۱۸۳۶، زندگیاش را برای همیشه تغییر داد.
تجربهای انقلابی در گالاپاگوس
داروین در طول سفر پنجسالهاش، مشاهداتی را ثبت کرد که بعدها بنیان نظریهاش را تشکیل دادند. وی دریافت که پرندگان یکسان در جزایر مختلف، منقارهایی متفاوت دارند؛ گویا محیط زیستشان بر شکل و ساختار بدن آنها تأثیر گذاشته است. همین مشاهدههای بهظاهر ساده، در ذهن او جرقهای زد: آیا ممکن است گونهها به مرور زمان تغییر کنند؟ آیا طبیعت خود مکانیزمی برای انتخاب دارد؟
سالها تحقیق، تفکر و مقایسه اسناد و نمونهها، به خلق نظریهای منجر شد که داروین آن را «انتخاب طبیعی» نامید. طبق این نظریه، در رقابت برای بقا، آن دسته از ویژگیهایی که به سازگاری بهتر با محیط کمک میکنند، بیشتر منتقل میشوند. در نتیجه، گونهها بهمرور تغییر مییابند. اما داروین این نظریه را سالها منتشر نکرد. او از واکنشهای جامعه، بهویژه کلیسا واهمه داشت. در آن زمان، باورهای دینی بر این اصل استوار بود که همه گونهها از آغاز آفرینش بههمین شکل خلق شدهاند. داروین میدانست که نظریهاش مستقیماً با این باورها تضاد دارد. اما در سال ۱۸۵۸، وقتی طبیعتشناسی دیگری با نام آلفرد راسل والاس به نظری مشابه رسید، تصمیم گرفت یافتههایش را در قالب کتابی به نام «منشأ انواع» منتشر کند.
جدال علم و ایمان
کتاب داروین بلافاصله به یکی از بحثبرانگیزترین آثار قرن نوزدهم تبدیل شد. بسیاری از علمای دینی و محافظهکاران، آن را حملهای مستقیم به کتاب مقدس و مفهوم خلقت دانستند. برای نخستین بار، انسان بهجای آنکه مخلوقی الهی و برتر باشد، به یکی از حلقههای زنجیره طولانی تکامل بدل میشد. با این حال، جامعه علمی، بسیاری از ایدههای داروین را پذیرفت. زیستشناسی، زمینشناسی، دیرینشناسی و حتی روانشناسی، همه بهنوعی تحت تأثیر نظریه او بازتعریف شدند. اندیشه داروین محدود به زیستشناسی نماند، بلکه وارد عرصههای فلسفه، اخلاق، سیاست و حتی هنر شد.
تأثیرات فلسفی و اجتماعی داروینیسم
در قرن نوزدهم و بیستم، بسیاری از متفکران تلاش کردند از نظریه داروین برای توجیه نظامهای اجتماعی بهره ببرند. بهویژه «داروینیسم اجتماعی» — برداشتی که رقابت و بقای قویتر را به جوامع انسانی تعمیم میداد — در غرب بسیار رواج یافت. با آنکه این دیدگاه با اصل علمی نظریه داروین تفاوت داشت، تأثیر اجتماعی فراوانی بر سیاستهای استعماری و نژادپرستانه گذاشت.
از سوی دیگر، اندیشهی داروین دستمایه بحثهای عمیق فلسفی درباره اخلاق، آزادی اراده، و سرشت انسان شد. اگر ما محصول انتخاب طبیعی هستیم، پس آیا اخلاقیات نیز برخاسته از بقا است؟ آیا عشق، همدلی، ایثار و حتی مذهب میتوانند از منظر تکاملی تحلیل شوند؟ اینها پرسشهاییاند که امروزه نیز در فلسفهی ذهن، علم شناخت، و الهیات مطرحاند.
داروین، انسان و جایگاه او در هستی
شاید مهمترین میراث داروین، فروتنیای باشد که به علم آموخت. نظریه او، انسان را از مرکز طبیعت برداشت و در دل آن قرار داد. بهجای اینکه بشر را برتر از سایر موجودات ببیند، نشان داد که ما نیز محصول میلیونها سال تغییر و تحولیم. او جایگاه انسان را بازتعریف کرد. وی، نگاه انسان به خود را در سه حوزه متحول ساخت:
- بازتعریف انسان در طبیعت
تا پیش از داروین، انسان در اغلب فرهنگها و ادیان بهعنوان موجودی ممتاز، جدا از سایر جانداران و گاه مخلوقی «برتر» و «الهیتبار» تصور میشد. اما داروین با ارائه نظریه تکامل از طریق انتخاب طبیعی نشان داد که انسان از دل همان فرآیندهایی پدید آمده که سایر گونهها از آن گذشتهاند.
- تغییر در نگاه انسان به خودش
با پذیرش نظریه تکامل، دیگر نمیشد انسان را صرفاً با ویژگیهای متافیزیکی چون «روح جاودان»، «خلقت خاص» یا «عقل مطلق» تعریف کرد. داروین انسان را بهعنوان موجودی زیستی، در تعامل با محیط و تحت تأثیر تاریخ ژنتیکیاش بررسی کرد. این نگاه سبب شکلگیری روانشناسی تکاملی شد. نیز به بازبینی در مفاهیم اخلاق، غریزه، خودآگاهی و حتی زیباییشناسی منجر گردید. به علاوه، دین و الهیات را وارد مرحلهای از بازاندیشی و پاسخگویی کرد.
- پیوند انسان با تاریخ طبیعی
پیش از داروین، «تاریخ» بیشتر به تاریخ تمدن و بشر محدود بود. اما با نگاه داروینی، تاریخ حیات و تکامل به بخشی از خودشناسی بشر تبدیل شد. حال انسان بخشی از یک زنجیره عظیم میلیاردها ساله حیات بود، نه نقطهی پایانی آن. این نگاه در حوزههایی چون دیرینشناسی، ژنتیک مولکولی و حتی کیهانشناسی فلسفی تأثیر گذاشت و باعث شد سوالات بنیادینی درباره سرنوشت انسان، نقش تصادف و ضرورت در زندگی، و امکان آینده تکاملیاش مطرح شود.
پایانی بیپایان
داروین در سال ۱۸۸۲ درگذشت و در کلیسای وستمینستر در کنار نیوتن به خاک سپرده شد. اما افکارش همچنان زنده است. امروزه با پیشرفتهای صورت گرفته در ژنتیک، زیستشناسی مولکولی و دیرینشناسی، نظریه تکامل بیش از همیشه تأیید شده است. داروین نه تنها یک دانشمند، بلکه اندیشمندی فرهنگی بود که با شجاعت، ما را به بازنگری در تصویرمان از خود و طبیعت فراخواند.
نظر شما