چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
از مارکس‌زدگی تا مولوی‌زدگی

طیف غالب روشنفکران ما، با مداحی درباره آرمان‌های خودساخته و دگرساخته، کسب و کاری راه انداخته‌اند و بسیاری از این سلبریتی‌هایی که آن‌ها ساخته‌اند، از نیچه گرفته تا فوکو و دریدا و آدورنو و هایدگر و مابقی، حکم امامزاده‌هایی را دارند که اگر دردی را شفا نکنند، نان و عنوانی را عطا می‌کنند.

خبرنگار دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: در حالی که بسیاری از حوزه‌های علوم انسانی در ایران با چالش رکود یا کاهش مخاطب دست و پنجه نرم می‌کنند، بازار کتاب‌های فلسفی از اقبال بی‌سابقه‌ای برخوردار شده است؛ تا آنجا که برخی از ناشران این حوزه، فلسفه را از پرفروش‌ترین سرفصل‌های خود می‌دانند. این استقبال، از سویی حامل نشانه‌هایی از رشد فکری و عمیق‌تر شدن نیاز جامعه به نقد و تامل نظری است و از سوی دیگر، سوالات مهمی درباره دلایل و عمق این موج فلسفه‌خوانی مطرح می‌کند. بر همین اساس خبرنگار ایبنا در گفتگو با البز حیدرپور استاد و پژوهشگر فلسفه و مترجم فلسفی تلاش کرده است ابعاد گوناگون بازار داغ کتاب‌های فلسفی را واکاوی کند.

از مارکس‌زدگی تا مولوی‌زدگی

آیا اصلاً با این پیش‌فرض موافق هستید که اقبال به آثار فلسفی در ایران در مقایسه با بسیاری از جوامع دیگر و همچنین در مقایسه با آثار منتشر شده در سایر حوزه های علوم انسانی زیاد است؟ اگر پاسخ‌تان به پرسش بالا منفی است، پس چرا بسیاری از آثار فلسفی، حتی آثار کلاسیک و دشوار، به چاپ‌های چندم می‌رسند و در کتابخانه‌های ایرانیان کتاب خوان جایگاه خاصی دارند؟

پاسخ به این پرسش دشوار است چون لازمه آن تحقیق میدانی در جوامع دیگر و مقایسه آن با ایران است. ما حتی در مورد جامعه خودمان داده‌های آماری دقیق نداریم و به نظرم قضاوت بر اساس چاپ‌های متعدد درست نیست. اصولاً این روزها اشاره به چاپ‌های مکرر یک کتاب، به ویژه آثار کلاسیک فلسفی می‌تواند فریبنده باشد، زیرا شمارگان هر بار چاپ این کتاب‌ها بسیار کم است به‌گونه‌ای که حتی اگر با خود ایران در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ مقایسه کنیم متوجه می‌شویم اتفاقاً در مجموع در این زمینه با افت مواجه شده‌ایم. این را با یک مثال روشن می‌کنم. سنجش خرد ناب کانت ترجمه ادیب سلطانی در ۱۳۶۲ در ۱۱ هزار نسخه به چاپ رسید. حال اگر به شمارگان چاپ‌های ترجمه دیگر همین کتاب یا کتاب‌های مهم دیگر مثل پدیدارشناسی روح هگل در دهه‌های ۸۰ و ۹۰ نگاهی بیندازیم، معمولاً بین ۵۰۰ تا ۱۵۰۰ نسخه است یعنی میانگین ۱۰۰۰ نسخه در هر چاپ؛ پس یازده چاپ این کتاب‌ها هنوز از حیث استقبال و فروش واقعی به اندازه یک چاپ سنجش خرد ناب در دهه‌های شصت و هفتاد نیست. شما می‌توانید همین نکته را در مورد جامعه باز پوپر و مجموعه آثار فلوطین نشر خوارزمی که به ترتیب با شمارگان ۷۷۰۰ و ۵۰۰۰ نسخه به چاپ رسید ملاحظه کنید.

علت یا علل این استقبال را چه می‌دانید؟

همان‌طور که از پاسخ به پرسش پیشین معلوم می‌شود من اعتقادی به استقبال واقعی به متون فلسفی ندارم. این استقبال را می‌توان در برخی از حوزه‌های فلسفی تا حدودی پذیرفت. یکی فلسفه‌های مضاف مثل فلسفه هنر و فلسفه سیاسی، و دیگری فلسفه‌هایی که ریشه‌های رمانتیک دارند و به‌نوعی بین فلسفه و شعر و ادبیات جولان می‌دهند مثل فلسفه نیچه و اگزیستانسیالیسم. گاهی این استقبال هم از باب مد روز است مثل هیاهوهای هواداران متون پسامدرن و همچنین اندیشه‌های چپ نو یا فرهنگی. من ژرفای چندانی در این پرسه‌زنی‌ها نمی‌بینم. البته این محدود به خوانندگان ما نمی‌شود. متأسفانه، خود نویسندگان و مترجمان ما، حتی با جایگاه دانشگاهی، هر روز یا موجی ایجاد می‌کنند یا همراه موج‌های ایجاد شده می‌شوند. واقعیت این است که ما امروز در فلسفه کمتر با فیلسوفان و بیش‌تر با مبلغان فلسفه مواجه هستیم و البته این مربوط به ایران نمی‌شود بلکه گویی در سطح جهان مداحان فلسفی نیز جای خود را در عرصه عمومی پیدا کرده‌اند. فکر کنم بعد از تاریخ، روان‌شناسی، و دیگر علوم، فلسفه آخرین حوزه‌ای است که از این پس باید در هر کتابفروشی برای آن قفسه کتاب‌های زرد در نظر گرفت.

آیا می‌توان از نوعی «فلسفه‌زدگی» (در معنای منفی) در ذهنیت فرهنگی ایرانیان سخن گفت؟

نمی‌توان گفت ایرانیان، بلکه باید گفت در ذهنیت طیفی از روشنفکران ایرانی که غلبه رسانه‌ای دارند. واقعیت این است که اگر دوران مشروطه و حداکثر تا نسل امثال فروغی را استثنا کنیم، این طیف از روشنفکران همیشه دچار نوعی «… زدگی» و ابتلا بوده است، از «مارکس‌زدگی» گرفته تا «مولوی‌زدگی»، آش شله‌قلم‌کاری از عرفان و بی‌دینی، جامعه بی‌طبقه، و امت و امامت، هایدگر و ابن عربی، و.... بدنه جامعه ایرانیان با این‌ها متفاوت‌اند، جغرافیای سخت و تاریخ پر فراز و نشیب به آن‌ها آموخته همه این‌ها را در پس‌زمینه از واقعیت ببینند. و مثل کرکگور و پیرو راستینش، علی شریعتی، به بهانه جهش ایمانی به درون هپروت نجهند. ایرانیان یاد گرفتند حافظ و فردوسی و خیام بخوانند اما در همان حال در دل واقعیت سختِ زمین برای جرعه‌ای آب صدها کلیومتر قنات بکَنند. یکی از روشنفکران جریان غالب، اخیراً گفته است میانگین فهم مردم ما از فهم حاکمانمان بیش‌تر است. حال باید افزود میانگین هوش و فهم مردم ایران، ولو حسب غریزۀ زندگی، از فهم خود این روشنفکران هم به مراتب بیش‌تر است.

آیا این تأکید بیش از اندازه بر فلسفه، و در عین حال غفلت از موضوعات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، نشانه نوعی محافظه‌کاری فکری یا طفره رفتن از مواجهه با مسائل مستقیم‌تر نیست؟

پاسخ هم مثبت است هم منفی. اگر بر فلسفه به درستی تأکید شود، خودش مواجهه مستقیم با زمانه است. فراموش نکنیم مهم‌ترین رویارویی اروپایی‌ها با هویت تاریخی خود، و واژگونی آن طی سه انقلاب انگلیس و آمریکا و فرانسه، نتیجۀ فلسفه مدرن به‌ویژه اندیشه روشنگری است. اما نظر شما از جهتی درست است. جریان‌های فلسفی که امروز میان برخی محافل روشنفکری و فرهنگی ما سونامی‌وار یکی پس از دیگر سیلان می‌کند هیچ ارتباطی با نیاز و واقعیت جامعه ما ندارد. بنابراین، اکثر این نقدها و تحلیل‌هایی نیز که راویان این جریان‌ها از جامعه ما ارائه می‌دهند مشت بر هوا کوبیدن است. آیا طنزآمیزتر از این هست که شما در یک نظام حقوقی سنتی دم از سوژه دکارتی بزنی، یا در یک اقتصاد بی‌قانون دم از نئولیبرالیسم، و یا در فضایی متورم از خرافه و معنا، هشدار نهیلیسم بدهی؟

آیا نمی‌توان گفت بخشی از این استقبال از فلسفه، برای کسب نوعی پرستیژ و شأن اجتماعی است؟

بله. دقیقاً، هر متاعی بازار خود را دارد و بالاخره مشتری خود را هم پیدا می‌کند. طیف غالب روشنفکران ما، با مداحی درباره آرمان‌های خودساخته و دگرساخته، کسب و کاری راه انداخته‌اند و بسیاری از این سلبریتی‌هایی که آن‌ها ساخته‌اند، از نیچه گرفته تا فوکو و دریدا و آدورنو و هایدگر و مابقی، حکم امامزاده‌هایی را دارند که اگر دردی را شفا نکنند، نان و عنوانی را عطا می‌کنند.

به نظر شما تا چه حد این آثار فلسفی که ترجمه، تألیف، چاپ و خریداری می‌شوند واقعاً خوانده هم می‌شوند؟ و اگر خوانده می‌شوند، چرا وضعیت فلسفه‌ورزی در ایران همچنان چنین است؟

نمی‌توانم به این پرسش جواب قاطع بدهم. اما در حد مشاهدات خودم، که البته معیار نیست، بارها با افرادی از قشر تحصیل‌کرده برخورد داشته‌ام که مثلاً کتاب‌های هایدگر یا درباره هایدگر را خریده‌اند، اما گلایه داشته‌اند که قابل فهم نبوده‌اند. یعنی مسأله فراتر از خریدن و خواندن است.

آیا در ایران درباره جایگاه و اهمیت فلسفه اغراق نشده است؟ و آیا روشنفکران و پژوهشگرانِ تأکیدکننده بر نقش ذهنیت و باورها در مشکلات جامعه، در این اغراق نقش نداشته‌اند؟

به نظر من اصلاً فلسفه به‌طور جدی و واقعی هنوز مطرح نشده است چه رسد به این‌که درباره آن اغراق شده باشد. آنچه هست ملغمه‌ای است از شعارهای رمانتیک درباره سرنوشت انسان، اقتصاد سیاسی و جامعه‌شناسی، با برچسب‌هایی از روانکاوی و آرایه‌هایی از هنر. یعنی تمام چیزهایی که در دکان روشنفکری قابل فروش است، و ربطی به فلسفه ندارد.

کدام جریان‌ها، مکاتب، سنت‌ها، آثار و چهره‌های فلسفی در ایران پرمخاطب‌ترند و چرا؟

همچنان اگزیستانسیالیست‌ها، پسامدرن‌ها، و چپ‌ها. زیرا دهه‌هاست که ما را شیفته چریک‌بازی کرده‌اند، حال اگر مثل دهه‌های ۴۰ و ۵۰، در عرصه سیاست و با اسلحه نشد، می‌شویم چریک فرهنگی و با قلم می‌جنگیم. فقط اشکال اینجاست که این چه‌گواراها از نظر تبارشناسی بیش از همه از دن‌کیشوت ارث می‌برند: شوالیه‌هایی در زمان نامناسب، و در مکان نامناسب.

به نظر شما کدام جریان‌ها یا چهره‌های فلسفی در ایران مغفول مانده‌اند و چرا؟ و بهتر است از این پس به کدام جریان‌ها، حوزه‌ها یا اندیشمندان فلسفی بیشتر پرداخته شود و چرا؟

من هنوز جریان روشنگری را ضروری‌ترین جریان فلسفی برای جامعه ایران می‌دانم. این جریان مختص غرب نیست. در خود ایران کسانی مثل زکریای رازی و خیام را داریم. در غرب این جریان نهادهای پرثمری را به‌ویژه در قلمرو سیاست و حقوق به وجود آورد. باید بیش‌تر به کانت، جان لاک، ولتر، تامس پین، دیدرو و دیگر نمایندگان این جریان توجه شود. مرحوم داریوش شایگان در مصاحبه معروفش پس از آن‌که که اقرار کرد نسل او به همه چیز گند زد، امثال کانت را برای جامعه ما از نیچه مناسب‌تر می‌بیند. البته منظور این نیست که نیچه و امثال او ترجمه نشوند و خوانده نشوند بلکه این تبلیغ یک سویه و ترجمه‌های چندباره آیا اقتضا نمی‌کند که دست‌کم چند کتاب هم مثلاً در نقد همین نیچه ترجمه یا نوشته شود؟ نبود چنین نقدهایی آیا از سر کوتاهی و غفلت است یا نشان‌دهنده نوعی سوگیری یا دست‌کم داشتن دغدغۀ بازار به جای حقیقت؟

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها