سرویس جهان کتاب حبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: ایوا مِناسه، نویسنده برجسته اتریشی که پیشتر با رمانهایی چون «وین» و فعالیتهای ژورنالیستیاش در زمینه تاریخ معاصر و یهودیستیزی شناخته شده بود، در آخرین اثر خود، «دارکنبلوم»(Darkenbloom)، خواننده را به سفری عمیق و تاملبرانگیز در لایههای پنهان حافظه و گناه جمعی میبرد. این رمان که توسط شارلوت کالینز به انگلیسی ترجمه و توسط انتشارات اسکرایب منتشر شده، تصویری دقیق و گاه هراسآور از شهری کوچک در مرز اتریش و مجارستان ارائه میدهد؛ شهری که زیر پوست آرام و خوابآلود خود، رازهایی تاریک و دهشتناک را پنهان کرده است. «دارکنبلوم» بیش از آنکه صرفاً روایتی داستانی باشد، تاملی است بر چگونگی مواجهه یک جامعه با گذشته تلخ خود، بهویژه در بستر وقایع پس از جنگ جهانی دوم و میراث دوران نازیسم.
شهر خیالی دارکنبلوم، که نامش (برگرفته از عنوان اصلی آلمانی Dunkelblum به معنای تقریبی “گل تیره”) خود فضایی رازآلود و تا حدی شوم را تداعی میکند، صحنه اصلی رمان مناسه است. این شهر کوچک و دورافتاده، با قلعه قدیمی، هتلی مرکزی و گورستان یهودی متروک و علفگرفتهاش، نمادی از جامعهای است که ترجیح میدهد گذشته خود را آگاهانه به فراموشی بسپارد. ساکنان دارکنبلوم، مردمی محتاط، بدگمان و با روابطی تنگاتنگ هستند؛ اجتماعی که در آن «همه چیز را درباره یکدیگر میدانند، اما جزئیات کوچکی که نمیدانند، بزرگترین معماها هستند.» این سکوت جمعی، بهخصوص در مورد دوران تاریک جنگ و همدستی با رژیم نازی، به نوعی پیمان نانوشته و شکننده بدل شده است. آنها نسبت به غریبهها و هر آنچه از “آن سوی” مرز میآید – بهویژه پناهجویان آلمان شرقی که در سال ۱۹۸۹ به مرز رسیدهاند – نگاهی سرشار از سوءظن دارند. این فضای بسته و مملو از ناگفتهها، بستر مناسبی برای تداوم رازها و پنهانکاریهایی است که دههها ادامه یافتهاند.
پرتگاه حافظه: رویارویی با میراث تاریک نازی
داستان این کتاب در اوت ۱۹۸۹، در آستانه فروپاشی دیوار برلین و همزمان با رویداد تاریخی «پیکنیک پاناروپایی» آغاز میشود؛ زمانی که بادهای تغییر در اروپا وزیدن گرفته، اما دارکنبلوم گویی در کپسول زمان متوقف شده است. با این حال، ورود چند شخصیت کلیدی، این آرامش ظاهری و سکوت مرگبار را به چالش میکشد. «لووتس»، مردی که پس از مرگ مادرش به شهر بازگشته و با میراثی غیرمنتظره در خانه پدری روبرو میشود و «دکتر الکساندر گلرت»، بازدیدکنندهای مسن و به ظاهر مؤدب که با پرسشهای کنجکاوانه و ناخوشایندش درباره گذشته، موجی از اضطراب را در میان برخی اهالی برمیانگیزد. همزمان، گروهی دانشجو برای مرمت گورستان یهودیان وارد شهر میشوند و فعال جوانی به نام «فلوکه» خواستار شفافیت تاریخی میشود. این تنشها با پیدا شدن جسدی در دشتی نزدیک شهر به اوج خود میرسد؛ رویدادی که مقامات را وادار به تحقیق میکند و پرده از زخمهای کهنهای برمیدارد که اهالی سخت در تلاش برای پنهان کردنشان بودهاند. گذشته، با تمام وزن خود، درِ خانه دارکنبلوم را به صدا درآورده است.
هرچند رمان با مایههایی از یک داستان معمایی آغاز میشود، هسته اصلی آن کاوش در تاریخ پرفراز و نشیب شهر، بهویژه وقایع جنگ جهانی دوم و پیامدهای طولانیمدت آن است. مناسه با الهام از کشتار هولناک و واقعی حدود ۱۸۰ کارگر اجباری یهودی-مجارستانی در شهر رکنتس (Rechnitz) اتریش در سال ۱۹۴۵، به تشریح سازوکارهای انکار، سرکوب و فراموشی جمعی میپردازد. رمان به سال ۱۹۳۸ و واقعه «آنشلوس» (الحاق اتریش به آلمان نازی) نقب میزند و نشان میدهد چگونه شهروندان دارکنبلوم، مانند بسیاری دیگر، بهسرعت در حذف همسایگان یهودی خود، از جمله پزشک خوشنام شهر، مشارکت کردند. کشف جسد و پرسشهای دکتر گلرت، ساکنان مسنتر را که آن دوران را به یاد دارند، به بازخوانی حافظه وامیدارد، هرچند بسیاری ترجیح میدهند همچنان تظاهر کنند «تاریخ چیزی بود که شخص دیگری انجام میداد.» بحث بر سر ایجاد یک موزه شهری نیز به نمادی از این چالش برای رویارویی با گذشته بدل میشود: آیا میتوان صرفاً گنجینههای باشکوه گذشته را به نمایش گذاشت و از کنار داستانهای تلخ و جنایات پنهان در سایهها عبور کرد؟
هنر روایت مناسه
مناسه با مهارتی قابلتوجه، شبکهای پیچیده از شخصیتها را خلق میکند که هرکدام به نوعی در تار و پود رازهای شهر گرفتارند و نماینده بخشی از روان جمعی آن هستند. از دکتر «آلوئیس فرنبنز»، شهروند به ظاهر محترمی که دوران نازیها را بهسلامت گذرانده، و «رزی روشن»، مالک هتل و حافظ اسرار بسیار، گرفته تا «ورونیکا گرون»، زنی الکلی که بینشی عمیقتر از بسیاری دیگر نسبت به وقایع دارد. هر یک از این شخصیتها، در کنار نسل جوانتری مانند «یونگ لووتس» که بهتدریج از رخوت خود بیدار میشود، طیفی از واکنشها به حقیقت را نمایندگی میکنند: از انکار سرسختانه و همدستی منفعتطلبانه تا تردید، کنجکاوی و در نهایت، گرایش به افشاگری. نویسنده با نگاهی دقیق و روانشناسانه، انگیزهها، ترسها و احساس گناه هر شخصیت را میکاود و نشان میدهد چگونه سنگینی بار این رازها بر زندگیشان سایه افکنده است. شخصیتهای زن، با وجود قرار گرفتن در معرض مردسالاری حاکم، با ظرافت و پیچیدگی قابلتوجهی ترسیم شدهاند.
اِوا مِناسه در «دارکنبلوم» با بهرهگیری از راوی دانای کل که صدایی هوشمند، گاه طنزآمیز، گزنده و در عین حال همدلانه دارد، بهتدریج و با ظرافت لایههای داستان را آشکار میسازد. او بهجای تمرکز بر بازنمایی مستقیم جنایت هولناک سال ۱۹۴۵، هوشمندانه بر پیامدهای آن و کشمکش درونی و بیرونی شخصیتها برای یافتن یا پنهان کردن حقیقت تمرکز میکند. رمان با ضربآهنگی آرام اما استوار پیش میرود و فضایی سنگین و وهمآلود خلق میکند که گاه یادآور آثار نویسندگانی چون لاسلو کراسناهورکای است. مناسه به روشنی نشان میدهد که سال ۱۹۴۵ برای این جامعه «سال صفر» و آغازی دوباره نبوده، بلکه تعصب، بیرحمی و یهودیستیزی دوران نازیسم پس از جنگ نیز با اشکال دیگری ادامه یافته و بسیاری از عاملان و همدستان پیشین همچنان در تار و پود جامعه حضور دارند. ترجمه دقیق شارلوت کالینز نیز در انتقال موفقیتآمیز لحن و فضای این اثر پیچیده به زبان انگلیسی نقش بسزایی داشته است. «دارکنبلوم» در نهایت، فراتر از بازگویی یک رویداد تاریخی خاص، به صحنهای برای بررسی دغدغههایی جهانشمول بدل میشود: ماهیت حافظه و فراموشی، مسئولیت فردی و جمعی در قبال گذشته، و تعهد دشوار اما حیاتی به جستجوی حقیقت، حتی اگر دههها از وقوع فاجعه گذشته باشد. این رمان یادآوری میکند که هرگونه مواجهه صادقانه با تاریخ، در نهایت، گامی ضروری برای ساختن آیندهای متفاوت است.
منابع: نیویورکر. آمازون و گاردین
نظر شما