خبرنگار سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: بازار کتابهای فلسفی در ایران، بهویژه در میان جوامع کتابخوان، از رونق نسبی برخوردار است؛ رونقی که در مقایسه با بسیاری از حوزههای دیگر علوم انسانی، توجهبرانگیز به نظر میرسد. ناشران فعال در این عرصه نیز اذعان دارند که آثار فلسفی، برخلاف تصور، نهتنها کماقبال نیستند، بلکه برخی از مشهورترین آثار کلاسیک این حوزه، حتی آنهایی که خواندنشان نیازمند تسلط بالای فلسفی است، به چاپهای متعدد رسیدهاند. این تقاضا میتواند نشانگر نوعی نیاز فرهنگی به اندیشهورزی و تامل در مفاهیمی باشد که به تحلیل و نقد بنیادهای فکری میپردازند. چنین استقبالی پرسشهایی درباره جایگاه فلسفه در جامعه ایرانی مطرح میکند که ما را در خبرگزاری کتاب ایران به سمت پرسش از صاحب نظران این حوزه سوق داده تا این مساله را اهالی فلسفه و علوم انسانی در میان بگذاریم. در ادامه گفتگوی خبرنگار خبرگزاری کتاب را با حمیدرضا محمدی مولف و مترجم آثار فلسفی به تفصیل میخوانید:
آیا اصلاً با این پیشفرض موافق هستید که اقبال به آثار فلسفی در ایران در مقایسه با بسیاری از جوامع دیگر و همچنین در مقایسه با آثار منتشر شده در سایر حوزه های علوم انسانی زیاد است؟
بله. ما در حوزه فلسفه شاهد افزایش چاپ عناوین جدید و روندی مثبت هستیم. در واقع، بر اساس گزارش آماری تعداد کتب منتشر شده طی سه سال گذشته، حوزه فلسفه و روانشناسی پس از حوزههای ادبیات، علوم اجتماعی و دین در رتبه چهارم قرار گرفته است. در نتیجه به نظر میرسد بر اساس آمار، شهود و استقرای ناقصمان از اطرافیان و وضعیت فرهنگی کشور، چنین گزارهای را بیشتر میتوان تایید کرد تا رد.
علت یا علل این استقبال را چه میدانید؟
به چند علت عمده میتوان اشاره کرد. اول آنکه، به ویژه در یک دهه گذشته و به واسطه اشباع رشتههای ریاضی و تجربی و کمقدر شدن آنها تمایل بیشتری به انتخاب رشته علوم انسانی شکل گرفته که فینفسه میتواند تاثیری کلی در این موضوع داشته باشد، به ویژه از این جهت که هر یک از زیرشاخههای حوزه علوم انسانی و حتی غیرانسانی جنبههای فلسفی مهمی دارند. دوم آنکه، به دلایلی که شاید ریشه در تغییر نسل اساتید دپارتمانهای فلسفی و همچنین دانشجویان این حوزه دارد، توجه چه بسا فایدهگرایانهای به آشنایی با فلسفه و ارتباط آن با جامعه و نقش کاربردی آن شکل گرفته است.
سوم آنکه، نوعی تلاش شبه سیستماتیک در جهت آشتی جامعه با فلسفه و بازتعریف نقش مهم و مفید آن در زندگی سیاسی (مدنی) و فردی انسانها صورت گرفته است. به واسطه اینترنت و شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام، برنامههای معرفی کتاب، تولید پادکستهای متعدد که مستقیماً به مسائل فلسفی میپردازند یا دستکم مایههای فلسفی دارند، برنامههای فلسفی تلوزیون به ویژه در شبکه چهار صداوسیما، مدارس خصوصی مختلف و متعددی که سمینارها و کلاسهای جذابی برای عموم مردم و نه صرفاً فلسفهخواندهها ارائه میدهند و همچنین ناشرین عموماً نوپایی که در نوعی برهمکنش با مخاطب، به انتشار کتابهای عمومی یا مقدماتی در حوزه فلسفه که از قضا پرفروش هم هستند مبادرت میورزند.
آیا میتوان از نوعی «فلسفهزدگی» (در معنای منفی) در ذهنیت فرهنگی ایرانیان سخن گفت؟
پاسخ به این سوال ساده نیست، چرا که میتوان اساساً با چنین تعمیمهایی که جنبهی روانشناختی و فرهنگگرایانه دارند مخالف بود. با این همه اگر فلسفهزدگی را به معنای نوعی افراط در نظریهپردازی، ذهنیگرایی و استدلالهای انتزاعی بدانیم، نمیتوان انکار کرد که به واسطه غلبه جنبه (چه بسا به ظاهر) عرفانی و عقلگرایانه در سنت فلسفه اسلامی، اساساً شناخت تاریخی ما از فلسفه به طور کلی و حتی فلسفه غربی به طور خاص صرفاً جنبه نظرپردازانه داشته و ارتباط چندانی با امور واقع و مسائل آن ندارد. همچنین فقدان نهادهای دموکراتیک کارآمد موجب شده است تا برخی از اهالی فلسفه با تئوریزه کردن افراطی وضعیت موجود، به نحوی این فقدان را جبران کنند.
آیا این تأکید بیش از اندازه بر فلسفه و در عین حال غفلت از موضوعات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، نشانه نوعی محافظهکاری فکری یا طفره رفتن از مواجهه با مسائل مستقیمتر نیست؟
به باور من لزوماً چنین نیست. چگونه میتوان بدون پرداختن به جنبههای بنیادین و «فلسفی» یک دیدگاه آن را نقد کرده و به مسائل عملی یا «مستقیمتر» گذر کرد؟ برای مثال، چگونه میتوان بدون نقد انترناسیونالیسم به نقد تجزیهطلبی پرداخت. اگر آن پیشزمینه بحث فلسفی نباشد آیا اساساً میتوان تصمیمی عملی درباره ائتلاف یا عدم ائتلاف با یک گروه سیاسی گرفت؟ یا بدون پرداختن به مفهوم دولت مدرن به بررسی موضوع آموزش زبان مادری پرداخت؟ یا بدون پرداختن به حوزه فلسفه اخلاق چگونه میتوان الگوریتم تصمیمگیری خودروهای خودران را طراحی کرد؟
آیا نمیتوان گفت بخشی از این استقبال از فلسفه، برای کسب نوعی پرستیژ و شأن اجتماعی است؟
اساساً این موضوع درباره هر رشتهای از جمله هنر و ادبیات و پزشکی و غیره نیز میتواند صادق باشد. شاید نوجوان یا جوان جویای نامی در جهت کسب شان اجتماعی یا پرستیژ چنین کند، اما به نظر من لزوماً این موضوع امر مذمومی نیست و دستکم جزو دلایل اصلی استقبال جامعه از فلسفه به شمار نمیآید.
به نظر شما تا چه حد این آثار فلسفی که ترجمه، تألیف، چاپ و خریداری میشوند واقعاً خوانده هم میشوند؟ و اگر خوانده میشوند، چرا وضعیت فلسفهورزی در ایران همچنان چنین است؟
با توجه به دشوار شدن تهیه کتاب به واسطه افزایش قابل توجه قیمت در نسبت با سبد خانواده، آنچه واضح است این است که خرید کتاب صرفاً برای خرید امری منطقی به نظر نمیرسد. اما نکته مهمتر این است که لزوماً ارتباطی بین مطالعه و بهبود وضعیت فلسفهورزی وجود ندارد. میتوان به کیفیت کتابهای منتشرشده نیز توجه داشت، همچنین به بستر ارتقای وضعیت موجود در کشور.
آیا در ایران درباره جایگاه و اهمیت فلسفه اغراق نشده است؟ و آیا روشنفکران و پژوهشگرانِ تأکیدکننده بر نقش ذهنیت و باورها در مشکلات جامعه، در این اغراق نقش نداشتهاند؟
خیر، گمان نمیکنم. زمانی علی میرسپاسی در نقد برخی روشنفکران، آنها را متهم به فلسفهورزی انتزاعی به جای تقویت کنش سیاسی و دموکراتیک کرد که حاصل آن انفعال و نخبهگرایی است و ارتباطی با بستر جامعه ندارد. جدای از پاسخی که میتوان به این نوع نقدها داد باید توجه داشت که فلسفه میتواند نردبان مهمی برای صعود به بحثهای بنیادی مرتبط با مسائل عینی جامعه باشد. اما نکته مهمتر نه در بالا رفتن از نردبان که در این نکته نهفته است که پس از بالا رفتن از نردبان، آن را به کناری نیفکنده و دوباره از آن پایین آمده و با نگاهی دقیقتر به مسائل انضمامی بپردازیم. از سوی دیگر مهم است که نگاه ماکسیمالیستی یا حداکثری به فلسفه نداشته باشیم، به این معنا که احساس کنیم فلسفه برای هر پرسش و مسئلهای که در ذهن داریم، پاسخی در چنته دارد و در واقع آن را از جایگاه شبهقدسی خود پایین بیاوریم.
کدام جریانها، مکاتب، سنتها، آثار و چهرههای فلسفی در ایران پرمخاطبترند و چرا؟
بر اساس مشاهده بازار کتاب و تجربه شخصی میتوان به این موارد اشاره کرد: اگزیستانسالیسم، فلسفه رواقی، فلسفه نیچه، اسپینوزا و غیره. وجه مشترک تقریباً تمامی این حوزهها و فلاسفه را احتمالاً بتوان در جنبه به اصطلاح عملی و مفید آنها در زندگی فکری و روزمره افراد یافت. در واقع آنچه عموم افراد را به فلسفه علاقهمند میسازد، رهیافت فلسفی به مسائلی مانند معنای زندگی یا بهبود کیفیت عقلانی زندگی فردی و اجتماعی است.
به نظر شما کدام جریانها یا چهرههای فلسفی در ایران مغفول ماندهاند و چرا؟ و بهتر است زین پس به کدام جریانها، حوزهها یا اندیشمندان فلسفی بیشتر پرداخته شود و چرا؟
به نظر میرسد جامعه فکری ایران با نسبت خوبی به مهمترین فیلسوفان غربی و شرقی پرداخته است. شاید آنچه همچنان کمبود آن احساس میشود، ترجمه یا تالیف متون دستاول و همچنین تفسیرها و نقدهای جدید و به روز از فیلسوفان قدیم و جدید باشد که هم درکی تازهتر و دقیقتر از آن فیلسوف یا جریان ارائه میدهد و هم میتواند راهگشای مسائل جاری کشور باشد. خوشبختانه در چند سال اخیر گامهایی هرچند کوچک در رابطه با فلسفه غرب و اسلامی برداشته شده است.
نظر شما