به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، «برای بار سوم از من خداحافظی کرد. در را که بست و رفت، من هنوز از جایم تکان نخورده بودم که صدای مهیبی آمد. شیشهها شکست. سرم سوت کشید. گیج شدم. ترسیدم. فکر کردم زلزله آمده که شیشهها شکستهاند و رویم میریزند. با صدای جیغ الهام به خودم آمدم. زبانم بند آمده بود. الهام دوید و آمد پیشم. بعد ناگهان دیدم در حیاط بازشده و از ماشین مسعود دود بلند می شود. داد زدم: الهام، بابات…!
سراسیمه به سمت کوچه دویدیم. اطراف را نگاه کردم. هیچکس توی کوچه نبود. مسعود را از پشت دیدم که جلوی در ماشین روی زمین نشسته. پاهایش زیر ماشین دراز شده بود و دستهایش را لب رکاب گذاشته و سرش را تکیه داده بود به دستهایش. فکر کردم او هم مثل من شوکه شده. صدایش زدم. جواب نداد.»
نامش مسعود بود، اولین شهید ترور هستهای که در عرصه علم و دانش درخشید، یک فیزیکدان برجسته و اهل مطالعه. او در دانشگاه شریف با موفقیتهای علمی فراوانی که کسب کرد به عنوان یکی از نخبگان علمی کشور شناخته شد. با وجود درخواستهای متعدد از کشورهای مختلف برای ادامه تحصیل یا همکاری مسعود به دلیل نگرانیهای شخصی و ملی، تصمیم به ماندن در وطن گرفت. او میدانست که اگر به خارج از کشور برود ممکن است دیگر نتواند به ایران بازگردد. از این رو در مقطع دکترای فیزیک تحصیلات خود را ادامه داد و در ایران ماند تا هم به دانش خود افزوده و هم سهمی در پیشرفت علمی کشور داشته باشد.
در ابتدا زندگی مسعود مانند بسیاری دیگر از اهالی علم در مسیری آرام و بیحاشیه میگذشت. اما با آغاز بحثهای مهم پیرامون انرژی هستهای، مسعود همچون بسیاری از هموطنانش به این مسئله حساس شد. او به شدت اعتقاد داشت که انرژی هستهای حق مسلم ایران است و باید این شعار را آنقدر تکرار کرد که به یک باور عمومی تبدیل شود. برای او این مسئله نه فقط یک نیاز علمی بلکه موضوعی ملی و سرنوشتساز بود. در حالی که او به علم و پژوهشهای خود ادامه میداد، مسعود همواره در دلش دغدغههایی بزرگتر از مسائل فردی داشت. او با تمام وجود میدانست که این راهی که برگزیده میتواند خطرات زیادی به همراه داشته باشد ولی عشق به وطنش او را از این نگرانیها نترساند.
خانواده مسعود نیز با آگاهی از خطرات این مسیر همواره در کنار او بودند. همسرش میگوید که زندگی با مسعود علیمحمدی، مردی که اهل علم بود دشواریهای خود را داشت. او هیچگاه از مطالعه و پژوهش دست نمیکشید و همواره پیش از هر کلاس و تدریسی که داشت ساعات طولانی را به تحقیق و مطالعه میپرداخت. مسعود تمام تلاش خود را به کار میبست تا از آخرین دستاوردهای علمی جهان باخبر باشد و هیچگاه از کسب علم دست نکشید. همسرش و دیگر اعضای خانوادهاش درک میکردند که علم برای مسعود نه تنها شغل، بلکه هدفی بزرگ است. او همواره نگران بود که با وجود تربیت دانشجویان نخبه ممکن است آنها به کشورهای دیگر بروند و از این راه کشورش از ظرفیتهای علمی این جوانان بیبهره بماند.
مسعود علیمحمدی در کنار اینکه یک استاد برجسته در دانشگاه بود در کمال فروتنی همواره به شاگردان خود توصیه میکرد که به علم و خدمت به کشورشان متعهد باشند. او از آن دسته افراد بود که باور داشت علم باید برای رفع مشکلات جامعه و کشور به کار گرفته شود و نه تنها در محافل علمی محدود بماند. مسعود و دیگر همدورههایش از اولین دانشجویان دکترای فیزیک کشور بودند که پایاننامههای خود را در زمینههایی پیشرفته دفاع کردند که مسعود در این مسئله به دنبال نظریه ریسمان رفت و به دفاع از آن پرداخت، موضوعی که نشان از عمق تفکر و علمگرایی او داشت.
اما با گذشت زمان، زندگی مسعود وارد مرحلهای جدید شد. وقتی که بحثهای سیاسی و امنیتی کشور پیچیدهتر شد، مسعود به خوبی متوجه شد که خطراتی جدی در راه است. او تلاش میکرد تا خانوادهاش را برای روزهای سخت آماده کند و آنها را از هر نوع تهدید آگاه سازد. تهدیدهایی که ممکن بود از طرف دشمنان علمی و سیاسی کشور به سمت او و خانوادهاش بیاید. مسعود به خوبی میدانست که در مسیر علم و پژوهش، ممکن است مورد تهدید قرار گیرد اما این تهدیدات هرگز او را از هدفش دور نکرد.
خانواده مسعود همیشه در کنار او بودند. به گفته آنان هرگاه مسعود مشغول به کار علمی یا پژوهشی میشد، تمام اعضای خانواده در جریان کارهای او قرار میگرفتند و حمایتهای لازم را از او به عمل میآوردند. این حمایتها برای مسعود بسیار مهم بود، چرا که محیط آرام خانواده به او این امکان را میداد تا بتواند به بهترین شکل ممکن به کار خود ادامه دهد. او در کنار فعالیتهای علمیاش همیشه به خانوادهاش توجه داشت و در مواقع فراغت سعی میکرد تا زحمات آنها را جبران کند و خستگی را از دوش آنان بردارد.
مسعود علیمحمدی در دوران زندگیاش موفق به کسب جوایز بسیاری از جمله جایزه جشنواره خوارزمی شد. او برای یکی از طرحهای علمی خود این جایزه را دریافت کرد، اما خود معتقد بود که این موفقیت تنها نتیجه زحمات و حمایتهای همسرش بوده است. او در تمام این سالها به نوعی به خانوادهاش مدیون بود و این را همواره در گفتار و رفتار خود بیان میکرد.
علیمحمدی در نهایت به عنوان شهیدی بزرگ در تاریخ علم و مبارزه با ظلم به یادگار خواهد ماند. زندگی او همچون دیگر شهدای وطن بود، با این تفاوت که خط مقدم زمان او در دنیای علم و دانش شکل گرفت. او نه تنها در میدان جنگ با دشمنان داخلی و خارجی میجنگید بلکه در جبههای متفاوت در حال تلاش برای بازپسگیری حقوق مسلم مردم ایران در عرصه علم و فناوری بود. مسعود حتی با خطرات جانی و تهدیدات امنیتی که به جانش افتاد، هرگز از راه خود باز نایستاد و در نهایت به درجه رفیع شهادت رسید.
شهید مسعود علی محمدی، با زندگی و فداکاریهایش الگویی بینظیر از ایمان به وطن، علم و دیانت را برای نسلهای آینده به جا گذاشت. یاد و نام او همیشه در دل کسانی که در مسیر علم و حقیقت گام بر میدارند باقی خواهد ماند.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
«سه تسبیح عقیق خرید و با لبخند رضایت گفت: حالا برگردیم هتل خانوم!
وقتی برگشتیم و خیالم راحت شد، ازش خواستم راز این تسبیحهای ویژه را بگوید.گفت: برای محسن خریدهم. پرسیدم: کدوم محسن؟ گفت: محسن فخریزاده.
تسبیح را از دستش گرفتم. انصافاً زیبا و خاص بود. دوباره پرسیدم: حالا چرا ویژه؟ گفت: محسن هیچ وقت نمیتونه بیاد مکه. جزء آرزوهاشه. اینارو گرفتم تا بدونه من براش نماز خوندم، دعاش کردم و به نیتش طواف کردم.
به سلامت برگشتیم، ولی این ترس از ما جداشدنی نبود. گاهی دلهره تمام وجودم را میگرفت. مسعود آرامم میکرد و میگفت: چیزی نیست. فقط باید یادت باشه از کارهای من پیش کسی نگی و اطلاعات ندی. بارها ازش خواسته بودم برویم کربلا، اما قبول نمیکرد. آمریکاییها آن زمان توی عراق بودند و مسعود نگران بود و میگفت: عراق امن نیست. ممکنه من یا شما رو بدزدند و آدم نمیدونه زیر فشار و شکنجه چقدر دووم میآره و چه چیزها رو لو میده یا حفظ میکنه.»
کتاب «استاد تمام» تالیف لعیا رزاقزاده، روایتگر زندگی مسعود علیمحمدی اولین شهید ترور هستهای که به روایت همسر بیان شده است.
این کتاب در انتشارات روایت فتح در ۱۰۴ صفحه تنظیم شده و به بهای ۱۰۰ هزار تومان در بازار نشر موجود است.
نظر شما