سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سیدجعفر علمداران، پژوهشگر، دکترای زبان و ادبیات فارسی و استاد دانشگاه: «زو» یا «زوتهماسپ»، در شاهنامه فردوسی پسر تهماسب است. پس از آنکه افراسیاب، نوذر را کشت، «زو» به شاهی رسید. زو پنج سال پادشاهی کرد و به یاری طوس، گستهم و رزمان با افراسیاب جنگید و پس از خشکسالی در ایران و توران، افراسیاب و زو صلح را پذیرفتند. زو در ۸۶ سالگی درگذشت.
شبی زال بنشست هنگام خواب
سخن گفت بسیار ز افراسیاب
هم از رزمزن نامداران خویش
وزان پهلوانان و یاران خویش
همیگفت هرچند کز پهلوان
بود بخت بیدار و روشن روان
بباید یکی شاه خسرونژاد
که دارد گذشته سخنها بهیاد
بهکردار کشتیست کار سپاه
همش باد و هم بادبان تخت شاه
اگر داردی طوس و گستهم فر
سپاه است و گردان بسیار مر
نزیبد بر ایشان همی تاج و تخت
بباید یکی شاه بیداربخت
که باشد بدو فرهٔ ایزدی
بتابد ز دیهیم او بخردی
زال به عنوان پیری خردمند و پهلوانی دانا دغدغه شهریاری ایران را دارد، شهریاری که هم فره ایزدی داشته باشد و هم از نژاد فریدون باشد:
ز تخم فریدون بجُستند چند
یکی شاه، زیبای تخت بلند
ندیدند جز پور طهماسپ زو
که زور کیان داشت و فرهنگ گو
بشد قارن و موبد و مرزبان
سپاهی ز بامین و ز گرزبان
یکی مژده بردند نزدیک زو
که تاج فریدون به تو گشت نو
سپهدار دستان و یکسر سپاه
ترا خواستند ای سزاوار گاه
چو بشنید زو گفتهٔ موبدان
همان گفتهٔ قارن و بخردان
بیامد به نزدیک ایران سپاه
به سر بر نهاده کیانی کلاه
بهشاهی بر او آفرین خواند زال
نشست از بر تخت زو پنج سال
زال با بخردان و پهلوانان مشورت میکند و در نتیجه زوتهماسپ را برای شهریاری انتخاب میکنند و ملاک انتخاب آنان این بود که زوتهماسپ از نژاد فریدون است و زور و بازوی پهلوانی هم دارد و این ویژگیها را نیز دارا است:
کهن بود بر سال هشتاد مرد
به داد و به خوبی جهان تازهکرد
سپه را ز کار بدی باز داشت
که با پاک یزدان یکی راز داشت
گرفتن نیارست و بستن کسی
وزان پس ندیدند کشتن بسی
در سه بیت بالا توصیف احوال زو تهماسپ است که شهریاری دانا و با تجربه و دادگر است اما طبیعت روی خوش نشان نمیدهد و خشکسالی ایران را فرا میگیرد:
همان بد که تنگی بد اندر جهان
شده خشک خاک و گیا را دهان
نیامد همی ز آسمان هیچ نم
همی برکشیدند نان با درم
دو لشکر بران گونه تا هشت ماه
به روی اندر آورده روی سپاه
نکردند یکروز جنگی گران
نه روز یلان بود و رزم سران
ز تنگی چنان شد که چاره نماند
سپه را همی پود و تاره نماند
سخن رفتشان یک بهیک همزبان
که از ماست بر ما بد آسمان
دو لشکر ایران و توران هشت ماه در خشکسالی استقامت میکنند اما به این نتیجه میرسند که سبب خشکسالی همین جنگهای نابخردانه بین توران و ایران است، پادشاهی زَو در دورانی بود که ایران به سبب نبود اتحاد و همبستگی دچار ضعف شدید بود و در فقدان پادشاه قانونی، هر قوم و قبیلهای در این سو و آن سوی کشور ادعای پادشاهی میکرد. مضاف بر این، قحطی نیز بر مشکلات عدیده افزوده شد. گزارش قحطی دوران زوتهماسپ به غیر از شاهنامه در متون عبری نیز ذکر شدهاست. منابع عبری شاه مزبور را ارفکشاد نام میبرند. در نهایت هر دو سپاه از فرط خشک سالی به فریاد می آیند:
ز هر دو سپه خاست فریاد و غَو
فرستاده آمد به نزدیک زو
که گر بهر ما زین سرای سپنج
نیامد به جز درد و اندوه و رنج
بیا تا ببخشیم روی زمین
سراییم یک با دگر آفرین
سر نامداران تهی شد ز جنگ
ز تنگی نبد روزگار درنگ
بر آن برنهادند هر دو سخن
که در دل ندارند کین کهن
ببخشند گیتی به رسم و به داد
ز کار گذشته نیارند یاد
ز دریای پیکند تا مرز تور
ازان بخش گیتی ز نزدیک و دور
روارو چنین تا به چین و ختن
سپردند شاهی بران انجمن
ز مرزی کجا مرز خرگاه بود
ازو زال را دست کوتاه بود
وزین روی ترکان نجویند راه
چنین بخش کردند تخت و کلاه
سوی پارس لشکر برون راند زو
کهن بود لیکن جهان کرد نو
به این گونه جنگ را ترک کرده و صلح پیشه کردند و هر دو سپاه به مرزهای تعیین شده برگشتند و زال زر نیز روانه زابلستان شد:
سوی زابلستان بشد زال زر
جهانی گرفتند هر یک به بر
پر از غلغل و رعد شد کوهسار
زمین شد پر از رنگ و بوی و نگار
جهان چون عروسی رسیده جوان
پر از چشمه و باغ و آب روان
آسمان در سایه صلح ایران و توران به جوش و خروش آمد و باران مهر باریدن گرفت و چشمهها دوباره جاری شد، جهان برپایه صلح میگردد نه بر پایه جنگها و کینهورزیها زیرا:
چو مردم بدارد نهاد پلنگ
بگردد زمانه بر او تار و تنگ
در اینجا پلنگ در معنای درنده خویی و کشتار وجنگ آمده است. زو تهماسپ بزرگان را فراخواند:
مهان را همه انجمن کرد زو
به دادار بر آفرین خواند نو
فراخی که آمد ز تنگی پدید
جهان آفرین داشت آن را کلید
به هر سو یکی جشنگه ساختند
دل از کین و نفرین بپرداختند
ایرانیان که صلح کرده و به مرزهای تعین شده برگشته بودند، و پس از خشکسالیهای طاقتفرسا، باران رحمت خدای مهربان بر سرزمین ایران باریدن گرفته بود و پس از آن جشنهای پیاپی برپا کردند.
جشن در آیینهای ایران باستان
حال توضیح این نکته لازم است که جشن در آیینهای ایرانی و ایران باستان به چه معنا و چه هدفی بوده است؟
واژهٔ جشن از یَشْت و یسَْنه اوستایی گرفته شده که به معنای پرستیدن و نیایش است و جشنهای بزرگ ایرانیان باستان عبارت بودند از: نوروز، مهرگان، جشنهای آتش، گاهنبارها
هدف از برگزاری این همه جشنها و گردهماییها نزدیکی افراد جامعه و همخویی و دمسازی آنان و تمرکز نیرو و همبستگی و همکاری بوده است. مردم در این جشنها شرکت میجستند و به وسیلهٔ تفریحات سالم و عیش و سرور و دست افشانی و آتش افروزی و پایکوبی روان افسرده را شادابی میبخشیدند و خستگیهای فکری و جسمی را از تن و روان خویش میزدودند و خویشتن را برای کارهای سنگین روزهای پس از جشن آماده میکردند. از میان جشنهای بسیار ایران باستان جشن نوروز از همه مهمتر بوده است و با تفصیل بیشتری برگزار میگشته است.
هدف مهم جشنهای ایران باستان
در فرهنگ ایران کهن، علت آفرینش آدمیان، رواج نیکی محض در همهٔ کائنات است؛ بنابراین، انسان ایرانی، با توانمندی جسمی و جشن ها به رویارویی اهریمن رفته رواج نیکی مینماید.
جنگ و خون ریزی نماد اهریمنی است و صلح و آرامش نماد اهورایی ونیکی. بنابراین ایرانیان اهورایی پس از صلح و پایان خشک سالی به جشن روی می آورند:
چنین تا برآمد برین سال پنج
نبودند آگه کس از درد و رنج
از بخت و اقبال بد زو تهماسب پس از پنج سال پادشاهی جان به جان آفرین تسلیم می کند:
ببد بخت ایرانیان کندرو
شد آن دادگستر جهاندار زو
و نوبت به شهریاری فرزندش گرشاسپ میرسد و دوباره کین خواهی افراسیاب پسر پشنگ از ایران و شروع جنگهای ایران و توران و ورود ابر مرد حماسه ایران «رستم» جهان پهلوان به این نبردها آغاز میشود.
نظر شما