شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۸:۳۹
محبوب شاعر مهدوی، نردبان عروج است

رضا اسماعیلی، شاعر و پژوهشگر ادبی گفت: در شعر مهدوی، عاشق با لهجه معرفت، بر بندگی محبوب خویش شهادت می‌دهد و او را نردبانی برای عروج به ملکوت یکتاپرستی و رسیدن به آستان قرب الهی می‌داند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، رضا اسماعیلی شامگاه جمعه چهارم اسفند ماه در نشست ادبی مجازی «منتظران وصل» که با حضور جمعی از شاعران و اهالی فرهنگ و اندیشه داخلی و خارجی به میزبانی گروه بین المللی هندیران برگزار شد، در وجه تمایز شعر عاشقانه و مهدوی در طی سخنانی گفت: در شعر مهدوی آنچه که پیش و بیش از هر چیز دیگر باید بدانیم این است که مقام معشوق با محبوب یکی نیست. شعر عاشقانه محل جلوه‌گری و جلوه‌فروشی معشوق است، حال آنکه در شعر مهدوی با محبوبی الهی سروکار داریم که اسوه حسنه و جمیع همه فضایل و کمالات انسانی است. برای مصون ماندن از این خبط و خطا، تفکیک و تشخیص جنس شعر عاشقانه و مهدوی ضروری است.

وی اولین تمایز شعر عاشقانه و مهدوی را توضیح داد و افزود: در شعر عاشقانه، ما معشوقه و معشوق» داریم، در شعر مهدوی محبوب و شایسته تر آن است که برای امام زمان (عج) و همه بزرگان دین، از عنوان محبوب به جای معشوق» استفاده کنیم، چون با استناد به آیات قرآنی، حُب و دوست داشتن چون ریشه در بینایی و دانایی دارد، ازعشق برتر است. دومین تمایز این است که در شعر عاشقانه، به خاطر افراط در عشق و اغراق در ستایش، گاهی عاشق مقام معشوق خویش را تا خدا بالا می‌برد و معشوق‌پرستی را جانشین خداپرستی می‌کند. اما در شعر مهدوی، عاشق با لهجه معرفت، بر بندگی محبوب خویش شهادت م‌دهد و او را نردبانی برای عروج به ملکوت یکتاپرستی و رسیدن به آستان قرب الهی می‌داند.

اسماعیلی سپس به تشریح سومین وجه تمایز شعر عاشقانه با شعر مهدوی پرداخت و ادامه داد: سومین وجه تمایز این است که در شعر عاشقانه، جسمیت و جنسیت معشوق یا معشوقه در مرکز توجه شاعر قرار می‌گیرد. در این گونه از شعر، معشوق، یک انسان معمولی با دلبری‌ها و زیبایی‌های هوس‌انگیز صورتی و جسمانی است. اما در شعر مهدوی، محبوب ما انسانی الهی است که از کرامت‌های انسانی و جاذبه‌های معنوی برخوردار است. به عبارت ساده‌تر، مرکز ثقل غزل مهدوی جسمیت و جنسیت نیست. تمایز چهارم نیز این است که در شعر عاشقانه، ارزش معشوق صرفاً در جمال ظاهری و صورت زیباست و رسالتش دلبری و افسونگری است. در شعر مهدوی ارزش محبوب در جمال و جلال الهی و سیرت زیباست و رسالتش، پیام‌آوری، روشنگری و عدل‌گستری است. تمایز پنجم نیز این است که در شعر عاشقانه، معشوق، انحصاری و شخصی است و عاشق موجودی خودخواه که مجذوب زیبایی‌های جسمانی معشوق است و از شناخت زیبایی‌های روحانی اش غافل مانده ولی در شعر مهدوی، عاشق، مجذوب زیبایی‌های روحانی محبوب خویش است و محبوبش انسانی متعالی و معنوی که همه عالم به او عشق می‌ورزند و در سایه سار محبتش به آرامش می‌رسند.

این پژوهشگر ادبی در پایان با برشمردن هشت تمایز دیگر میان شعر عاشقانه با شعر مهدوی، تاکید کرد: در شعر مهدوی - با نگاه متعالی و معنوی – باید به دنبال تبیین هنرمندانه مولفه‌های جامعه مهدوی و ترسیم سیمای تمام‌نمای انسان کامل باشیم و پیش و بیش از صورت و زیبایی‌های صوری حضرت موعود (عج)، به سیره و سنت آن امام همام بپردازیم. به فضایل الهی، انسانی و معنوی منادی یکتاپرستی، پرچمدار عدالت، مُصلح جهانی و انسان کامل توجه کنیم؛ انسان کاملی که «اسوه حسنه» است و هموارکننده راه سعادت و رستگاری انسان به شمار می‌رود.

در نشست ادبی منتظران وصل که با بداهه نویسی اساتید خوشنویسی ایرانی و هندی نظیر مسعود ربانی و محمد آرمان حبیب نیز همراه بود شاعرانی همچون علیرضا قزوه، امیر عاملی، رضا اسماعیلی، سید علی میرباذل، سید مسعود علوی تبار، بلرام شکلا، سیدمهدی بنی‌هاشمی لنگرودی، مهدی باقرخان، علی اصغر الحیدری، محمد مهدی عبداللهی، عزیز مهدی، احمد رفیعی وردنجانی، سیدحکیم بینش، محمود یوسفی، ابراهیم میر، نغمه مستشارنظامی، سیده بلقیس فاطمه حسینی، سمانه خلف‌زاده، زهره یوسفی، عاطفه جعفری، فاطمه انی زاد، سارا جلوداریان، سارا عبداللهی‌فر، فاطمه ناظری و صبا فیروزی حضور داشتند.

برخی از اشعار قرائت شده در این نشست را با هم مرور می‌کنیم:

شعرعلیرضا قزوه

کاش به دریا برسم: موج شوم، رود شوم

خاک شوم، باد شوم، شعله شوم، دود شوم

آمده‌ام رقص‌کنان، نعره‌کشان، چرخ‌زنان

چنگ زنم ساز زنم تار زنم، عود شوم

آمده‌ام مست شوم نیست شوم هست شوم

ابر شوم، رود شوم باد شوم‌، بود شوم

باد شدم خاک شدم باده شدم تاک شدم

آمده‌ام _ بار دگر _خاکِ «فرا رود» شوم

فانیِ انوارِ می‌ام، سالکِ اسرارِ نی‌ام

کاش سَحر خاک رهِ مهدی موعود شوم

امیر عاملی

می‌دانم ای گل بعد یک لبخند می‌آیی

تا وا کنی از پایِ آدم بند می‌آیی

مانند دریا مهربانی مثل دل عاشق

دل را به دریا می‌زنی پیوند می‌آیی

زیباست تکرارت بهاری، بعدِ یخبندان

پایان دهی تا سردی اسفند می‌آیی

آیا به پاسخ می‌رسم روزی سوالم را؟

می‌پرسم از خود بارها هرچند می‌آیی

تا دردِ دل‌ها را کنی درمان، سرِپایی

با نوشداروی گلاب و قند می‌آیی

پنهان شدی پشت کدامین گل، کدامین برگ؟

مردم همین‌ها را که می‌پرسند می‌آیی

عزم رسیدن داری و پایانِ دلتنگی ست

با چشم بسته بشمرم تا چند می‌آیی؟

سیدعلی میرباذل

سال‌ها بی صدا گریه کردم

پشت زخم شما گریه کردم

در غروب غریب نگاهت

پیش هر آشنا گریه کردم

گاه دلتنگی باغ و باران

با دو دست دعا گریه کردم

در هیاهوی رنگ و ریا ها

در خودم بی ریا گریه کردم

برگ، در مرگ خود خنده می‌زد

من چرا، من چرا، گریه کردم؟

از حکایت شکایت شنیدم...

قد یک نینوا گریه کردم

قصه‌ها گفتی از اول عشق

تا ته ماجرا گریه کردم

چاه و محراب و عشق و شهادت

با شما هر کجا گریه کردم

آن قدر گریه کردم بدانی:

تا بیایی‌، تو را گریه کردم

شعر بلرام شکلا

در انتظار شمایم، در انتظار شما

خزان بی بر و برگم پی بهار شما

پر از غبار غم و درد گشته است دلم

در انتظار شمایم، به رهگذار شما

چه شد که شمس رسید و چه شد که ماه دمید؟

به شوق دیدن رخسار ماه وار شما

گلان گلشن جان تشنه تشنه جان دادند

ندیده چهره ماه سمن عذار شما

مرید راه محبت! مشو ز حق نومید

که دوست، دشمن اگر شد، خداست یار شما

فنا شدم که محبان دگر نجویندم

خود انتظار شدم من در انتظار شما

شعر سیدمسعود علوی‌تبار

ای یار به پای عشق تو جان ریزم

از دیده انتظار باران ریزم

با باد صبا حکایتی از غم تواست

هر قطره اشکی که به دامان ریزم

شعر سارا جلوداریان

گمگشته‌ای دارم که پیداکردنش، سخت است

عالیجناب است و تمناکردنش، سخت است

گمگشته من، سبک سهل و ممتنع دارد

در لفظ، آسان است و معناکردنش سخت است

گمگشته‌ی من از همان روزی که غایب شد

دیگر بساط عدل، برپاکردنش سخت است

در هفت اقلیم زمین، مأوا نمی‌گیرد

در هفت مُلک آسمان، جاکردنش سخت است

گیرم که عمری خویشتنداری کنم اما

این عشق عالمگیر، حاشا کردنش سخت است

وقتی بیاید، چشم‌ها را خیره خواهد کرد

آن قدر که حتی تماشاکردنش، سخت است

با نسخه‌های سبز از ره می‌رسد، هرچند

قلب سیاه ما، مداواکردنش سخت است

شعر محمدمهدی عبداللهی

آرامش شب دوباره برمی‌گردد

خورشید سحر سواره برمی‌گردد

با سیصد و سیزده طلوعی دیگر

آن صبح پر از ستاره برمی‌گردد

شعر مهدی باقرخان

فرش زمین و اوج فلک، زیر و رو کنم

باید تو را کجای جهان، جست‌وجو کنم؟

گر لحظه‌ای وصال تو حاصل شود مرا

با یک نگاه کسب هزار آبرو کنم

باید به زخم های جگر، بخیه‌ای زنم

تا خون دل به اشک درون شستشو کنم

امشب شبیه لیله‌ی قدر است، نازنین

فرصت بده که با تو کمی گفت‌وگو کنم

آیا اجازه هست دمی از تو دم زنم؟

آیا اجازه هست تو را آرزو کنم؟

پیراهنم دریده شد از دست روزگار

قسمت نشد که تهمت خود را رفو کنم

شاید قبول بارگهت شد نماز من

در قتلگاه عشق، ز خونم وضو کنم

شعر سیده کبری حسینی بلخی

یوسف می‌آید عاقبت از چاه بیرون

از پشت ابر تیره، قرص ماه بیرون

یعقوب از این پیراهن خونین چه نالی

از چنگ گرگی سر برآرد شاه بیرون

بیدار می‌مانیم تا صبح، این شب قدر

تا بشکفد گلبانگ انزلناه بیرون

روزی که می پیچد طنین ادخلی ها

ای وای اگر باشم از این درگاه بیرون

از داغ هجرت مثل یک آتشفشان است

از سینه‌ام وقتی می آید آه بیرون

کی می‌پسندی تو که این دیوانه باشد

از حلقه عشاق خاطرخواه بیرون

شعر فاطمه ناظری

هوا لبریز از عطر تن تو

نسیم و بویی از پیراهن تو

عبای سبز اهل بیت بر دوش

نشان فاطمه بر گردن تو

شعر علی اصغرحیدری

ای باعث سکونِ زمین و زمانِ جان

عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

ای نقطه‌ی تداوم این کائنات ما

تاکی پس حجاب بمانی ز ما نهان

ای آنکه غایب از نگه و نزد شه رگم

در عشق تو قرار نباشد به نیمه جان

إن فؤادی یلتهب من فراقکَ

أدرکنی مِن کآبتی ای جان جان جان

در صحن لحظه‌ها همه دم انتظار توست

ای منتظَر که منتظِرت هست یک جهان

آهوی دل رمید و قفس تنگ شد ز درد

کن لطف بی پناه به من، عیسی زمان

ای کاش کاسته شود از درد هجر من

تا کی درازی شب هجران شود عیان

شعر صبا فیروزی

درانتظار شاپرک

یا یک خبر از قاصدک

پژمرده شد

گلدان پشت پنجره

شعر سید حکیم بینش

ای عصر که دلگیرتر از پاییزی!

هر لحظه غم تازه‌تری می‌ریزی

یک جمعه دیگر به سر آمد بی‌او

ای لحظه بی او تو بگو یک چیزی

شعر سارا عبداللهی‌فر

ثانیه‌ها دلتنگند

عقربه‌ها

در پی هم آه می‌کشند

من ولی بی‌تاب!...

تو از کدام راه می‌رسی؟

شعر عزیز مهدی

ابعادِ فکرِ آینه را ساده می‌کنم

خود را برای وصلِ تو آماده می‌کنم

حیرت به تارِ مویِ دلم چنگ می‌زند

تا سینه را به یادِ تو دلداده می‌کنم

در کوچه باغِ یادِ تو دل در اسارت است

جان را به عشقِ روی تو آزاده می‌کنم

با نورت، ای تلاقیِ ایمان و عقل و عشق!

دل را مسافرِ شبِ این جاده می‌کنم

افسانه‌وار، قلب من افسون نموده‌ای

فریادها که از تو پَری‌زاده می‌کنم

جامی زِ چشمِ مستِ تو جانِ مرا بس است

کِی بی‌حساب، ترکِ می و باده می کنم؟!

از رَه، غبارِ قافله دوست می‌رسد

تا سجده‌ای به مسجدِ سجّاده می‌کنم

شعر عاطفه جعفری

غبار کوی تو هرجا که درهوا برخاست

نشست بردل و آه از نهادها برخاست

کجا زیارت ناحیه خوانده‌ای که چنین

ز جمکران تو هم عطر کربلا برخاست

گذشت یاد تو بر هرکویر باران زد

هزار تیر اجابت به یک دعا برخاست

به احترام تو بوده ست ای رسول قیام

اگر امام پس از نام تو ز جا برخاست

فدای آنکه ز نام تو سرسری نگذشت

گذاشت بر سر خود دست و روی پا برخاست

خوشا کسی که پس ازمرگ، شاهراً سَیفی

به عهد بسته خود چون کند وفا برخاست

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها